معرفی و دانلود کتاب ادانوش: شاهزاده‌ای که هرگز پادشاه نشد

معرفی کتاب ادانوش: شاهزاده‌ای که هرگز پادشاه نشد

کتاب ادانوش: شاهزاده‌ای که هرگز پادشاه نشد، نوشته‌ی محسن سعید، رمانی تاریخی است که به نقل افسانه‌ی آدانوش فرزند آریابنوس شاه می‌پردازد. او از نوادگان فریدون شاه و کیومرث نخستین بوده است. محسن سعید با انتخاب راوی اول شخص مفرد، همذات‌پنداری عمیقی بین شخصیت اصلی داستان و خواننده ایجاد کرده است. انتخاب هوشمندانه‌ی زاویه دید اول شخص، مخاطب این افسانه‌ی تاریخی را در کالبد قهرمان داستان فرو می‌برد. خواننده همگام با ادانوش وقایع و حوادث را تجربه می‌کند. بهره‌گیری از تصاویری که در واقع مستندات تاریخی هستند، کتاب ادانوش: شاهزاده‌ای که هرگز پادشاه نشد را کاملاً ملموس و عینی می‌سازد. کتاب حاضر شامل ده فصل است. فصل دهم آن تحت عنوان ترجمه‌ی خط میخی نیایشگاه تاریشا، اشکفت سلمان شهرستان ایذه، برای آشنایی هرچه بیشتر خوانندگان به شرح مفصل اصطلاحات، کلمات و نام‌هایی می‌پردازد که ممکن است برای ایشان نامأنوس باشد.

کتاب ادانوش: شاهزاده‌ای که هرگز پادشاه نشد مناسب چه کسانی است؟

مطالعه‌ی این کتاب را به علاقمندان به رمان‌های تاریخی توصیه می‌کنیم.

در بخشی از کتاب ادانوش: شاهزاده‌ای که هرگز پادشاه نشد می‌خوانیم

زمانی‌که من دست از قانع کردن ایشان و تلاش برای آشکار کردن حقیقت بر یک پادشاه زیرک برداشتم آرامش یافتم، زیرا جان شیرینم را در خطر دیدم و ممکن بود با دسیسه‌ی وزیر بانفوذ و کاهنان معبد تاریشا و نارسینا مرا زودتر از آنچه می‌بایست به کام مرگ بفرستند ولی من بر دهان خود مهر سکوت زدم و دیگر از اسرار گذشته چیزی نگفتم و هیچ رازی را برای هیچ کسی برملا نکردم ولی هرچه در دل دارم را در این نوشته‌ها به رمز در خواهم آورد و همراه آنچه دارم در دخمه‌ای مدفون خواهم کرد تا پاداشی باشد برای آیندگان و به وضوح می‌بینم سه انسانی که بر اسرار من‌واقف می‌گردند و بی‌آنکه نشانی از قبر من بیابند دخمه‌ی اسرار مرا می‌گشایند و آن‌کس که افسانه‌ی مرا دوباره برای آیندگان خواهد نوشت من نوشته‌های او را جاودان خواهم کرد و ایشان از فرزندان من خواهند بود بی آنکه من فرزندی داشته باشم.

من‌ خود فرزند پادشاهی مغرور هستم و این غرور در خون من نیز جاریست لذا این نوشته‌ها را برای خوشحالی پادشاهی نخواهم نوشت و از تملق کسی خوشوقت نخواهم شد. من با نوشتن به آرامش خواهم رسید و اکنون که از نظر دیگران دیوانه‌ام در حالی که از نظر خویش بنده‌ای آزادم و رهایم از بایدها و نباید‌ها، لذا آن‌چه را که خود با گوش‌هایم شنیده باشم و یا با چشمانم دیده‌ باشم، بی‌کم وکاست خواهم نوشت ‌بی‌آنکه ازکسی بترسم یا ازچیزی خرسند یا مایوس گردم. نام من ادانوش است و زاده‌ی یک انسان در حالی‌که در کودکی‌ام گروهی مرا میشزاد می‌نامیدند و دروغ پدرم پیلنوس شاه را تکرار می‌کردند، افرادی نیز مرا فرزند موجوداتی اهریمنی و شرور به نام جانگور می‌دانستند زیرا دیده بودند آتوسا که ذاتی شرور داشت و پنج دیو از پسران خاندان کرپن گرداگرد او زانو زده بودند به من شیرداده و مرا تربیت کرده است.