نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی مغازه خودکشی - ژان تولی
4.4
1534 رای
مرتبسازی: جدیدترین
علی
۱۴۰۳/۲/۸
00
کتاب جذابی بود، این کتاب به نقش انسانهای مثبت اندیش در زندگی اطرافیان و حتی در جامعه اشاره داره ضمنا راوی هم عالی بود
برای یک بار گوش دادن خوب بود،
اینکه حس کنی زندگی باید تموم بشه و جایی هست که بهت کمک میکنه دیگه تو این دنیا نباشی، ولی منو به فکر فرو برد که واقعا کارایی که برای خودکشی انجام میشه رو جرات میکنن انجام بدن؟!
و یه ستاره کم دادم واسه دلم که شکست، چون اخرش به نظر من کسی که شاد زندگی کرده بود، از همه افسرده تر بود و نتونست حالا که همه به زندگی امید پیدا کردن، پیششون بمونه، پشت هر چهره خندانی قلبی شکستست و معلوم نیست واقعا کی شاده و کی غمگین
اینکه حس کنی زندگی باید تموم بشه و جایی هست که بهت کمک میکنه دیگه تو این دنیا نباشی، ولی منو به فکر فرو برد که واقعا کارایی که برای خودکشی انجام میشه رو جرات میکنن انجام بدن؟!
و یه ستاره کم دادم واسه دلم که شکست، چون اخرش به نظر من کسی که شاد زندگی کرده بود، از همه افسرده تر بود و نتونست حالا که همه به زندگی امید پیدا کردن، پیششون بمونه، پشت هر چهره خندانی قلبی شکستست و معلوم نیست واقعا کی شاده و کی غمگین
کتاب طنز تلخ که از تلخی خنده داره این حد از منفی بودن بیشتر شبیه شوخی و طنز منتها خیلی انسان ها با همین ایده زندگی میکنند یکی از جنبههای مثبت نبود موسیقی که تمام حس شنونده جلب مضمون داستان میشه شنیدن داستان همراه صدای بینظیر اقای شکیبا جذابیت و صد چندان کرده تغییرات تن صدا با هر شخصیت خیلی عالی و قابل تحسین. فکر میکنم کتاب کمی مختصر تر از نسخه چاپی ولی کاملا گویای مفهوم ماجراست.
کتاب، داستان بعیدی را به تصویر میکشد، ناآشنا و غریب است، از موجوداتی که به جز فراهم آوردن مرگ و نا امیدی برای هم ارمغانی به همراه ندارند در این بین کودکی که سراسر عشق و امید است ما بین آن ها قرار دارد که آزادانه زندگی میکند و میخندد و برای دیگران شادی فراهم میکند. در طول کتاب او را غیر متعارف می بینند وتقبیح میکنند، اما در آخر داستانن نویسنده نشان میدهد. هم اوست که همه را با نشاط و سر زندگی خود به زندگی متصل کرده عشق اوست که به زندگیشان معنا داده است ممنون از زحمات شما
خطر اسپویل. کتاب بسیار متفاوتی بود که دنیا را به سبکی کاملا متفاوت بیان میکنه. عجیبترین لحظه آخر کتاب که آلن خودش را رها کرد که البته میشه مثبت فکر کرد و باور داشت آلن خودش را در آغوش خانواده جدیدش رها کرده و شاید نویسنده این باز بودن پایان داستان را انتخاب کرده تا بهمون این فرصت را بده که مثل آلن خوشبین باشیم و به همه چیز مثبت نگاه کنیم و بپذیریم که آلن خودکشی نکرده.
