نقد، بررسی و نظرات کتاب زندگی دروغین آدم بزرگها - النا فرانته
4.1
177 رای
مرتبسازی: جدیدترین
النا فرانته از نویسندههای مورد علاقه منه. اون احساسات و افکار شخصیتهارو به بهترین شکل ممکن توصیف میکنه. با خوندن این کتاب دوران نوجوونیم رو به یاد آوردم. به یاد آوردم که چه احساسات متناقضی در من جریان داشت و امواج خیر و شر چطور در وجودم طغیان میکرد. این بهترین کتابی نیست که از این نویسنده خوندم ولی از خوندنش لذت بردم و پیشنهاد میکنم.
کتاب خیلی خوب شروع میشه و تا اواسط داستان هم خوب پیش میره ولی جذابیت داستان از اواسطش تموم میشه و پایانش رو هم اصلا دوست نداشتم، به نظرم این کتاب بیشتر به درد جوان ترها میخوره و در کل برای من کشش و جذابیتی نداشت البته امیدوارم جوانان هم با خوندن این کتاب راه درست رو انتخاب کنن نه مثل پایان این داستان. و اینکه طلاق و جدایی والدین چه اثرات جبران ناپذیری روی زندگی بچهها داره.
داستان زندگی دختری به نام جووانا را روایت میکند که در کشمکش جنبههای گوناگون عاطفی و ارتباطی قرار گرفته و در روابط خود با والدین و حتی دوستانش و همچنین درک بلوغ، نوجوانی و فهم دنیای متناقض و گاهی دروغین آدمبزرگها دچار چالش شده است.
فرانته با هنرمندی و با ظرافت خاصی دربارهی چالشهای دوران بلوغ، تغییرات فیزیکی و ظاهری، اهمیت رفتار والدین با نوجوانان و حساسیتهای منحصربهفرد دختران در این دوران صحبت میکند.
فرانته با هنرمندی و با ظرافت خاصی دربارهی چالشهای دوران بلوغ، تغییرات فیزیکی و ظاهری، اهمیت رفتار والدین با نوجوانان و حساسیتهای منحصربهفرد دختران در این دوران صحبت میکند.
داستان در ابتدا با ریتمی تند و پرشتاب پیش میرود, سپس با کم کردن سرعت به جایی میرسد که خواننده متوجه توقف سرعت داستان میشود. درست همانطور که دوره بلوغ و سپس بزرگسالی اتفاق میافتد.
زبان النا فرانته در داستان, پرکشش, خشن و حتی گاهی آزار دهنده میشود ولی این ویژگی اجتناب ناپذیرداستان پردازی اوست.
گذر از نوجوانی, اهمیت خانواده و دوستان, ریشهها و زادگاه دستمایههای کتاب زندگی پر دروغ آدم بزرگهاست.
زبان النا فرانته در داستان, پرکشش, خشن و حتی گاهی آزار دهنده میشود ولی این ویژگی اجتناب ناپذیرداستان پردازی اوست.
گذر از نوجوانی, اهمیت خانواده و دوستان, ریشهها و زادگاه دستمایههای کتاب زندگی پر دروغ آدم بزرگهاست.
اینکه هیچ توقعی نداشته باشید بدین معنی است که دارید در لحظه زندگی میکنید. نه نگران آیندهاید و نه سعی میکنید گذشته را فراموش کنید، بلکه به سادگی هر موقعیتی را که برایتان پیش میآید با آغوش باز میپذیرید.
اینکه همه چیز را بپذیرید به این معنی نیست که آنها را قبول دارید یا هیچ مشکلی با آنها ندارید، بلکه بدین معنی است که همه چیز را از آن خود میکنید و مسئولیت آنها را بر عهده میگیرید.
فراموش نکنید که با داشتن مالکیت و بر عهده گرفتن مسئولیت هر چیزی همیشه میتوانید تغییرش دهید. گاهی اوقات تنها راه موثر حل مشکلاتتان این است که مالکیتشان را در دست بگیرید و آنها را از آن خود کنید.
اینکه همه چیز را بپذیرید به این معنی نیست که آنها را قبول دارید یا هیچ مشکلی با آنها ندارید، بلکه بدین معنی است که همه چیز را از آن خود میکنید و مسئولیت آنها را بر عهده میگیرید.
