معرفی و دانلود کتاب دشمن

معرفی کتاب دشمن

رمانی عجیب، وهم‌آلود و دلهره‌آور که نامزد جایزه‌ی کتاب ترسناک گودریدز شد. ایان رید، نویسنده‌ی مشهور کانادایی، در کتاب دشمن داستان زن و مردی به نام هنریتا و جونیور را روایت می‌کند که در خانه‌ای روستایی و دنج روزگار می‌گذرانند؛ تا اینکه غریبه‌ای به نام ترنس وارد زندگی آن‌ها می‌شود. ترنس ادعا دارد که نام جونیور در لیست افرادی است که به فضا فرستاده می‌شوند. این خبر ناگهانی، رابطه‌ی این زوج را تغییر می‌دهد...

درباره‌ی کتاب دشمن

راوی کتاب دشمن (Foe)، جونیور، مرد کم‌حرفی است که همراه با همسرش هنریتا که «هن» نامیده می‌شود، در یک مزرعه‌ی قدیمی در ناکجاآباد زندگی می‌کند. او در یک کارخانه تولید خوراک مشغول به کار است و هن نیز در جایی نامشخص کار می‌کند. آن‌ها در میان مزارع بی‌انتهایی از گل‌های زرد بلند کلزا زیر آسمان آبی روشن روزگار می‌گذرانند؛ اما همه چیز به همین خوبی پیش نمی‌رود. چراغ‌های جلوی یک ماشین که از پنجره پیداست، زندگی این زوج را تغییر می‌دهد. غریبه‌ای به نام ترنس وارد داستان می‌شود که برای شرکتی کار می‌کند که انسان‌ها را به فضا می‌فرستد. او به جونیور اطلاع می‌دهد نامش در لیست افرادی است که برای اولین سفر آزمایشی انتخاب شده‌اند. بااین‌حال جونیور هیچ‌وقت برای این سفر ثبت‌نام نکرده و حتی به فضا علاقه‌ی خاصی ندارد. اما ترنس به جونیور می‌گوید: «اعتراف می‌کنم که شما مستقیماً برای چنین چیزی داوطلب نشدید؛ اما پیش از این درباره‌ی فضا صحبت کردید. این رو از طریق الگوریتم متوجه شدیم.» الگوریتم؟ کدام الگوریتم؟ هنریتا و جونیور در چه دنیایی زندگی می‌کنند؟ در چه زمانی و چه سالی؟ این غریبه‌ای که وارد زندگی آن‌ها شده، راست می‌گوید یا دروغ؟ با شروع کتاب دشمن، قطعاً چنین سؤالاتی در ذهنتان شکل می‌گیرند.

ترنس خیلی زود جونیور و هن را تنها می‌گذارد؛ اما دو سال بعد دوباره به همان مزرعه بازمی‌گردد و به جونیور اطلاع می‌دهد که در لیست نهایی قرار گرفته و باید خیلی زود برای رفتن آماده شود. ترنس به جونیور می‌گوید که به‌هیچ‌وجه نگران همسرش نباشد؛ زیرا نسخه‌بدلی دقیقاً شبیه جونیور جایگزین او خواهد شد و وظایف او را بر عهده خواهد گرفت. باز هم نشانه‌‌ی عجیب دیگری در این رمان ترسناک و وهم‌آلود. هن و جونیور که عاشق هم بودند، رابطه‌شان به تیرگی می‌گراید. ایان رید (Iain Reid) به‌خوبی رابطه‌ی میان این دو را واکاوی می‌کند و به مجموعه‌ای بی‌انتها از سؤالات می‌پردازد: انسان بودن به چه معناست؟ منحصربه‌فرد بودن دقیقاً چه معنایی دارد؟ قدرت چه نقشی در رابطه‌ی این دو بازی می‌کند؟ چگونه با اضافه شدن شخص سوم به ماجرا، همه‌چیز تغییر می‌کند؟ یک تغییر غیرمنتظره چگونه بر زندگی آن‌ها اثر می‌گذارد؟

چیزی که در کتاب دشمن بیش از همه جلب توجه می‌کند، جنبه‌ی روان‌شناسی آن است. بیشتر کنش‌ها در ذهن جونیور اتفاق می‌افتد و او احساس می‌کند که در طول زمان، انسانیت خود را از دست می‌دهد. جونیور از رفتن می‌ترسد، نمی‌خواهد با یک نسخه‌ی بدل جایگزین شود و به‌راحتی از خاطر برود. او نمی‌خواهد هیچ چیز دیگری جای او را بگیرد، شغل او را انجام دهد، توجه زنش را جلب کند و شوهر او باشد. او همه‌ی زندگی‌اش را حول محور هن می‌بیند و حالا که مجبور است او را ترک کند،‌ دوران سختی را می‌گذراند. این دو شروع به گفت‌وگو با هم می‌کنند تا به اصل آن چیزی که آزارشان می‌دهد برسند. ایان رید با استادی تمام رابطه‌ی جونیور و هن را شرح می‌دهد.

