معرفی و دانلود کتاب باشگاه دختران قهرمان - جلد یک: آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی

معرفی کتاب باشگاه دختران قهرمان - جلد یک: آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی

چارلی، خواهر کوچک‌تر فلو، گم شده و فلو و دوستانش باید تمام تلاش خود را برای نجات او از دست آدم‌ربایان به‌کار بگیرند. در کتاب باشگاه دختران قهرمان - جلد یک: آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی، نوشته‌ی نینا وگر، شاهد حضور قهرمانان دختری خواهید بود که از دل یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی برخاسته‌اند تا به یاری هم عملیات نجات چارلی را با موفقیت به انجام برسانند.

درباره‌ی کتاب آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی

داستان از آن‌جا شروع می‌شود که فلو بعد از شرط‌بندی با چند تا از هم‌کلاسی‌هایش به دردسر بزرگی می‌افتد. در واقع موضوع از این قرار است که چارلی، خواهر کوچک‌تر فلو، به طرز مشکوکی گم شده و هیچ ردی از او به جا نمانده است. حالا فلو باید هرطور شده به کمک دوستانش او را پیدا کند. او ابتدا فکر می‌کند دوستش بلانکا در این ماجرا دست دارد، اما بالاخره متوجه می‌شود بلانکا جزو معدود کسانی‌ست که می‌شود برای پیدا کردن خواهرش روی او حساب باز کرد.

باید دید بالاخره فلو و دوستانش موفق به نجات چارلی می‌شوند یا نه. آیا آن‌ها می‌توانند مانند قهرمانان قصه‌ها آدم‌های تاریک قصه را شکست دهند یا قرار است باز هم بدشانسی بیاورند؟ در کتاب آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی (Entfuhrung im Internat) این داستان هیجان‌انگیز را از زبان نینا وگر (Nina Weger) بخوانید.

رمان‌های معمایی و ماجراجویی از ژانرهای پرطرفدار ادبیات کودک و نوجوان‌اند که معمولاً در آن‌ها یک یا چند قهرمان به دل تاریکی‌ و خطرات پیش روی خود می‌زنند تا پیام‌آور رهایی، شادی و آزادی دیگر شخصیت‌های داستان باشند. قهرمان‌ها در این‌گونه داستان‌ها می‌توانند شبیه دیگر مردم عادی یا دارای ویژگی‌های فراانسانی باشند، اما وجه تفاوت اصلی آن‌ها با دیگران شجاعت و امیدی‌ست که نسبت به تغییر شرایط دارند. در رمان آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی این ویژگی‌ها را در شخصیت‌های اصلی داستان که برخلاف اغلب داستان‌های ماجراجویی دخترند، مشاهده می‌کنیم.

این داستان براساس افسانه‌ی وجود مدرسه‌ای به نام ماتیلدا نوشته شده که برخی باور دارند در سال 1112 از سوی پادشاه انگلستان تأسیس شده است. نقل است که چون هاینریش اول پسری نداشت تا جانشین او شود، تصمیم گرفت دخترش به عنوان اولین ملکه‌ی انگلستان به بهترین شکل آموزش ببیند تا از همه‌ی مردها تواناتر و بافرهنگ‌تر باشد؛ بنابراین یک آموزشگاه خاص به نام ماتیلدا ایمپِراتریکس تأسیس کرد که برخی معتقدند هنوز هم برقرار است و شرط حضور در آن این است که دختران مدرسه کسی را از وجود این مکان باخبر نکنند.

این رمان نوجوان دارای 26 فصل است و از ویژگی‌های بارز آن باید به لحن طنزآمیز و سرگرم‌کننده بودن وقایع داستان اشاره کرد. در این داستان شما با شخصیت جذاب دخترانی آشنا می‌شوید که در مدرسه‌ی شبانه‌روزی ماتیلدا توانایی‌های منحصربه‌فردی را آموخته‌اند. دخترانی باهوش، خلاق و عاشق ماجراجویی که در کنار هم قدرتمند و پر از ایده‌های تازه‌اند.

رمان آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی را انتشارات کتاب چ منتشر کرده و در دسترس نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های معمایی قرار داده است.

کتاب آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی مناسب چه کسانی است؟

نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های ماجراجویانه می‌توانند از خواندن مأموریت هیجان‌انگیز قهرمانان این داستان لذت ببرند.

در بخشی از کتاب باشگاه دختران قهرمان - جلد یک: آدم ربایی در مدرسه‌ی شبانه روزی می‌خوانیم

ایستگاه خطر در یک گودال کوچک پشت یک رشته کوه بود. وقتى فلو، پینا، مین-هاى و آبه‌با رفتند بالاى آخرین تپه، از آن بالا چشم‌شان به جمعیتى افتاد که وحشت‌زده در هم مى‌لولیدند. فلو فکر کرد درست مثل این است که کسى وسط یک لشکر مورچه سنگى پرت کرده باشد. هم‌زمان با فکرى که از سرش گذشت، یکى از دخترها از آن پایین او را دید و شناخت و ناگهان اتفاق عجیبى افتاد: آن پایین، همه کله‌هایشان را نزدیک هم بردند و شروع کردند به پِچ‌پِچ و در‌گوشى حرف زدن و دخترها، یکى پس از دیگرى، از آن پایین به فلو زل زدند! ضربان قلب فلو تندتر و تندتر شد و با سرعت هر چه تمام‌تر از تپه پایین آمد.

دستى نامرئى دخترها را عقب زد و همه کنار رفتند و راهى باز شد که در انتهایش خانم مدیر پِترُنوا ایستاده بود. فلو احساس مى‌کرد قلبش دیگر نمى‌زند، بلکه مى‌کوبد! دلش مى‌خواست به طرف پِترُنوا بدود، ولى احساس مى‌کرد پاهایش را با سرب به زمین چسبانده‌اند، انگار یکى از آن لباس‌هاى آهنىِ جنگجوها را بر تن دارد. ناگهان پینا در کنارش ظاهر شد و بازویش را محکم، ولى با مهربانى گرفت و او را از میان جمعیت به جلو کشید. تازه این‌جا بود که فلو، پشتِ سر خانم مدیر، یکى از شاگردها را دید. روى یک کُنده‌ى درخت نشسته بود و پتویى دورش پیچیده بودند. چارلى بود؟

در این لحظه، پِترُنوا رو به فلو کرد: «فلورنس اُرکنى!»

تا آن روز فلو به یاد نداشت که خانم مدیر او را با نامِ کامل صدا کرده باشد، ولى چیز دیگرى هم بود. چیزى در نگاه پِترُنوا بود که فلو تا آن روز ندیده بود؛ در نگاه خانم مدیر چیزى مثل نگرانى موج مى‌زد. گلوى فلو بسته شد.