فراموش نکنید که با داشتن مالکیت و بر عهده گرفتن مسئولیت هر چیزی همیشه میتوانید تغییرش دهید. گاهی اوقات تنها راه موثر حل مشکلاتتان این است که مالکیتشان را در دست بگیرید و آنها را از آن خود کنید.
سبک نوشتنش رو خیلی دوست دارم توصیفاتش از دنیای درون و بیرون به اندازه اس و سرعت روایتش مناسبه، تند و کند نیست درباره دختری نوجوونه که همزمان درگیر تغییرات سن بلوغ، مشکلات خانوادگی، افت تحصیلی و... میشه، اولش کنترل همه چیز از دستش خارج میشه و خودش هم بیشتر سعی میکنه ناهنجار باشه، ولی بعد خودش رو به روال عادی برمیگردونه رمان آرومیه و اتفاقات عجیب و غریب و پایان غیرقابل انتظار نداره.
داستان دختر نوجوانی هست که تک فرزنده. مادرش به پدرش خیانت میکنه و پدرش به مادرش اونم با دوست صمیمی مامانش بعد پدر و مادرش از هم جدا میشن. دختره افت تحصیلی پیدا میکنه و خودشم هم به راههای عجیبی کشیده میشه. که خودتون باید داخل کتاب بخونید.
پیشنهاد میکنم
ممنون از کتابراه
داستان دختر نوجوانی هست که تک فرزنده. مادرش به پدرش خیانت میکنه و پدرش به مادرش اونم با دوست صمیمی مامانش بعد پدر و مادرش از هم جدا میشن. دختره افت تحصیلی پیدا میکنه و خودشم هم به راههای عجیبی کشیده میشه. که خودتون باید داخل کتاب بخونید.
پیشنهاد میکنم
ممنون از کتابراه
کتاب بیان بسیار دقیق از ناهنجاری تنش و حساسیتهای دوران نوجوانیه، هر رفتار و هر حرف بنظر بی اهمیت در روح و روان نوجوان تاثیر داره آخر داستان باز بود و بر عهده خواننده گذاشته شده نتیجه گیری. چون سرنوشت روبرتو و جولیانا و تصمیم نهایی که جووانا گرفت مبهم بود برای پدر و مادرها توصیه میکنم حتما بخونن چون ذهن نوجوان رو بخوبی براشون تحلیل میکنه
این داستان اگر واقعی باشد نمیشود ازش ایراد گرفت آدم بزرگها کودکهایی هستند که پوست آدم بزرگ به تن کردهاند و این با گذشت زمان انجام میگیره اگر یک کودک همه چیز را بداند نامش کودک نیست ومیشود او را نوجوان خطاب کرد اگر پدر و مادر از هم جدا شوند نوجوان هم از خیلی چیزها جدا میشود از مهر پدر و مادر، از دوستانش، از درس و... زندگی جووانا اینگونه بود و دوستانش هم اینگونه شدند شاید بعد از خواندن این کتاب به دست نوجوان، وی فکر کند تنها نیست واین خصوصیت پا گذاشتن به دنیاییست که برعکس کودکی راه برگشتی از اشتباهات نیست.
کتاب خوبی بود ولی ترجمه خیلی خوب نبود بعضی جملات بد ترجمه شده بود و متوجه مفهوم جمله نمیشدم آخر داستان مبهم و ناقص تموم شد و برام سوال ایجاد شد که چرا جوانا آخر داستان یکدفعه تصمیم میگیره شمارهی رزاریو رو بگیره و به دیدنش بره بر خلاف قبل که اکراه داشت با رزاریو باشه یا چرا تصمیم میگیره بره ونیز پیش تونینو...