این کتاب واقعا حس و بوی متفاوت بودن رو به شما میدهد؛ شاید اگه قبل از خوندن این کتاب از من میپرسیدن که ترکیب غم، افسردگی و طنز فوق العاده باشه با خنده از کنارش رد میشدم اما الان فهمیدم که زود نباید قضاوت کنید. اگه بخوام در مورد یه گیر کوچولو به این کتاب بدم. حتما به قابل پیش بینی بودنش اشاره مستقیم میکرمم؛ اما از قدیم گفتند که هر اثر خوبی مشکلات میکروسکوپی داره که نمیشه بهش توجه نکرد
مسیح میمیرد تا همه را به زندگی برگرداند؛ اگر شما هم در زندگی مرده اید آلن پسر کوچک این خانواده میتواند شما را به زندگی برگرداند و روحی در کالبد وجود افسردهتان با شوق دمیده شود. وقتی از اوج تاریکی نور زاده میشود بسیار درخشانتر خواهد بود و شاید این تاریکیست که خود را به سمت نور میکشاند در حالیکه همه گمان میکنند از ان خالیست همچون این خانواده و در عین حال آبستن نور است نوری که به قول مولوی و سهروردی نا را به نور نور نور نور میرساند. ممنونم از کتابراه و گویندگی خوب این اثر زیبا🙏🌱
خطر اسپویل این کتاب درباره ی دنیاییه که ادما همگی افسردن و دلیلی برای ادامه دادن به زندگیشون ندارن و این افسردگی به قدری تو جامعه رخنه کرده که خودکشی امری طبیعی و مجاز به حساب میاد و نه تنها از خودکشی افراد جلوگیری نمیکنن بلکه مغازه هایی با عنوان مغازه خودکشی تو سطح شهر ها ساختن که ابزار های خودکشی رو برای انواع روش های خودکشی در اختیار تمامی مردم قرار میدن حالا بین این همه ادم افسرده یک پسر بچه ای به دنیا میاد که برخلاف بقیه همیشه شاد و خرمه و باعث میشه دیگران و اعضای خانوادش هم به این شادی مبتلا بشن ولی درپایان داستان وقتی که پسر بچه تمامی اعضای خانوادش رو بخصوص پدرش رو از افسردگی نجات میده و دلیلی برای زندگی کردن براشون پیدا میکنه تصمیم میگیره که زندگی خودش رو به پایان برسونه و داستان همینجا تموم میشه یعنی اون وانمود میکرد که شاد بود؟ چرا به بقیه امید زندگی کردن داد درحالی که میخواست این جوری جون خودش رو بگیره؟
سلام. اگه کتاب را هنوز نخواندی این پیام موضوع را اسپویل میکند؛)
مغازه خودکشی درباره خانواده تواچ و کسب و کار عجیب آنهاست که با شعار《 آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ حداقل در مرگتان موفق باشید. 》مشغول به کار هستندبا وجود تربیت و روند یکسان خانواده برای هر ۳ فرزند اما آلن پسر که کوچک خانواده است دارای روحیات و احساسات کاملا متفاوت با خانواده است. برای آلن قوانین موجود مهم نیستند بلکه آنچه که به اون احساس شادی و رضایت میده مهمتر است و این رفتار آلن بدای خانواده در ابتدا غیر قابل تحمل و مایهی شرمساری است. اما درنهایت اول بچهها و بعد مادر به سبک و روحیات آلن تمایل نشان میدهند و روند جدیدی را پیش میگیرند و در نهایت پدر هم بر خلاف میل باطنی با آنها همسو میشود. اینکه خانواده تمایل ندارد نقطه امیدی برای زندگی وجود داشته باشد و اینکه حتی بهت اجازه فکر کردن دربارهی اینکه که چیزی میتواند تغییر کند یا چیز زیبایی ممکن است وجود داشته باشد. و حتی خوردو خوراک باید در بدترین حالت ممکن پخته و سرو شود و... خودش جای سوال است که چه چیزی باعث میشود یک جامعه به این سو برود!؟ و در نهایت نکتهی اصلی بنظرم درمورد پایان ناگهانی و غیر قابل پیشبینی داستان بود که شنونده و خواننده را یک لحظه کیشومات میکند و نمیداند چه اتفاقی افتاد! داستان شاید میتوانست پایان بهتری داشته باشد. چطور میشود آلن با آن همه شور زندگی رسالت خودش را فقط تا آن جا بداند و در نهایت خودش به سمت چیزی برود که دیگران را از آن منع میکرد (شاید اگر از دید دیگری به داستان نگاه کرد بشود به این نتیجه رسید که واقعیت افراد همیشه آن چیزی نیست که نشان میدهند و ممکن است قسمت تاریکی در وجود آنها باشد که کسی هیچ وقت قادر به درک آن نباشد..)
