معرفی و دانلود کتاب صوتی نخودی

معرفی کتاب صوتی نخودی

کتاب صوتی نخودی که ذیل مجموعه‌ی «قصه‌ای نو از افسانه...» به چاپ رسیده، بازآفرینیِ افسانه‌ای کهن برای کودکان، به قلم محمدرضا یوسفی است. در این اثر قرار است شنونده‌ی ماجرای عجیب تولد اولین نخودیِ دنیا باشید!

درباره کتاب صوتی نخودی:

افسانه‌های عامیانه‌ای که نسل پشت نسل، از سینه‌ای به سینه‌ای دیگر منتقل شده‌اند، بهتر از هر منبع دیگری برای ما از روحیات و نگرش‌‌های انسان‌ها در اعصار گذشته می‌گویند، و به تعبیری، دروازه‌های فهمِ تاریخ را به روی‌ ما می‌گشایند. بی‌دلیل نیست که افسانه‌های کهن را گنجینه‌های فرهنگ‌های گوناگون نامیده‌اند. با این وصف، چه چیز بهتر از اینکه فرزندانمان را از همان سنین کودکی، با این قصه‌های زیبا و دلکش آشنا نماییم؟

در کتاب صوتی نخودی، حکایتی بازنویسی‌شده از یک قصه‌ی عامیانه را خواهید شنید. محمدرضا یوسفی در این اثر، کوشیده تا با استفاده از لحنی مناسب و زبانی شیرین، داستانی مهیج را برای شما تعریف کند. ماجرای این کتاب مربوط به اتفاقی‌ست که باعث به دنیا آمدن اولین نخودی دنیا شد.

سال‌های خیلی دور و در سرزمینی دور، پیرزن و پیرمردی تنها با یکدیگر زندگی می‌کردند که خداوند هیچ‌وقت بهشان فرزندی نداده بود. آنها آرزو داشتند تا بچه‌ای داشته باشند که بتواند انتقامشان را از حاکمِ بی‌رحم بگیرد. روزی از روزها، گذر درویشی از سر اتفاق به خانه‌ی پیرزن و پیرمرد می‌افتد. درویش به درددل آنها گوش می‌دهد و بالافاصله، دستورالعمل‌هایی به آن دو می‌دهد؛ دستورالعمل‌هایی که باعث می‌شود پیرزن و پیرمرد، روز بعد صاحب یک نخودی شیطان و بامزه شوند که قرار است دمار از روزگار حاکم بدجنس درآورد...

کتاب صوتی نخودی مناسب چه کسانی است؟

کودکان 7 تا 12 سال، مخاطبین اصلی این داستان جذاب و شیرین‌اند.

با محمدرضا یوسفی بیشتر آشنا شویم:

وی از نویسندگان خوب و به‌نام در حوزه‌ی کودک و نوجوان است. اولین داستان محمدرضا یوسفی در سال 1357 و با عنوانِ «سال تحویل شد» به چاپ رسید. او علاوه بر نوشتن آثار داستانی ارزشمند برای مخاطبین خردسال، در دنیای سینما و نمایش نیز فعال بوده است. جالب است بدانید که یوسفی در سال 2000 نامزد جایزه‌ی معتبر هانس کریستیان آندرسن شد. از آثار او می‌توان به این عناوین اشاره کرد: «وقتی باران بارید، مهمانی گرگ‌ها، مسافر دریا، لالی، نخودی و بی بی همدم.»

در بخشی از کتاب صوتی نخودی می‌شنویم:

صدای خنده اعیان و اشراف بلند شد. اهل شهر، با ترس و نگرانی به کدوی یکدیگر نگاه می‌کردند. هنوز چند نفر بر سر کدو با هم دعوا داشتند، و هرکدام می‌خواست کدوی بزرگ‌تر را بردارد. با نعره‌ی بلند نگهبان‌ها، آنها هم ساکت شدند. حاکم جلو آمد تا از اعیان و اشراف تشکر کند، و از مهمان‌نوازی مردم شهر تعریف کند.

نخودی که وضع مردم شهر را آنطور بد و سیاه دید، بدو بدو رفت. به در قصر رسید و چشمش به گلاب‌پاش‌ها افتاد. به آنها نزدیک شد. دو سربازی که دم در بودند به کدوبرسرها نگاه می‌کردند و قاه قاه می‌خندیدند. نخودی تند و تیز جلو رفت. یکی از گلاب‌پاش‌ها را برداشت. رو سرش گرفت و دوید. تا چشمش به سرباز یا نوکر و کلفتی می‌افتاد، گلاب‌پاش را زمین می‌گذاشت. کمی منتظر می‌شد و بعد راه می‌افتاد. تا اینکه به شاه‌نشین رسید...

فهرست مطالب کتاب صوتی