نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی بیگانه - آلبر کامو
4.3
407 رای
مرتبسازی: جدیدترین
شقایق مینایی
۱۴۰۳/۲/۱۲
00
مگه میشه کامو بنویسه و آدم محو نشه؟!
کتاب با سلیقهی من جور در نیامد هر چند تا آخر گوش دادم کتاب رو. توقع خیلی بیشتری از آلبر کامو داشتم و وقتی شروع کردم فکر میکردم یک شاهکار قراره بشنوم. البته ممکنه بعضیها بپسندند ولی من نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. ظاهرا این از کتابهای اولی بوده که جناب سلطان زاده روایت کردند چون خیلی یکنواخت و بدون لحن و اجرای قوی این کتاب را روایت کرده. الان هر کتابی رو روایت میکنه بسیار حرفهای و قوی اجرا میکنند که به شخصه هر کتابی که ایشان روایت کنن رو من ترجیح میدهم گوش بدهم ولی این کتاب هم داستان خسته کنندهای داشت هم روایت یکنواخت و خسته کننده به هر حال از زحماتتون
داستان کتاب جالب بود، اولش شخصیت اصلی داستان یک ادم معمولی تصور میشه اما هر چه که پیش میره بیشتر میفهمی که یک حالت غیر عادی داره در طول مطالعه کتاب برداشتم این بود که شخصیت داستان با یک تغییر معجزه اسا رو به بهبودی بره و نحات پیدا کنه، اما این اتفاق نیوفتاد، و نتونست از شرایط زندان خودش رو نجات بده چون هرگز حاضر نبود تغییر رو بپذیره و باهاش کنار بیاد، ان همچنان در تاریکی جهل خودش موند و سرنوشتش رو خراب کرد، اموزنده بود و باید بدونیم که چقد راکد بودن و تغییر مثبت نکردن میتونه زندگی رو به خطر بیندازه
اگه این کتاب رو اقای ارمان سلطان زاده گویندگی نمیکرد گوش نمیدادم. کتابی فلسفی بود و اصلا فکر نمیکزدم اینطور باشه. فضای داستان غمگین بود. با بقیه کتابهای جنایی ک خوندم فرق داشت. ی فضای حزن آلود و پر ازغم داشت کتاب. شخص اول داستان کلا چیزی بزای از دست دادن نداشت و صحبتاش با کشیش جالب بود بنظرم اوج داستان پایانش بود.
کتاب تا جاهایی یکنواخت و شاید کسل کننده هست ولی بعد از اتفاق اصلی صحبتهایه فرد با خودش بسیار عمیق است.. افراد را وا میدارد به اینکه در زندگی کی هستن چه میخواهند، کجا میروند و چه چیزهایی مهم نبوده که الان هست.. معنا در زندگی بسیار مهم است و هر فردی باید معنایی برایه زندگی خود پیدا کند و سرسری از همه چیز و یا همه کس نگذرد.. چرا به این جا رسیده ایم؟
تازه کتاب رو تموم کردم و همزادپنداری زیادی باهاش دارم (: اوایل کتاب یکم خسته کننده بود، اتفاقات عادی و روزمره رو میگفت درحالی که خالی از احساس بود، ولی هرچی پیش میره وقتی خودتو به جای فرد بزاری به این میرسی که اون فقط احساس رو در خودش خفه میکرده، شاید خیلی بیشتر از همه میفهمیده، شاید خیلی بیشتر حس میکرده و همه رو خاموش کرده و این درحالیه که هیچ کس نتونست درون اون رو به معنای واقعی ببینه و بهتر بگم هیچ کس نخواست واقعیت اون رو ببینه، هرکسی بنا به تجربیات و احساسات و شرایط خودش به نوعی قضاوتش کرد و اون فرد در بین این ادمها یک بیگانه بودالبته خب حالتهای پوچ گرایانه هم دخیل شده بود و در کل کتاب خیلی خوبی بود، من لذت بردم
کسانیکه کامو را میشناسند میدانند که کتابهای ایشان یکم پوچ گرایانه و فلسفی است و باید با این نوع کتاب ارتباط بگیرید تا از خواندن آن لذت ببرید.
