معرفی و دانلود کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست

معرفی کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست

وقتی رن می‌فهمد که نامزدش به فرد دیگری علاقه‌مند است، فکر می‌کند که دیگر زخم قلبش بهبود نخواهد یافت. کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست، به قلم پیج تون، نویسنده‌ی پرفروش ساندی تایمز، روایتی عاشقانه و احساسی است. شخصیت اصلی کتاب، رن، زنی جوان و مستقل است که یک بار شکست عشقی را تجربه کرده و برای التیام زخم خویش راهی مزرعه‌ی پدری‌اش در آمریکا می‌شود. رن در آنجا با مردی به نام اندرس آشنا می‌شود؛ مردی شکست‌خورده اما جذاب، که راز مگویی در سینه دارد.

درباره‌ی کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست

هیچ یک از آن‌ها خیال عشق و عاشقی در سر نداشت؛ نه پس از آن همه تلخی که پشت سر گذاشته بودند. اما گاهی زندگی برنامه‌های غیرمنتظره‌ای دارد. می‌گویند، غم شکست عشقی هم‌تراز با از دست دادن یک عزیز است. اما گاهی حتی می‌تواند از این هم بدتر باشد. چراکه آن آدم مورد علاقه‌ی ما زنده است و در این دنیا وجود دارد؛ اما فقط ارتباطش با ما قطع شده است. پیج تون (Paige Toon) در کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست (Only Love Can Hurt Like This)، روایتی را ارائه می‌دهد که هر یک از ما می‌توانیم با آن هم‌ذات‌پنداری کنیم.

رن یک معمار جوان و مستقل است. او وقتی می‌فهمد که نامزدش به فرد دیگری دل باخته، از درون فرو می‌پاشد و فکر می‌کند که دیگر هیچ وقت عاشق نخواهد شد. در سمت دیگری از جهان، اندرس مردی است که همسر خود را از دست داده است و بعد از چهار سال، هنوز سوگوار است. رن امیدوار است که با گذراندن تعطیلات در مزرعه‌ی پدری در کنار نامادری و خواهر ناتنی‌اش، غم شکست عشقی‌اش بهبود یابد. آنجا در میان مزارع ذرت و نور کرم‌های شب‌تاب، مسیرش با اندرس یکی شده و دنیای این دو جوان دل‌شکسته، دوباره زیر و رو می‌شود. پیج تون با قلم درگیرکننده‌اش، داستانی رمانتیک را روایت می‌کند که در آن نقش خانواده نیز بسیار پررنگ است و احساسات انسانی در آن اهمیت ویژه‌ای دارد.

اندرس رازی در سینه دارد که رن از آن بی‌خبر است. هر قدمی که اندرس برای احساسش نسبت به رن بردارد، می‌تواند همه را به سمت و سوی تباهی بکشاند. گذشتن از احساسات برای رن دردناک‌تر از حد تصور او است؛ اما با دانستن حقیقت، چگونه می‌تواند این رابطه را ادامه دهد؟ کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست، داستانی ساده و در عین حال پر از ظرافت است. این رمان خواندنی توسط ناهید شیرزاد به فارسی برگردانده شده و به همت انتشارات کتاب کوله‌پشتی، در اختیار شما عزیزان قرار گرفته است.

نکوداشت‌های کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست

• این کتابی است که شما را تا دیروقت بیدار نگه می‌دارد؛ غرق در احساسات و با چشمانی اشک‌بار. (سوفی کوسنس، نویسنده)
• رمان عاشقانه هیچ دردی شبیه عشق نیست اثر بسیار بزرگی است؛ چرا که همه چیز را شامل می‌شود: «خانواده، عشق، راز و ...». باشکوه است! (لارا جین ویلیامز)
• غرق شدن عمیق و کامل در فراز و فرود عشق. (هایدی سوین، نویسنده)
• پیج تون یک نابغه است و من به شدت این رمان فوق‌العاده را پیشنهاد می‌کنم. (لوسی واین، نویسنده)

کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست برای چه کسانی مناسب است؟

اگر می‌خواهید به یک ماجرای عاشقانه‌ی غم‌بار با فضایی رازآلود و جذاب کشانده شوید، این کتاب مناسب شما است. علاقه‌مندان به روایت‌های احساسی با محوریت روابط عاطفی و خانوادگی، از مطالعه‌ی این رمان عاشقانه خارجی لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب هیچ دردی شبیه عشق نیست می‌خوانیم

برخلاف برادرش حتی سرسوزنی شبیه غارنشین‌ها نیست. صورتش مرتب اصلاح‌ شده و پوستش برنزۀ طلایی ملایم است و ابروهایی تیز و برجسته‌ای دارد. دکمه‌های پیراهن چهارخانۀ خردلی و سیاهش را باز کرده و تی‌شرت سیاه‌ رنگ‌ورورفتۀ زیرش پیداست. وقتی خم می‌شود تا خودش را برای ضربه زدن آماده کند، عبارت «جذابیت بدون زحمت» در ذهنم تداعی می‌شود. چند تار از انبوه موهای طلایی تیره‌اش روی چشمانش افتاده، اما بدون کنار زدن آن‌ها ضربه‌اش را می‌زند. کمی بعد صدای دنگ توپ می‌آید که مستقیم داخل حفره افتاده و یک ‌لحظه بعد سرش را بلند می‌کند و با من چشم‌درچشم می‌شود.

او که آرام‌آرام کمر صاف می‌کند نفس در سینه‌ام حبس می‌شود. از دو سوی اتاق شلوغ نگاه ما دو نفر در هم قفل می‌شود. قلبم می‌لرزد. یک ‌لحظه می‌گذرد و قلبم چنان به دیوارۀ قفسۀ سینه‌ام می‌کوبد که انگار می‌خواهد بیرون بیاید. خیره در چشمانش تماشایش می‌کنم تا اینکه چشم‌هایش تیره می‌شود. بعد پیشانی‌اش چین می‌خورد، از من چشم برمی‌دارد و دستش را میان موهایش فرومی‌برد.

خون به صورتم هجوم می‌آورد، دستم را به سمت نوشیدنی‌ام دراز می‌کنم. احساس می‌کنم قلبم را ربوده‌اند. خوشبختانه بِیلی گرم صحبت با کیسی است و متوجه نمی‌شود نفسم نامنظم شده است.

اندرس دیگر به سمت من نگاه نمی‌اندازد، دست‌کم من متوجه نمی‌شوم. هنوز همۀ حواسم به این مرد است؛ کشش عجیبی به او دارم که از چرایش سر درنمی‌آورم و نمی‌توانم نادیده‌اش بگیرم.

بالاخره تنها راهی که برای پرت کردن حواسم می‌ماند این است که در صندلی‌ام جابه‌جا شوم. حالا دیگر بِیلی میدان دیدم را کاملاً کور می‌کند.