ایان رید داستا‌ن‌نویس ماهری است که در دنیایی کوچک و خیالی، جهانی پر از سؤالات و گمان‌ها را خلق می‌کند. اما پایان رمان دشمن به گونه‌ای است که همه‌ی خوانندگان را شگفت‌زده می‌کند. این کتاب از آن رمان‌هایی است که شما را به فکر فرومی‌برند و وادارتان می‌کنند که درباره‌ی چیزهایی که از دست داده‌اید و رازهایی که آشکار شده‌اند، به‌دقت بیندیشید. بدون شک ایان رید کانادایی یکی از بااستعدادترین نویسندگان داستان‌های عجیب‌وغریب، علمی – تخیلی و روان‌شناختی در ادبیات معاصر جهان است.

کتاب دشمن را با ترجمه‌ی محمد غفوری بخوانید. نشر کنار این رمان را به انتشار رسانده است.

نکوداشت‌های کتاب دشمن

• کتابی جذاب، شگفت‌انگیز و اعتیادآور. کتابی که در آن به هر رویدادی با شک نگریسته می‌شود. ایان رید رابطه‌ی هنریتا و جونیور را به‌خوبی می‌کاود؛ به طوری که خواننده با دنیایی از سؤالات، حدس و گمان روبه‌رو می‌شود. (مجله‌ی مرور کتاب لس‌آنجلس)
• ایان رید در کتاب دشمن طرحی پیچیده، هیجان‌انگیز، قابل‌توجه و پرتعلیق را روایت می‌کند. (مجله‌ی کتاب نیویورک)
• کتاب غریبه ترسناک و بی‌نظیر است. آ‌ن‌قدر این کتاب من را درگیر کرده بود که نمی‌توانستم از خواندنش دست بکشم. (زویی ویتال، نویسنده‌ی کانادایی کتاب «بهترین نوع مردم»)
• بدون‌شک لقب استاد تعلیق و پیچیدگی در داستان، برازنده‌ی ایان رید است. نمی‌شود رمان دشمن را بر زمین گذاشت. (پابلیشرز ویکلی)
• کتاب دشمن از یک اتفاق خطرناک که لحظه به لحظه خطرناک‌تر می‌شود، پرده برمی‌دارد. ایان رید این داستان ترسناک را با لحنی آرام روایت می‌کند و شما را به شک می‌اندازد. این نویسنده‌ی کانادایی به‌خوبی بلد است که چطور یک داستان دلهره‌آور را تعریف کند. (اسکات اسمیت، نویسنده‌ی کتاب «پیچک‌های وحشی»)

اقتباس سینمایی و فرهنگی از کتاب دشمن

چهار ماه قبل از انتشار کتاب دشمن، شرکت Anonymous Content حق نشر این کتاب را از ایان رید خریداری کرد. در سال 2021 اعلام شد که این فیلم به کارگردانی گارث دیویس، فیلم‌نامه‌نویسی ایان رید و بازی پل مسکال، سرشه رونان و آرون پیر تولید می‌شود. این فیلم علمی – تخیلی، روان‌شناختی و جنایی برای اولین بار در سال 2023 در جشنواره‌ی فیلم نیویورک به نمایش درآمد و پس از آن در پلتفرم‌های نمایش فیلم عرضه شد.

کتاب دشمن برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به کتاب‌های علمی – تخیلی و معمایی با درون‌مایه‌ی روان‌شناختی علاقه دارید، کتاب دشمن را بخوانید.

در بخشی از کتاب دشمن می‌خوانیم

ترنس برگشت و بیش از آن نتوانستیم به صحبت دونفره‌مان ادامه دهیم. بی‌آنکه مکث کند، صحبتش را از همان‌جایی که رها کرده بود، ادامه داد و با وجود این، هرگز جوابی به هیچ‌کدام از سؤالاتم نداد. مدام از مفاهیم انتزاعی حرف می‌زد و جزئیات الگوریتم‌های پیچیده‌ی لیست اولیه را نشانمان می‌داد. ویدئوهای دیگری از موشک‌های تازه طراحی‌شده با مخرج گازِ شیشه‌ای و همچنین ویدئویی دیگر نشانمان داد که در آن مفهوم “کنترل جهت رانش" توضیح داده می‌شد.

هنریتا، که در تمام این مدت کنار من نشسته بود، به همه‌چیز گوش داد و پس از گذشت نیم ساعت اجازه گرفت و از جمعمان جدا شد. ترنس چند دقیقه‌ی دیگر نیز با من حرف زد و بعد سرانجام، انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت. می‌دانستم که سؤالات بیشتر و نگرانی‌های زیادی داشتم که باید درموردشان با او صحبت می‌کردم، اما تمام این ماجرا چنان برایم غیرمنتظره و سنگین بود که دیگر اصلاً سؤالاتم یادم نمی‌آمد. تمام انرژی و تمام احساس کنجکاوی‌ام را از دست داده بودم. ترنس را تا ماشینش همراهی کردم. با هم دست دادیم. وقتی نگاهش کردم و دستش را توی دستم گرفتم، برای اولین بار در آن شب، به شکلی عجیب به نظرم آشنا آمد.

کیفش را توی ماشین گذاشت و درِ ماشین را باز رها کرد و برگشت و با در آغوش کشیدنم غافلگیرم کرد. از آغوشم که جدا شد، قدمی به عقب برداشت و دستش را روی شانه‌ام گذاشت.

«تبریک می‌گم. واقعاً از دیدنت خوشحال شدم.»

پرسیدم، من شما رو می شناسم؟