معرفی و دانلود کتاب صوتی ماه پیشانی

معرفی کتاب صوتی ماه پیشانی

کتاب صوتی ماه پیشانی روایتی امروزی و کودکانه از یک افسانه‌ی قدیمی و زیبای ایرانی است. این اثر که به قلم بهروز شادلو به رشته‌ی تحریر درآمده، درباره‌ی دختری زیبا به نام شهربانوست که از بد روزگار، اسیر دست نامادری‌ای بی‌رحم و دغل‌کار شده است...

درباره کتاب صوتی ماه پیشانی:

شهربانو دختری زیبارو و پاک‌نهاد است که پدری ثروتمند و مشهور دارد. ملاباجی (معلم مکتب شهربانو) زنی زشت و دیوصفت است. او با استفاده از حقه‌هایی پلید و شیطانی، کاری می‌کند که مادر شهربانو تبدیل به یک گاو چاق و چله شود، تا خودش بتواند با پدر او ازدواج کند و جای مادر شهربانو را بگیرد.

پس از این، سخت‌گیری‌های ملاباجی نسبت به شهربانو شروع می‌شود. دختر بیچاره‌ی داستان ما هر روز خدا ناچار از چشم گفتن به دستورات نامادری بدجنس خودش است. چند وقتی اوضاع به این ترتیب می‌گذرد، تا اینکه روزی از روزها گذر شهربانوی به صحرا می‌افتد. در آنجا او با دیوی آشنا می‌شود که قدرت‌های جادویی عجیبی دارد. شهربانو در کنار دیو چشمه‌ای نیز می‌بیند و بی‌آنکه بداند چه در انتظارش است، تن خویش را در چشمه می‌شوید. پس از این ماه و ستاره‌ای بر چهره‌اش نقش می‌بندند، و او از قبل هم زیباتر می‌شود.

ملاباجی با دیدن ظاهر جدید شهربانو، از او به اصرار می‌خواهد که دخترش (خواهر ناتنی شهربانو) را همراه خود به صحرا برده و او را به همان ظاهر زیبایی درآوَرَد که خود بدان درآمده؛ ناغافل از اینکه همان آب چشمه که ماهْ بر صورت شهربانو نقش کرد، بر صورت دختر ملاباجی مار و کژدم خواهد رویاند...

آنچه خواندید شرح ماجراهای ابتداییِ داستان زیبای ماه پیشانی است؛ افسانه‌ی ایرانیِ پُرماجرایی که از بسیاری جهات یادآور داستان غربی سیندرلاست؛ هرچند از آن قدمت بیشتری دارد. این داستان را بهروز شادلو به زبانی کودک‌پسند بازنویسی کرده است.

کتاب صوتی ماه پیشانی مناسب چه کسانی است؟

تمام علاقه‌مندان به داستان‌های کهن ایرانی می‌توانند مخاطب این کتاب باشند. همچنین، کودکان 9 تا 12 ساله نیز از گوش سپردن به این اثر لذتی فراوان خواهند برد.

با بهروز شادلو بیشتر آشنا شویم:

این نویسنده و مترجم ادبی متولد سال 1361 است. از جمله آثارش می‌توان به کتاب‌های فرانکنشتاین (ترجمه) و دماوندنامگ اشاره کرد.

در بخشی از کتاب صوتی ماه پیشانی می‌شنویم:

وقتی شهربانو پنبه‌ها را به ملاباجی داد، ملاباجی تعجب کرده بود که شهربانو چطور توانسته در یک روز آن همه پنبه را نخ کند. و خواست که از کارش ایراد بگیرد، ولی هر چه نگاه کرد دید که در نخ‌ها هیچ ایرادی نیست. و با عصبانیت به شهربانو گفت برود آشپزخانه را تمیز کند. شهربانو رفت آشپزخانه را تمیز کند. ملاباجی یواشکی رفت او را نگاه کرد تا از کار کردنش ایراد بگیرد و کتکش بزند. وقتی ملاباجی داخل آشپزخانه را نگاه کرد، دید که یه ماه در پیشانی و یک ستاره در چانه‌ی شهربانو می‌درخشند، و صورتش هم به قدری زیبا شده که در دنیا تک است. ملاباجی، رفت پیش شهربانو و گفت: «تا کتکت نزدم و فحشت ندادم، خودت بگو قضیه چیه.» شهربانو همه چیز را برای ملاباجی تعریف کرد. ملاباجی به این فکر افتاد که فردا دخترش را با شهربانو به صحرا بفرستد...

فهرست مطالب کتاب صوتی