این کتاب برای افرادی که دنبال شناخت انسان و حالات روانشناسانه و اجتماعی و فلسفی انسانها هستند حتما توصیه میشه.
این کتاب شاهکار کامو است و به کسانی که از خواندن این کتاب لذت بردن حتما توصیه میکنم کتاب محاکمه همین نویسنده را هم تهیه کنن و از شنیدنش لذت ببرن.
ولی به کسانیکه افسردگی شدید و پوچ گرایی شدید دارند اصلا خواندن این کتابها را توصیه نمیکنم چون امکان شدت یافتن بیماریشان زیاد است.
این کتاب برای افرادی که دنبال شناخت انسان و حالات روانشناسانه و اجتماعی و فلسفی انسانها هستند حتما توصیه میشه.
این کتاب شاهکار کامو است و به کسانی که از خواندن این کتاب لذت بردن حتما توصیه میکنم کتاب محاکمه همین نویسنده را هم تهیه کنن و از شنیدنش لذت ببرن.
ولی به کسانیکه افسردگی شدید و پوچ گرایی شدید دارند اصلا خواندن این کتابها را توصیه نمیکنم چون امکان شدت یافتن بیماریشان زیاد است.
کتاب قشنگی بود
شخصیت داستان خیلی عجیب بود
بعضی موقعها دوست داشتی بجاش حرف بزنی یا ازش دفاع کنی
در کل قضاوت دیگران رو هم میگفت
و اشاره به پوچ گرایی و سرد بودن زندگی از دیدگاه این شخصیت رو نشون میداد
دوست دخترش گفت ازدواج کنیم اینم الکی گفت ازدواج کنیم مگه میخواهد چی بشه
یه فضای خاصی داشت
تحصین میکنم این سبک نوشتنو اما اخرش خیلی شوکه شدم و کل حرف نویسنده در بخش اخر صحبتاش با کشیش بو باید دوسهبار خودم گوشش کنم..
شخصیت داستان خیلی عجیب بود
بعضی موقعها دوست داشتی بجاش حرف بزنی یا ازش دفاع کنی
در کل قضاوت دیگران رو هم میگفت
و اشاره به پوچ گرایی و سرد بودن زندگی از دیدگاه این شخصیت رو نشون میداد
دوست دخترش گفت ازدواج کنیم اینم الکی گفت ازدواج کنیم مگه میخواهد چی بشه
یه فضای خاصی داشت
تحصین میکنم این سبک نوشتنو اما اخرش خیلی شوکه شدم و کل حرف نویسنده در بخش اخر صحبتاش با کشیش بو باید دوسهبار خودم گوشش کنم..
خیلی ممنون از اقای سلطان زاده و صدای بسیار زیبایشان، کتاب خوب بود ولی یه نظر من یه جایی باید اون اقا از احساس پوچی و بیخودی در میوند البته توی زندان به خوب بودن زندگیش و داشتن چیزایی که از قبل داشت و براش عادت شده بود مثل شنا کردن و سیگار پی برده بود ولی در کل تا اخر کتاب به پوچی خودش و اطرافش ایمان داشت
ترجمه و راوی عالی. کتاب خوبی بود، بی تفاوتی و بی حسی شخصیت داستان، آدمو به فکر فرو میبره و نشون میده که چگونه کسی که یک سری عادتهای همگانی رو انجام نمیده، مثل گریه نکردن برای مادرش یا اعتقادش ب دین.. مورد قضاوت بقیه قرار میگیره و اون رو جوری خطاب میکنن که انگار از روحیات انسانی بویی نبرده! قسمتی که زیر بار حرف کشیش نمیره و سرش فریاد میشکه جالب بود، واقعا چرا باید حتما کسی از دینی به اجبار پیروی کنه؟
یکی از بینظیرهایی که تا کنون خوندم بی شک همین اثر هستش، روایتی که آدم رو به شکلی مرموز درون خاکستری خودش نگه میداره و بهت اجازه اظهار نظر و انتخاب میده. این اثر برای من بیشتر شبیه منظومهای از واقعیت، احساس و زیبایی و زشتی بود. همه چیز بود و هیچ چیز نبود. انگار اتفاق درون خود آدم میفته. مثل صدایی که در درون میشنوی ولی به محض برون رفت از خودت اون هم محو میشه. چیزی شبیه هیچ.