مغازه خودکشی درباره خانواده تواچ و کسب و کار عجیب آنهاست که با شعار《 آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ حداقل در مرگتان موفق باشید. 》مشغول به کار هستندبا وجود تربیت و روند یکسان خانواده برای هر ۳ فرزند اما آلن پسر که کوچک خانواده است دارای روحیات و احساسات کاملا متفاوت با خانواده است. برای آلن قوانین موجود مهم نیستند بلکه آنچه که به اون احساس شادی و رضایت میده مهمتر است و این رفتار آلن بدای خانواده در ابتدا غیر قابل تحمل و مایهی شرمساری است. اما درنهایت اول بچهها و بعد مادر به سبک و روحیات آلن تمایل نشان میدهند و روند جدیدی را پیش میگیرند و در نهایت پدر هم بر خلاف میل باطنی با آنها همسو میشود. اینکه خانواده تمایل ندارد نقطه امیدی برای زندگی وجود داشته باشد و اینکه حتی بهت اجازه فکر کردن دربارهی اینکه که چیزی میتواند تغییر کند یا چیز زیبایی ممکن است وجود داشته باشد. و حتی خوردو خوراک باید در بدترین حالت ممکن پخته و سرو شود و... خودش جای سوال است که چه چیزی باعث میشود یک جامعه به این سو برود!؟ و در نهایت نکتهی اصلی بنظرم درمورد پایان ناگهانی و غیر قابل پیشبینی داستان بود که شنونده و خواننده را یک لحظه کیشومات میکند و نمیداند چه اتفاقی افتاد! داستان شاید میتوانست پایان بهتری داشته باشد. چطور میشود آلن با آن همه شور زندگی رسالت خودش را فقط تا آن جا بداند و در نهایت خودش به سمت چیزی برود که دیگران را از آن منع میکرد (شاید اگر از دید دیگری به داستان نگاه کرد بشود به این نتیجه رسید که واقعیت افراد همیشه آن چیزی نیست که نشان میدهند و ممکن است قسمت تاریکی در وجود آنها باشد که کسی هیچ وقت قادر به درک آن نباشد..)
کتاب قشنگیه، ولی نمیدونی بگی پایانش تلخه یا نه از این ور آلن به خواستش رسید و بالاخره خانواده شو تو مسیر درست برد از یک طرف هم... ولی یک چیزی توی کتاب فهمیدم داستان پدر مادرایی هستش که چون پدر مادرن چون بزرگترن فکر میکنن درست میگن و صلاح بچه هاشون رو میخوان ولی یک روزی که دیر میشه میفهمن نه بچه هم درست میگفته درست فکر میکرده ولی اون ها مقاومت میکردن و چه بسا که سرنوشت یک سری از بچه ها رو خراب میکنن
من این کتاب یک کتاب فلسفیه که برای فهمیدن محتواش، باید اون رو چند بار خوند همچنین کتاب نکات خیلی ریزی داشت که اگه به هر کدوم از اون ها توجه نکنیم بخشی از کتاب رو نمیفهمیم. من میتونم بگم هم این کتابو دوست داشتم و هم نه در واقع آلن یک شخصیت متفاوتی بود که تونست نظر دیگران رو عوض کنه و لبخند رو به لب تموم آدم های اون شهر بیاره که این کار خیلی سخته. اون تونست به مرلین اعتماد به نفس بده و به اون بفهمونه که خیلی زیباست و ونسان رو هم تعییر بده در کل من در طی زمانی که کتاب رو میخوندم از کتاب خیلی خوشم اومد ولی وقتی به آخرش رسیدم کمی از اون هیجان و ذوقم کمتر شد در واقع آلن نباید حتی با وجود این که مادر و پدرش اون رو نمیخواستن و دعواش میکردن و طرز تفکر خاصی داشتن خودکشی میکرد چه برسه به این که اخرای کتاب همه چیز خوب شده بود اما در کل با خوبیها و بدیهای این کتاب، تقریبا اون رو دوست داشتم و به نظرم ارزش یک بار خوندن رو داره. همچنین از کتابراه تشکر میکنم که ان قدر وقت میگذارن و با حرف هاشون محتوای کتاب رو برامون روشن تر میکنن.
کتاب قشنگی بود شخصیت الن دوست داشتنی بود ولی به نظر من بعضی وقت ها که این قدر تلاش میکنی برای ساخت و عوض کردن چیزی حالا میتونه تغییر سنتها باشه یا عوض کردن دیدگاه خانواده فشار زیادی و تجربه میکنی و این فشار شاید تا پایان راه متوجهش نشی ولی سر نقطهی پایان تازه میفهمی چه بلایی سرت اومده مثل الن
پسربچهی 11 سالهای ک در بدترین موقعیتها خودش رو شاد نشون داد کلی حرف شنید کم کم دیده شد ولی وقتی دید تونست داستان و حتی بدترین فردخانواده (پدر) عوض کنه دیگر خودش توان ادامه دادن نداشت
پسربچهی 11 سالهای ک در بدترین موقعیتها خودش رو شاد نشون داد کلی حرف شنید کم کم دیده شد ولی وقتی دید تونست داستان و حتی بدترین فردخانواده (پدر) عوض کنه دیگر خودش توان ادامه دادن نداشت
کتاب خوب باید ازش تعریف بشه که دیده بشه شنیده بشه محشر بود هوتن شکیبای عزیز با این صدا پیشگی حرفهای چند برابر داستان رو جذاب و دلربا کرده بود و خوب اصل داستان مفهوم عمیقی داره و انتهای داستان شوک عجیبی به شنونده وارد میکنه چه قدر خوب تونست حالم رو دگرگون کنه ممنون از کتابراه