معرفی و دانلود کتاب هشت کلید

معرفی کتاب هشت کلید

کتاب هشت کلید از سوزان لافلور درباره چالش‌هایی است که الیز در مدرسه با آن‌ها مواجه می‌شود. او که به تازگی دوازده ساله شده باید مشکلات مختلفی را به تنهایی حل کند و شرایط وقتی پیچیده‌تر می‌شود که پدر مرحومش در یک نامه از او می‌خواهد رازی بزرگ را کشف کند... این اثر زیبا و رازآلود توانسته در سال 2014 جایزه کتاب کودک چارلی می‌سایمون را به دست بیاورد.

درباره کتاب هشت کلید:

الیز که پدر و مادرش را در کودکی از دست داده، با عمو و زن عمویش زندگی می‌کند. او قرار است به تازگی مدرسه راهنمایی را شروع کند و از موضوع واقعا خوشحال است، اما در همان صفحه‌های اول کتاب هشت کلید (Eight keys) از سوزان لافلور (Suzanne LaFleur) می‌شود فهمید که دختر کم حرف قصه، زمان زیادی برای شادی ندارد. او در روز اول مدرسه توجه بچه قلدرهای مدرسه را جلب می‌کند. از طرفی تلاش‌های بهترین دوستش برای کمک به او، نتیجه برعکس می‌دهد که باعث می‌شود الیز احساسات متناقضی را به دلیل این شرایط تجربه می‌کند.

الیز روزهای خوبی را نمی‌گذراند اما وضعیت همیشه می‌توانند سخت‌تر هم شوند. او در خانه‌ای زندگی می‌کند که درِ بعضی از اتاق‌های آن هرگز باز نمی‌شود و عمو و زن عمو به سوالاتش در این مورد جواب نمی‌دهند. الیز در یکی از نامه‌های به جا مانده از پدرش می‌فهمد قرار است یک راز بزرگ را کشف کند، رازی که به اتاق‌های مرموز مربوط است و البته هیچ‌کدام از آدم‌بزرگ‌های داستان قرار نیست در این ماجراجویی به او کمک کنند. پس الیز باید این معما را به تنهایی حل کند، در حالی که سعی دارد با مشکلات مدرسه، قلدرهایی که آزارش می‌دهند و دوستی‌اش با فرانکلین که در حال از بین رفتن است هم کنار بیاید... .

جوایز و افتخارات کتاب هشت کلید:

- نامزد مدال کارنگی (2012)
- جایزه کتاب کودک چارلی می‌سایمون (2014)
- فینالیست جایزه SUNSHINE STATE

کتاب هشت کلید مناسب چه کسانی است؟

این داستان خواندنی برای مخاطبان 7 تا 12 سال نوشته شده اما بقیه گروه‌های سنی از جمله نوجوانان هم از مطالعه آن لذت خواهند برد. به علاوه‌ موضوعات اصلی این کتاب عشق، خانواده، دوستی و قلدری در مدارس است و می‌تواند موضوعات آموزنده بسیاری را به خوانندگان خود آموزش دهد.

در بخشی از کتاب هشت کلید می‌خوانیم:

تا به کمدمان رسیدم آماندا من را دید و شروع کرد به خندیدن. صدای احمقانه‌ای از خودش درآورد و با مسخره کردن انگشت شستم گفت: «این دفعه دیگه چی شده؟ داشتین بیمارستان‌بازی می‌کردین؟»

«فکر می‌کنی اینکه انگشتم شکسته خیلی خنده‌داره؟» اصلاً نمی‌دانم چطور جرئت کردم چنین حرفی بزنم. شاید دلیلش قرصی بود که زن‌عمو بثی بعد صبحانه بهم داد.

آماندا ساکت شد و گفت: «بیا، بذار کمکت کنم.»

کوله‌پشتی‌ام را روی زمین گذاشته بودم. زیپش را باز کرد و پاکت ناهارم را برداشت. ناهارم مثل همیشه ساندویچ کره‌ی بادام‌زمینی با مربا و یک میوه بود، که از قضا آن روز پرتقال داشتم. او پاکتم را توی بالاترین قفسه‌ی کمد گذاشت، کتاب‌هایم را هم از توی کیفم بیرون کشید و پرت کرد روی ناهارم. احساس بدی داشتم؛ بدتر از آن زمانی که چکش روی انگشت شستم خورد و آن را شکست.

«بفرمایین.» لبخندی مصنوعی به من زد و کوله‌پشتی خالی‌ام را داد دستم. بعد کیف خودش را از قلاب روی در آویزان کرد و کتاب‌هایش را از توی کمد برداشت. «نمی‌خوای به خاطر کمکی که بهت کردم ازم تشکر کنی؟»

واقعاً هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.

فهرست مطالب کتاب

بخش اول
1- چرا زندگی ام این قدر مزخرف است؟
2- آخرین ملاقاتمان با تابستان
3- اوضاع به هم می ریزد
4- اوضاع بیشتر به هم می ریزد
5- احساسِ گیر افتادن
6- بالأخره می روم مدرسه
7- دوازده ساله می شوم
8- دوازده سالگی هم، متأسفانه، هیچ فرقی با یازده سالگی ندارد
بخش دوم
9- اولین اتاقِ کوچک و مخفی
10- یک غافلگیری دیگر
11- کتاب ها
12- چیزهای نامرئی
13- دانستن
14- جاسوسی از دشمن
15- راستی آدم بزرگ ها چطوری همه چیز را متوجه می شوند؟
16- وقتی همه تا خِرخِره گیر می افتیم
17- من یک آشغالم
18- فرانکلین بی فرانکلین
19- جشن شکرگزاری با لئونارد
20- چیزی برای باور داشتن
21- سؤال هایی برای همه ی زندگی
بخش سوم
22- کنار آمدن با دوستان و دشمنان
23- نگه داشتن کلیدها