معرفی و دانلود کتاب به افق تهران

معرفی کتاب به افق تهران

کتاب به افق تهران نوشته‌ی مریم طاهری مجد روایتی خواندنی از زندگی دختری است که در محله‌ای سنتی در وسط تهران زندگی می‌کند؛ محله‌ای که هنوز خبری از دنیای جدید و مد روز در آن نیست و به یک قلعه‌ی نفوذناپذیر شباهت دارد که مردمان آن همچنان از سنت‌های مخرب و دست‌وپاگیر گذشته دفاع می‌کنند.

درباره‌ی کتاب به افق تهران

فاطمه دختری است که در خانواده‌ای سنتی و در یکی از محله‌های قدیمی پایتخت زندگی می‌کند. از آنجایی که بردن نام دختران در کوچه و خیابان‌های محله‌ی آن‌ها پسندیده و مقبول نیست، خانواده‌اش او را در بیرون از خانه مجتبی صدا می‌کنند! اعضای خانواده نسبت به فاطمه حساسیتی دارند که از دل سنت برمی‌آید. مادربزرگش نیز از خاطرات خود برای او تعریف می‌کند که چطور به‌عنوان یک زن مورد بی‌توجهی قرار می‌گرفته و به جرم زن بودن از بسیاری از حقوق خودش محروم بوده. آنچه که برای فاطمه، به عنوان شخصیت اصلی کتاب به افق تهران عجیب است، ادامه داشتن این سنت‌های افراطی در زمان اوست که دو نسل از مادربزرگش جوان‌تر است...

کتاب به افق تهران داستانی ملموس از زندگی زنانی است که در گوشه‌گوشه‌ی جهان با همه‌ی کاستی‌ها و نادیده‌انگاشته‌شدن‌ها زندگی می‌کنند؛ قلم مریم طاهری مجد با خوانندگان این داستان ارتباط برقرار و امکان هم ذات پنداری را برای مخاطبان ایجاد می‌کند. نویسنده در کتاب به افق تهران سعی دارد هر آنچه را در جامعه‌ی سنتی و مردسالار در جریان است به تصویر بکشد و مخاطبان را در ارتباطی نزدیک با شخصیت اصلی روایت خود قرار دهد. با خواندن این رمان می‌توانید به‌راحتی خودتان را جای قهرمان داستان بگذارید، با او گریه کنید، حسرت بخورید و خسته یا از خجالت سرخ شوید. نویسنده در داستان خود وقایع زندگی را طوری بیان می‌کند که داوری و قضاوتی در آن صورت نمی‌گیرد و نتیجه‌گیری کاملا برعهده‌ی مخاطب است. او داستان را با چنان جزییاتی پیش می‌برد که روایت‌ها را بسیار نزدیک و جاری در زندگی خود احساس می‌کنید. استفاده از ادبیات عامیانهبا رعایت حس شاعرانگی و رسایی کلام نیز متن را منسجم ساخته و بر زیبایی آن افزوده است.

مریم طاهری مجد در این رمان روایتگر دنیای حرمت‌ها و انفعال زنان است و آن را به زیبایی و هنرمندی به تصویر می‌کشد. مطالعه‌ی کتاب پیش‌‍رو که نشر چشمه چاپ و انتشار آن را برعهده داشته تجربه‌ی جالب و منحصربه‌فردی برای همه‌ی دغدغه‌مندان درباره‌ی موضوعات زنان است.

کتاب به افق تهران مناسب چه کسانی است؟

خواند این کتاب را به همه‌ی علاقه‌مندان رمان‌ها و داستان‌های ایرانی توصیه می‌کنیم.

با مریم طاهری مجد بیشتر آشنا شویم

مریم طاهری مجد متولد 1353 نویسنده و دانش‌آموخته‌ی زبان و ادبیات فارسی است. او ابتدا مدتی به روزنامه‌نگاری مشغول بود و سپس به داستان‌نویسی روی آورد. برخی از آثار او در دهه هفتاد شمسی به زبان انگلیسی، ارمنی و اردو نیز ترجمه شدند. از آثار او می‌توان به کتاب‌های «آخشیگان»، «در چهارراه‌ها خبری نیست» و «زیر گنبد هفت‌رنگ» که اشاره کرد.

در بخشی از کتاب به افق تهران می‌خوانیم

آمدم پایین و دیدم مامانم چهارزانو نشسته روی فرش کفِ آشپزخانه و به اسم هر کدام از ما یک مشت گندم می‌ریزد توی یک کوزه‌ی سبزرنگ. من که رسیدم نوبت به اسم مجتبی رسید. بعد گفت: مادرجون، حسین آقا؛ پدرم را می‌گفت که مادربزرگم داد زد: زن اسم خودت رو هم بگو و مامانم خندید و یک مشت هم به اسم خودش ریخت. بعد چند مشتی هم برای اموات بی‌وارث و بدوارث اضافه کرد که کوزه پر از گندم‌های طلایی‌رنگ شد.

نوکِ دامنش را گرفت و بلند شد. توی گودی دامنش چند پرِ کوچک ساقه‌ی گندم بود. رفت سمتِ ظرفشویی و دامنش را تکاند. جورابِ مشکیِ کلفت، زیر زانوهاش را قرمز کرده بود. همیشه کشِ جوراب‌هاش براش تنگ بود و جا می‌انداخت و دوروبرش ورم می‌کرد. تو چله‌ی تابستان هم جورابش نازک‌تر نمی‌شد.

وقتی چادر مشکی‌اش را انداخت روی سرش، مادربزرگم دست از دعا خواندن و فوت کردن به ما برداشت و گذاشت من در را باز کنم. اما به سر کوچه که رسیدیم دیدم با این‌که پشتِ پرده‌ی برزنتی دم در بود، اما باز روسری‌اش را هم جلو کشیده و یواشکی شاهد رفتن ما بود. دائم هم چیزی زیر لب می‌خواند و به ما فوت می‌کرد. به ساعت مچی‌ام، که مال بابام بود، نگاه کردم. عقربه‌های مشکی تو صفحه‌ی پهن سفیدِ ساعت درست دوِ بعدازظهر را نشان می‌داد. بعدازظهر پنجشنبه بود و بهترین وقت برای اتوبوس‌سواری.

کورسِ اول را با اتوبوس رفتیم تا توپخانه. می‌توانستم خواهش کنم با تاکسی برویم، اما اگر این را می‌گفتم دیگر نمی‌توانستم تو بازارِ امامزاده صالح خدایی کنم. چون کرایه‌ی تاکسی کُلی از پولِ جیب مامان را کم می‌کرد. تو اتوبوس نشسته بودم کناردست مامانم، که دیدم سر کوزه که با کیسه‌فریزر و کشِ ماست محکم بسته شده بود، از زیر چادرش، مثل کله‌ی یک بچه‌ی کوچولو بیرون زده. خنده‌ام گرفت.