معرفی و دانلود کتاب دنده لج

معرفی کتاب دنده لج

محمد ترکاشوند در کتاب دنده لج به سراغ یکی از معضلات بزرگ جهان کنونی، یعنی هنجارشکنی‌های نوجوانان و اختلافاتشان با والدین خود می‌رود. رمان حاضر که در ژانر اجتماعی جای می‌گیرد، داستانِ تقابل پسر و پدری ناسازگار است.

درباره کتاب دنده لج

سن نوجوانی و بلوغ دورانی بسیار بحرانی است. در این مرحله از رشد، جسم آدمی با سرعتی بیشتر نسبت به روانش رشد می‌کند و تعادل میان آن‌ها از میان می‌رود. تغییرات هورمونی، بحران هویت، ترس از آینده، مسئولیت‌های اجتماعی‌ که بر دوش نوجوانان سنگینی می‌کند و... سبب ایجاد تنش‌هایی میان آنان و اطرافیان، به‌ویژه والدینشان می‌شود. این همان مسئله‌ای است که موضوع کتاب دنده لج را تشکیل می‌دهد.

محمد ترکاشوند در این اثر داستانیِ خود روایتگر تنش‌ها و درگیری‌های پسر نوجوانی به نام محمدحسین با پدرش بوده است. در پی یکی از درگیری‌ها محمدحسین از خانه فرار می‌کند. پدر، روزنامه‌نگاری بسیار فعال در بخش سیاسی است. او وقتی هنجارشکنی‌های فرزندش را مشاهده می‌کند متوجه می‌شود نمی‌تواند با دانسته‌های قبلی به اختلافات خود با پسرش خاتمه دهد. پدر که در جست‌وجوی راه چاره است به پیشنهاد و توصیه‌ی همسر و دوست قدیمی خود به مرور خاطرات دوران نوجوانی می‌پردازد تا به شباهت‌هایی میان خود و پسرش پی ببرد و این‌گونه، متوجه می‌شود که پسر کپی ناخوانایی از پدرش است؛ این موضوعی است که ذهن پدر محمدحسین را به خود مشغول کرده است...

ترکاشوند با نگارش این کتاب در مقام نویسنده‌ای با دغدغه‌های اجتماعی پا به عرصه گذاشت. او به سراغ مهم‌ترین مشکل خانواده‌ها، یعنی اختلاف‌هایشان با فرزندانشان در دوران نوجوانی می‌رود.

کتاب دنده لج توسط انتشارات نیستان منتشر شده است.

کتاب دنده لج برای چه کسانی مناسب است؟

مطالعه‌ی کتاب حاضر را به دوست‌داران داستان‌های اجتماعی ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب دنده لج می‌خوانیم

آن‌ها یک سال از من بزرگ‌تر بودند. همین یک‌ سال فاصله، اخلاق آن‌ها و مرا خیلی متفاوت کرده بود. من هنوز شرم و حیای دوره نوجوانی را حفظ کرده بودم، ولی آن‌ها در همین یک سالی که از سن بلوغشان می‌گذشت، شرم و حیا را قورت داده بودند. کلمات زشت و داستان‌های زشت‌تر را خیلی راحت تعریف می‌کردند. خاطرات بد خودشان را بدون نگرانی و با شور و هیجان برای هم می‌گفتند. اگر در کوپه دوستان خودم بودم الان درباره محتوای روزنامه دیواری مدرسه حرف می‌زدیم. دو، سه ساعت که گذشت، قطار در ایستگاه سمنان برای نماز مغرب و عشاء ایستاد. فقط سعید برای نماز پیاده شد. سعید چهره‌ مظلومی داشت. در طول مسیر با چشمانش مراقب خجالت کشیدن‌ها و اذیت شدن‌های من بود. توی ایستگاه سمنان چند نفر مسافر چمدان به دست ایستاده بودند. عده‌ای از کارکنان فنی و دفتری راه‌آهن هم رفت و آمد می‌کردند. دمای هوا هم مثل تهران یا شاید کمی گرم‌تر بود، ولی باد ملایمی می‌وزید.

کنار سرویس‌های بهداشتی ایستگاه، آقای حمیدی را دیدم. از تقسیم بد و قرار گرفتن در کوپه بچه‌های کلاس هشتمی گلایه کردم. حرف‌هایم را گوش کرد، ولی به ‌خاطر فشار زیاد کارهای اردو توجهی نکرد و گفت: صبر کن، مگه چند ساعت می‌خوای با اون‌ها باشی؟ دست‌شویی‌ها شلوغ بود. جلو هر دست‌شویی یک صف طولانی تشکیل شده بود. یاد حرف بابا افتادم که می‌گفت تو این مملکت برای توالت رفتن هم باید صف ایستاد. حرصم در آمده بود. بی‌خیال توالت شدم و اول وضو گرفتم تا ببینم بعداً چه می‌شود. هنگام نماز هاله‌ای از نگرانی سرم را سنگین کرده بود. کلمات و خاطرات زشت بچه‌ها جلو چشمم رژه می‌رفتند. یاد محمدحسین و دلهره‌های پدرش افتادم. گویا پدر محمدحسین حق داشت که نسبت به رفت و آمدهای پسرش در اوایل سن بلوغ حساس باشد. نفهمیدم چطور و با چه سرعتی نماز را تمام کردم. فاصله‌ کوتاه مسجد ایستگاه تا واگن هفتم را سنگین و بی‌میل طی کردم، انگار به تبعیدگاه می‌رفتم. مورچه‌ها از پایین پله‌ها تا کنار درخت بلند و کهن‌سال کاج صف کشیده بودند. خیلی مصمم و با امید راه می‌رفتند. من برعکس مورچه‌ها اصلاً شور و شعفی برای سوار قطار شدن و مسافرت نداشتم.

فهرست مطالب کتاب

1. کپی ناخوانا
2. پدری سخت‌تره
3. پدر مدرن
4. فرار از فرار
5. با سبیل
6. کنار چنار
7. دود با ادکلن
8. متهم یا آنتن
9. دفاع یا حمله
10. نقشه بیرون از حرم
11. نقشه در قهوه‌خانه
12. شکست در پیروزی
13. روح سرگردان
14. گفتن بی‌فایده
15. نه دروغ بگو نه راست
16. کلیپ تا کلیپ
17. مذاکره و توافق
18. پایان ناقص
19. سه سال بعد از آن اردو
20. مسجد یا پارک
21. چه یک وجب چه صد وجب