نقد، بررسی و نظرات کتاب برگ باد - گابریل گارسیا مارکز
4.3
367 رای
مرتبسازی: جدیدترین
افسانه
۱۴۰۳/۱/۱۳
00
کتابهای آقای مارکز واقعا قشنگ هستن من به شخصه واقعا لذت بردم دوبار خوندم و مطمئنم حتما بچندبار دیگه هم میخونم خیلی دوستشون دارم. کتاب صد سال تنهایی رو هم پیشنهاد میدم
اگر با نوع نگارش نویسنده آشنا باشید میدونید که توصیفهای دقیق و بعضا طولانی از ویژگیهای کتابهای گابریل گارسیا مارکز هست، داستان توسط چند راوی تعریف میشه که ممکنه گیج کننده باشه. از این دو مورد که بگذریم، داستان پر مفهوم و عمیقی داریم که هرچند درمورد جامعه کلمبیا دهه ۵۰ مطرح شده اما انگار برای همین روزها نوشته شده. اینکه چطور راحت به دیگران تهمت میزنیم، قضاوت میکنیم و آبروی یک نفر رو تحت شعاع قرار میدیم
"توفان برگ" (برگ باد) در رمان گابریل گارسیا مارکز، استعارهای از فساد و تغییرات اجتماعی است که با هجوم و سپس خروج جمعیت از ماکوندو در پی نوسانات اقتصادی همراه است. تنهایی و فساد اخلاقی، که از طریق شخصیت پزشک نمایان میشوند، در تک گوییهای راویان و خاطرات دوران شکوفایی و رکود شهر تأثیر میگذارند.
من کتابهای دیگهای هم از مارکز خوندم و این کتاب هم با توجه به اینکه کلا مارکز سبک نوشتاری به شدت توصیفی (گاهی حوصله سر بر) داره مثل بقیهاش بود. ولی داستانی که توی این کتاب روایت شده بود خیلی خاص نبود. نوشتههای بهتری هم از مارکز وجود داره. کلا اگر حوصله توصیف و جزئیات بیش از اندازه رو ندارید سراغ این یکی نرید حتی اگر مارکز خوندید
حاوی اسپویل
مهمترین شخصیت داستان، دکتر است، چرا که نه تنها ماجرای دفن او رخداد اصلی داستان است، بلکه غرایب رفتاری او باعث شده است شخصیتاش کاملا تشخص بیابد. او سالهای سال در خانهاش میماند و بیرون نمیآید. تنهایی عظیم و خاص دکتر و ایستادگیاش در برابر خواستههای جامعه، از ویژگیهایی است که به خواننده غریب بودن آن را القا میکند. دکتر انسانی نامتعارف است که انگار از اعماق تاریخ به ماکوندو پرتاب شده است. از طرفی رفتار او انتقام جویانه و کینه توزانه است. هنگامیکه با ورود دکترهای شرکت موز بیماران ماکوندو دیگر به او مراجعه نمیکنند، او هم تصمیم میگیرد طبابت را رها کند و طوری بعدها روی این موضعش پافشاری میکند که وقتی مردم شهر زخمیهایشان را که دم مرگاند نزد او میآورند، او باز در به روی کسی نمیگشاید و از آن زمان دشمنی مردم شهر را نسبت به خود ایجاد میکند. مرگ او نیز جالب است. به گفته سرهنگ او زمانی خود را به دار میآویزد که دیگر مدتهاست ظاهرش مانند مردگان شده است.
مهمترین شخصیت داستان، دکتر است، چرا که نه تنها ماجرای دفن او رخداد اصلی داستان است، بلکه غرایب رفتاری او باعث شده است شخصیتاش کاملا تشخص بیابد. او سالهای سال در خانهاش میماند و بیرون نمیآید. تنهایی عظیم و خاص دکتر و ایستادگیاش در برابر خواستههای جامعه، از ویژگیهایی است که به خواننده غریب بودن آن را القا میکند. دکتر انسانی نامتعارف است که انگار از اعماق تاریخ به ماکوندو پرتاب شده است. از طرفی رفتار او انتقام جویانه و کینه توزانه است. هنگامیکه با ورود دکترهای شرکت موز بیماران ماکوندو دیگر به او مراجعه نمیکنند، او هم تصمیم میگیرد طبابت را رها کند و طوری بعدها روی این موضعش پافشاری میکند که وقتی مردم شهر زخمیهایشان را که دم مرگاند نزد او میآورند، او باز در به روی کسی نمیگشاید و از آن زمان دشمنی مردم شهر را نسبت به خود ایجاد میکند. مرگ او نیز جالب است. به گفته سرهنگ او زمانی خود را به دار میآویزد که دیگر مدتهاست ظاهرش مانند مردگان شده است.
