معرفی و دانلود کتاب ابدیت محض: برگرفته از داستان افسانه دیانا

معرفی کتاب ابدیت محض: برگرفته از داستان افسانه دیانا

سرنوشتی متفاوت و عجیب‌تر از تصور برای دیانا و قدرت‌های جادویی‌اش! کتاب ابدیت محض در ژانر علمی تخیلی و توسط سارا رجب پور، در ادامه‌ی مجموعه‌ی سه جلدی افسانه دیانا، نوشته شده است. این کتاب به سرانجام سرنوشت دیانا می‌پردازد. دیانا صاحب دختری به نام آرورا می‌شود و می‌خواهد زندگی آرامی روی زمین داشته باشد. اما آیا جهان هم می‌خواهد او به زندگی آرام خودش ادامه بدهد؟!

درباره‌ی کتاب ابدیت محض

دیانا دختر یتیمی است که جادو را در وجودش کشف می‌کند و جهان‌های موازی را نجات می‌دهد. او مسیری سرشار از خطرهای ناشناخته و مبارزه با عناصر شیطانی را پشت سر می‌گذارد و سرانجام تصمیم می‌گیرد مثل باقی انسان‌ها زندگی کند. بعد از تلاش‌های بسیار برای ترک کردن زندگی ابدی و دست شستن از قدرت‌های جادویی، موفق می‌شود به زندگی در زمین باز گردد. حالا زندگی در زمین برای دختری که آنهمه خطر را پشت سر گذاشت و هفت دنیا را به چشم دید، چگونه خواهد بود؟ دیانا می‌تواند مثل زن‌های دیگر زندگی کند؟ یا باز هم رخدادی او را برای نجات جهان فرا می‌خواند؟

سارا رجب‌پور در کتاب ابدیت محض بخش پایانی سرنوشت دیانا را برای شما به تصویر می‌کشد. دیانا حالا به زمین بازگشته، ازدواج کرده و حتی صاحب یک دختر دوست‌داشتنی به نام آرورا هم شده است. دیانا مادری است که زندگی‌اش به سرنوشت دخترش گره خورده و می‌خواهد همانطور که جهان را از شر موجودات پلید حفظ کرده بود، دخترش را نیز تحت محافظت کامل خود نگه دارد. اما از آن طرف نگاه کنیم، اگر شما دختر مادری باشید که در گذشته با قدرت‌های جادویی‌اش جهان را نجات داده، چه تخیلاتی از سرتان می‌‌گذرد و چه افکار و احساساتی در وجودتان پروبال می‌گیرد؟

سرنوشت دیانا در کتاب ابدیت محض، در دنیایی متفاوت از قبل رقم می‌خورد. تا جاییکه برای سر در آوردن از ماجراهای کتاب، نیازی به مطالعه‌ی سه جلد پیشین ندارید، اما اگر می‌خواهید کاملاً در فضای این رمان قرار بگیرید و نزدیکی و صمیمیت بیشتری با شخصیت‌های متنوع کتاب احساس کنید، حتماً قصه‌ی سال‌هایی که دیانا از 18 سالگی گذرانده است را مطالعه کنید. مطمئن باشید همه‌اش را بی‌وقفه می‌خوانید. کتاب ابدیت محض به همت نشر ناورن دانش چاپ و منتشر شده است.

درباره‌ی مجموعه داستان افسانه دیانا

مجموعه داستان افسانه دیانا، داستان دنباله‌دار زندگی دیاناست؛ داستانی پر از جادو، ترس، هیجان و عشق. دیانا در یتیم‌خانه‌ی مارول، واقع در انگلستان، تولد 18 سالگی‌اش را انتظار می‌کشید که ناگهان به دنیایی ناشناخته قدم می‌گذارد؛ هفت‌دنیای افسانه‌ای، پر از جادو و موجودات عجیب. زندگی او در این جهان زیر و رو می‌شود. با شیاطین می‌جنگد، عاشق می‌شود و به جست‌وجوی خود واقعی‌اش برمی‌آید. در این دنیا او می‌فهمد واقعاً چه کسی است و چه رسالتی در زندگی دارد.

این مجموعه داستانِ جذاب و پر از هیجان در چهارجلد و به قلم سارا رجب‌پور نوشته شده و نشر نارون دانش آن را به چاپ رسانده است.

کتاب ابدیت محض مناسب چه کسانی است؟

نوجوانان علاقه‌مند به مطالعه‌ی کتاب‌های علمی تخیلی با چاشنی عاشقانه، از مطالعه‌ی این کتاب لذت بسیاری خواهند برد.

در بخشی از کتاب ابدیت محض: برگرفته از داستان افسانه دیانا می‌خوانیم

پس از ازدواجمان، همه چیز برایم به شدت رویایی‌ می‌نمود. حس‌ می‌کردم دارم خواب‌ می‌بینم! چشیدن آن حجم از خوشبختی، برایم غیر قابل باور بود...

به پیشنهاد فرام، قرار بر این شد؛ که در همان عمارت و نزد خانواده‌اش زندگی کنیم. او دلبستگی عجیبی نسبت به امیلی داشت و او را همچون مادر واقعی خود‌ می‌دانست.
همیشه آرزویش را داشتم؛ یک زندگی عادی و‌ بی‌دغدغه، سرشار از عشق... و حال، همه‌اش را به طور یک جا، در اختیار داشتم.

آن چنان غرق در زندگی زمینی شده و از زندگی فعلی‌ام راضی بودم که تمام موهبت‌های خویش را به دست فراموشی سپرده و حتی برای لحظه‌ای، به یادشان‌ نمی‌افتادم! موهبت‌هایی که گاها برایم یاری رسان و امیدبخش و در مقابل؛ گاهی خطرآفرین و به شدت غیر قابل کنترل‌ می‌گشتند. پس آن قدر با خودم کلنجار رفتم تا تمامشان را به دست فراموشی سپردم.

اما خب همه چیز به دلخواه من پیش نرفت! جدا از ظاهر پیری ناپذیرم؛ که آن جاودانگی را، از جد بزرگم ایبیس به ارث برده و درواقع مدیون او بودم، از زمانی که قلبم از تپش ایستاد و مجدد به زندگی بازگشتم، موهبتی عجیب به من عطا شده بود؛ که فرار یا جنگیدن با آن، به هیچ وجه امری شدنی نبود. مگر‌ می‌شد از هجوم افکار مختلف و پژواک اصوات در سرم، آن هم گاها به طور هم زمان، جلوگیری کنم؟! خیلی تلاش کردم؛ اما ... نشد؛ و من بلافاصله با مواجهه با افراد، صدای ذهنشان را، به وضوح‌ می‌شنیدم؛ و آن زمان بود؛ که بیش از همیشه، آدریان را به یاد‌ می‌آوردم و غم عجیبی، به سینه‌ام چنگ‌ می‌زد. گاه بر خود نهیب‌ می‌زدم. اینکه نباید دیگر به او‌ می‌اندیشیدم؛ و از فکر به این موضوع، احساس گناه، به شدت مرا آزار‌ می‌داد؛ اما به هر حال، او دیگر اسیر دستان مرگ شده بود...