ولی در کل ارزش خواندن و وقت گذاشتن داره
ولی در کل ارزش خواندن و وقت گذاشتن داره
من خوندن این کتاب رو به پدر و مادرها پیشنهاد میکنم تا بفهمن در سر نوجوون اونا چی میگذره و چقدر روحیه حساس و شکنندهای دارنتا بدونن کوچکترین چیزها میتونه توی رفتار و گفتار و تصمیمات یک نوجوون تاثیرات شدیدی بذاره. این کتاب بخوبی تونسته بگه که دوران نوجوانی واقعا واقعا واقعا دوران بحرانی زندگی و باید توی این زمان پدر و مادر بیشترین توجه رو به بچه بکنن تا اینده بچه تحت شعاع عادتها و شخصیت بدی که ممکنه در این دوران بوجود بیاد قرار نگیره. از نویسنده خیلی ممنونم بابت نوشتن این کتاب. سپاسگزارم.
سلام خدمت همه کتاب خوانهای عزیز کتاب خوبی بود و چون داستانی در روایت یک نوجوان هست که پا به دنیای بزرگسالی میگذارد این کتاب را بسیار جذاب کرده است اما از آن جایی که جووانا بعد از اینکه با روبرتو آشنا میشود عاقل تر و بزرگ تر میشود اصلا توقع نداشتم آخر داستان این گونه تمام شود زیرا کاری که جووانا در آخر داستان کرد به نسبت تصمیم گیریهای قبلیاش کمی غیر منطقی و مسخره بود اما در کل داستان خوبی بود و مزر بین بدی و خوبی را خیلی خوب از هم جدا میکند و برای جوانهایی که میان تنشهای زندگی گرفتار شدهاند بسیار مفید خواهد بود و راهنمایی است که چگونه از پس مشکلات بر بیایم
نویسنده درتشریح حالات نوجوانان تا حدودی موفق بوده ولی تمامی پختگیها از ذهن یک دختربچه ۱۳ ساله دور از واقعیت است و در طول خواندن کتاب بر ذهن خواننده سنگینی میکند. شاید اگر به صورت سوم شخص بیان میشد پذیرفتنی تر بود. نویسنده به تدریج عده زیادی را وارد داستان میکند ولی در انتهای کتاب همگی را بلاتکلیف رها کرده است.
راستش ترجمه کتاب خوب نبود و جمله بندیها غلط بود. خود داستان کشش داشت ولی با فرهنگ ما اصلا جور در نمیومد ولی خب یه سری نقطه اشتراکاتی هم داشت درکل مورد علاقه من نبود. مخصوصا کاری که در آخر جوانا با خودش کرد واقعا یعنی چی الان دیگه بزرگ شد؟ اونم با کسی که شخصیت منفوری بود و دوسش نداشت؟؟؟؟ چقدرم به توصیه عمه ش گوش داد و قدر خودشو دونست.
تغییر چشمگیر مسیر زندگی یک شخص در اثر شنیدن تنها یک جمله، زیادی در این داستان پر رنگ شده. حتی اگر اون شخص در دوران نوجوانی و بلوغ باشه. تناقضات زیادی در رفتارهای والدین جوانا وجود داره. انگار از یک مقطعی به بعد کلا دو آدم متفاوت میشن. تو گویی اینها اصلا بالغ نبودن. آخر مشخص و روشنی هم نداشت مثل یک بیوگرافی نصفه و نیمه. روبرتو بالاخره یک مرد با اخلاق بود یا یکی مثل خیلی مردان دیگه در زندگی جوانا؟ حرکت آخر دختر جوان در انتهای داستان و ماجراش با روزاریو چه معنایی داشت دقیقا؟ مثلا نشانهای از آزادی بود؟ ترجمه بعضی جملات مشکل داشت. در کل نپسندیدم گرچه نکات آموزندهای هم داشت
سه فصل اول کتاب با چنان ریتم بینظیر و گیرایی شروع کرد که با اون شخصیت پردازیهای فوق العاده احساس کردم با یک کتاب روانشناسی روابط کودک و خانواده و جامعه روبرو شدم ولی در ادامه روند داستان افت محسوسی به لحاظ ریتم داشت و عملا به یک روال زندگی عادی نوجوونها تبدیل شد که به نظرم چیز خاصی به من اضافه نمیکرد
در مورد مترجم هم باید بگم که یکمقدار از بیان یک سری واژهها جهت سانسور ترسیده بود در حالی که خیلی واضحتر و ملموس تر میتونست صحبت کنه که اتفاقا در جاهایی از داستان به نظرم اون ذوق مترجم رو لازم داشتیم که متاسفانه کم بود در کتاب