کتاب برگ و باد استعارهای از فساد جامعه است و عنوان داستان اشارهای به انبوه جمعیتی دارد که در دوران کوتاه رونق اقتصادی به ماکوندو هجوم میآوردند و به دنبال تلخکامی و رکود اقتصادی آن جا را ترک میکنند ولی این کتاب از گابریل گارسیا مارکز به نظر من یکی از ضعیفترین کارهای این نویسنده معروفه و داستان خالی از هیجان و کسل کننده پیش میره و نباید با نگاه به نویسنده کتاب را انتخاب کرد و صرفا این داستان یک اثر ادبی است. در کل اگه تا الان هیچ کدوم از آثار گابریل گارسیا مارکز رو نخوندید پیشنهاد نمیکنم که از این اثر شروع کنید
با سلام و درود و تشکر از کتابراه بابت ارائه این اثر
این اولین کتاب بود که از گابریل گارسیا مارکز مطالعه کردم و البته انتظارم از مطالب و جذابیت کتاب خیلی بالا بود ولی خیلی به دلم ننشست. چون خیلی زیاد به جزئیات بی اهمیت پرداخته بود. بیان از زبان راویان مختلف خواننده را گیج میکرد و یکباره از یک راوی به راوی دیگر میپرداخت و در اثنای مطالعه دیر متوجه میشوی که نقل قول تغییر کرده است. مطالب داستان حس نا امیدی و بدون هدف خاصی رو القاء میکنه. البته ممکنه بعضی از عزیزان از این سبک آثار استقبال کنند و دوست داشته باشند که مطالعه کنند. با سپاس فراوان.
این اولین کتاب بود که از گابریل گارسیا مارکز مطالعه کردم و البته انتظارم از مطالب و جذابیت کتاب خیلی بالا بود ولی خیلی به دلم ننشست. چون خیلی زیاد به جزئیات بی اهمیت پرداخته بود. بیان از زبان راویان مختلف خواننده را گیج میکرد و یکباره از یک راوی به راوی دیگر میپرداخت و در اثنای مطالعه دیر متوجه میشوی که نقل قول تغییر کرده است. مطالب داستان حس نا امیدی و بدون هدف خاصی رو القاء میکنه. البته ممکنه بعضی از عزیزان از این سبک آثار استقبال کنند و دوست داشته باشند که مطالعه کنند. با سپاس فراوان.
اول کتاب متوجه نبودم که چهار راوی داستان را تعریف میکنند هر چه جلوتر رفتم برایم جالب شد و میخواستم جلوتر رفتن راویان را بخوانم و بدانم.
داستان برگ باد که توفان برگ هم نام دارد از شهری در خیال مارکز و هجوم صنعت و بعد رخت بر بستن آن از شهر و اتفاقاتی که بر سر مردم و یک خانواده خاص میآید صحبت میکند
جالب است🌸
داستان برگ باد که توفان برگ هم نام دارد از شهری در خیال مارکز و هجوم صنعت و بعد رخت بر بستن آن از شهر و اتفاقاتی که بر سر مردم و یک خانواده خاص میآید صحبت میکند
جالب است🌸
کتاب برگ باد کتابی با یک نگرش تلخ و تاریک به گوشهای از تاریخچه شهر ماکاندوست. یک اتفاق ساده که خاکسپاری دکتری مرده ست رو واکاوی میکنه و این مرگ رو از زاویه دید سه نفر نگاه میکنه. بی نهایت سوال در این کتاب بی پاسخ میمونه و پایان باز کتاب هم به نظر من چندان جذاب نیست. نقطه قوت کتاب قلم بسیار زیبای پائولو کوئیلو و البته کوتاه بودن داستانه. خواننده شاید دوست داشته باشه لااقل تکلیف بعضی از معماها داده بشن اما متاسفانه اکثر اونها بی پاسخ میمونند. در پایان خوندن این کتاب رو به کسانی که چیز دیگهای واسه خوندن ندارن اما مثله من اعتیاد به مطالعه دارند پیشنهاد میکنم.