معرفی و دانلود کتاب نزدیک‌تر از من

معرفی کتاب نزدیک‌تر از من

کتاب نزدیک‌تر از من اثری خواندنی از نویسنده‌ی ایرانی، محمد بلوچ است. این رمان عاشقانه در مورد دو شخصیت است که والدین‌شان از زمان تولد تعیین می‌کنند که آن‌ها باید با یکدیگر ازدواج کنند، اما آن دو وقتی وارد سن بلوغ می‌شوند، همه‌چیز تغییر می‌کند.

درباره‌ی کتاب نزدیک‌تر از من

کتاب نزدیک‌تر از من داستان متفاوت و جالبی دارد. داستانی که به تلفیق و جوشش میان سنت و مدرنیسم می‌پردازد. یک پیوند و ارتباط سنتی از طرف والدین باعث می‌شود تا فرزندان دو خانواده تمام زندگی‌شان تحت‌تأثیر این اتفاق قرار گیرد. رمان در مورد سلین و آرسین است. آرسین راوی این کتاب است و از همان ابتدا به توصیف زیست خود از کودکی می‌پردازد. اینکه سلین برایش چه معنایی دارد و چه احساساتی به آینده‌ی خود با او دارد. هنگامی که سلین و آرسین متولد شدند، والدین‌شان تصمیم گرفتند تا نام‌های این دو را بر یکدیگر بگذارند. دلیل آن برای ازدواجی بود که در آینده‌ وعده داده شده بود. به این دلیل، از همان کودکی در ذهن آرسین این ایده خانه کرد که قرار است روزی با سلین ازدواج کند. اما برخلاف آرسین که هرروز شوق و عشقی تازه نسبت به سلین در درون خود احساس می‌کرد، سلین از این ایده که از قبل چیزی برایش گماشته شده، ناراضی بود. تمام این‌ها باعث شد، تا برخلاف احساس امنیتی که آرسین نسبت به آینده‌اش با این دختر داشت، روزبه‌روز ایده‌ی زندگی مشترک باهم از آنان دور و از دیدشان محو شود.

رمان نزدیک تر از من توصیفات عاشقانه و شیفتگی‌های آرسین نسبت به «دیگری»اش در داستان را روایت می‌کند. «دیگری»ای که پیش از آنکه او را بشناسد، برایش انتخاب شده بود. در داستان، سلین برخلاف پذیرش و شوق آرسین در تن دادن به این تصمیم اتخاد شده توسط والدین، بر آن است تا در طول زندگی و با بهره بردن از خودآگاهی‌اش «دیگری» خود را بیابد. از همان آغاز سنین نوجوانی، آرسین متوجه می‌شود که احتمال دارد این آینده‌ی تعیین شده و امن به راحتی با فاصله گرفتن سلین از او ویران شود. به همین روی، در توصیفات اول شخص آرسین شاهد این هستیم که وی بیشتر به عنوان یک نظاره‌گر سلین را توصیف می‌کند.

داستان از جایی اوج می‌گیرد که سلین به دلایل خانوادگی برای مدتی از شهرِ آرسین می‌رود و در این سفر طولانی با پسر دیگری آشنا می‌شود. سلین معشوقه‌ی جدیدی برای خود گزینش می‌کند و از آرسین به طور کامل دور می‌شود. آرسین که نمی‌تواند این واقعیت تازه را بپذیرد، ملتمسانه خواهان بازگشت پیوند و ارتباطش با سلین است. در همین راستا، تلاش‌هایی برای برگرداندن نظر سلین می‌کند. زمانی که به نتیجه مورد نظر خود نمی‌رسد، وارد حرفه‌ی خوانندگی و مسیر جدیدی از زندگی‌اش می‌شود. با این حال احساس‌اش نسبت به سلین تغییر نمی‌کند. مدتی می‌گذرد و آرسین متوجه می‌شود که مبتلا به بیماری مرگ‌باری است. او به بیماری تومور مغزی مبتلا می‌شود و باید از خوانندگی دور شود، اما اتفاقات داستانی غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد.

رمان نزدیک‌تر از من نوشته‌ی محمد بلوچی قصد دارد تا شماتیک جدید روابط عاشقانه و زیست جوانان ایرانی را با دیدگاه‌های سنتی تلفیق کند و تجربه‌ی تازه‌ای برای مخاطب فارسی زبان رقم زند. رمان از نثر ساده‌ای برخوردار است و بیشتر سعی دارد بر داستان‌گویی صریح و مستقیم خود تمرکز کند. به همین دلیل با وجود اینکه به لحاظ ادبی با رمان ساده‌ای مواجه هستیم، اما خواننده‌ی داستانی پرپیچ‌وخم با رخدادهای داستانی گسترده‌ایم. گفتنی است که این رمان ایرانی توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.

خواندن کتاب نزدیک‌تر از من برای چه کسانی مناسب است؟

خواندن این رمان به کسانی که به داستان‌های عاشقانه‌ی معاصر فارسی علاقه دارند پیشنهاد می‌شود.

در بخشی از کتاب نزدیک‌تر از من می‌خوانیم

سلین داد می زد: «ولش کن، بهت میگم ولش کن… چرا نمی فهمی آرسین، خیلی وقته از زندگیم انداختمت بیرون، دیگه نمی خوام ببینمت، چرا نمی فهمی من دیگه دوستت ندارم، دوستت ندارم! اینجا اومدم بزرگ شدم با آدمای جدیدتری آشنا شدم، زندگیم عوض شده، تغییر کرده، همین زندگیمو دوست دارم، دوست دارم این مدلی باشم…
- سلین دهنتو ببند، تو به دنیای جدیدی سفر نکردی. هیچی اینجا عوض نشده، تو گذشته ای که با هم داشتیم رو فراموش کردی، تو عوض نشدی سلین، عوضی شدی…
- آره من عوض شدم، آرسین من خسته شدم از پیاده راه رفتن با تو، من استرس می گیرم وقتی که پول ندارم، من نمی تونم تو یه خونه کاه گلی زندگی کنم.
- سلین باورم نمیشه که اینا رو تو داری میگی، تو اون یارو رو دوست نداری، تو پولشو دوست داری… اون بهت آرامش نمی ده، فقط پول میده… سلین برگرد، من هنوزم دوستت دارم، تو رو خدا برگرد، قول میدم فراموش کنم باهام چیکار کردی، قول میدم همه گذشته تو فراموش کنم، قول میدم هیچ وقت به روت نیارم…
- آرسین! من تو رو نمی خوام، خواهش می کنم پاتو از زندگیم بکش بیرون، تو هنوزم همونی که نون شب برای خوردن نداری، دیگه هیچ وقت نمی خوام ببینمت، هیچ وقت…

خیلی تحقیرا نثارم کرد و با یارو دست به دست شد و رفت… منم دیگه بی حرمتی باقی نمونده بود که بارم نکرده باشه، هیچی برام مهم نبود… نمی دونستم تو این شهر غریب کجا برم، چکار کنم...

رفتم تو یه پارک، گرفتم خوابیدم، یکی دو روز گذشت… احساس ضعف می کردم، خیلی گرسنه بودم… با خودم کلنجار می رفتم کجا برم! چکار کنم! هیچ پولی ته جیبم باقی نمونده بود… تا اینکه رفتم به یه رستوران.