معرفی و دانلود کتاب دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو: قسمت دوم ماجرای عجیب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم

معرفی کتاب دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو: قسمت دوم ماجرای عجیب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم

دست‌ها و دهان پیرزن با چسب بسته شده و او می‌کوشد به سرباز چیزی بفهماند. فایده‌ای ندارد. سرباز حرکات او را نمی‌فهمد. فاجعه نزدیک می‌شود و دیگر هر کوششی بی‌نتیجه است. کتاب دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو نوشته‌ی متین ایزدی ما را به جزیره‌ای در جنوب ایران می‌برد که چند تبهکار و قاتل در آن‌جا به‌دنبال گنج می‌گردند و برای یافتن آن، از هیچ جنایتی دریغ نمی‌کنند.

درباره‌‌ی کتاب دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو

این داستان خون‌آلود است. جنایت و قتل عادی‌ترین اتفاقاتی هستند که در کتاب دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو رخ می‌دهند. کشتارها آن‌قدر گسترده و انبوه‌اند که ممکن است در خلال داستان متوجه نشویم در فلان فصل چند نفر مورد سوءقصد قرار گرفته و یا کشته شده‌اند. آدم‌ربایی، سرقت، قاچاق و... شغل آدم‌های این داستان است و ما نیز می‌خواهیم با آن‌ها همراه شویم تا شاید بتوانیم آن صندوقچه‌ی گنجی را که همه به‌دنبالش هستند، بیابیم. نمی‌توان گفت چه کسی شخصیت اصلی داستان حاضر است؛ زیرا متین ایزدی مقدار یکسانی از خلاف و جنایت را میان مستر الکساندرو، آق‌حوسینی، سرباز و ...تقسیم کرده و جرم‌های مختلفی را به هر کدام سپرده؛ اما نخستین قتل این داستان متعلق به مستر الکساندرو و مقتول «تیمسار» است.

شاید یک پیرمرد بازنشسته که نه ثروتی دارد و نه خطری، گزینه‌ی خوبی برای تبدیل شدن به مقتول نباشد، اما الکساندرو برای این جنایت منطق خود را دارد. او به‌دنبال نقشه‌ی گنج است؛ نقشه‌ای که روی کمر تیمسار خالکوبی شده و اگر الکساندرو چند دقیقه دیرتر رسیده بود، تیمسار نقشه -در واقع پوست کمر خود را- می‌سوزاند و آدرس گنج را از بین می‌برد؛ به‌همین دلیل مستر الکساندرو تیمسار را به قتل رساند و جسد او را با خود برد تا شاید بتواند با کمک رمزگشایی، از خطوط نامشخص آن نقشه سر دربیاورد؛‌ اما این تمام ماجرا نیست.

در سوی دیگر این جزیره که مستر الکساندرو در آن‌جا جنایت می‌کند، گروه تبهکاری نیز مشغول راهزنی از کامیون‌داران و حتی دزدیدن بعضی از افراد است. کتاب دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو ما را با شخصی به‌نام «آق‌حوسینی» که رهبری گروه راهزنان را به‌عهده دارد آشنا می‌کند. در کنار او مسلم نیز که ظاهراً جوانی مظلوم است اما بعد متوجه می‌شویم خود فرد خطرناک و شاگرد و «نوچه» آق‌حوسینی نیز حضور دارد. متین ایزدی ما را به‌طور همزمان در جریان جنایت‌های مستر الکساندرو و تلاش او برای یافتن گنج و اقدامات راهزنان به‌رهبری آق‌حوسینی، قرار می‌دهد و تکلیف این‌همه جرم و جنایت را مشخص می‌کند.

رمان دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو به‌کوشش نشر نیماژ منتشر شده است.

کتاب دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو برای چه کسانی مناسب است؟

داستان دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو، دومین قسمت از «ماجرای غریب و غم‌انگیز یک قاچاقچی در قشم» و برای علاقه‌مندان به آثار معمایی و جنایی مناسب است.

در بخشی از کتاب دستورالعمل خونین برآورده کردن آرزو: قسمت دوم ماجرای عجیب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم می‌خوانیم

ساعتی غوطه‌ور در آب گذشت. پادوچرخه‌زدن پیاپی خسته‌اش کرده و نفسش به شماره افتاده بود. قطعاً اگر دستش را به لبه‌ها نگرفته بود، دوام نمی‌آورد. بالا را نگریست. حدود یک‌و‌نیم‌متر تا سطح دهانه‌ی چاه فاصله بود، اما آب دیگر بالا نمی‌آمد و متوقف شده بود. باید خودش را بالا می‌کشید.

به‌سختی خودش را کشید و دستش را از شاخه‌ی خشکیده‌ی بیرون‌زده‌ای از دیواره‌ی چاه گرفت. کف پاهایش را چسباند به دیواره و جست زد بالا. ریشه‌های شاخه‌ی خشکیده که در دیواره‌ی چاه فرو رفته بودند، از فشار وزن مستر الکساندرو بیرون زدند. دستگیره محکم و دائمی نبود. باید چیز دیگری، بالاتر از آن پیدا و صعود می‌کرد. لبه‌ی سنگی که از دیواره‌ی چاه بیرون زده بود توجهش را جلب کرد. دست راستش را محکم به شاخه گرفته بود که یکی‌یکی ریشه‌های خشکیده‌اش بریده می‌شدند. دست چپش را آزاد کرد و جست زد تا لبه‌ی سنگ بالایی را بگیرد. موفق نشد! ریشه‌های شاخه‌ی خشکیده از دیواره‌ی چاه بیرون کشیده شدند، شاخه کنده شد و مستر الکساندرو توی آب سقوط کرد.

چند‌متری پایین رفت. لوگر افتاد. همان اول دست زد به جیبش تا ببیند سر جایش بود یا نه؟ بود. چند پا زد تا توی آب رو به بالا شود و به‌سمت سطح آب شنا کند. تا چرخید، جنازه‌ی معلق دایی ابوالفضل با چشمانی باز مقابلش بود. فقراتش از ترس تیر کشید. با دست چپ، جنازه‌ی معلق را که انگار غوطه‌زنان به او خیره بود کنار زد. بعد شنا کرد رو به بالا. با چند بار دست‌زدن به سطح آب رسید. پادوچرخه‌زنان سرش را از آبِ ساکن‌شده در چاه، بیرون آورد و نفس بلند و عمیقی کشید.

باید دوباره همه‌ی آن کارها را تکرار می‌کرد. شناکنان خودش را کشید تا دیواره. دست‌ به ‌لبه. پا بر دیواره. دست دیگر. لبه‌ی دیگر. دست بعدی. شاخه‌ی خشکیده‌ای دیگر. لبه‌ای بالاتر. دستی بالاتر. دستی دیگر. پا روی لبه‌ای. دست بر لبه‌ای. بالاتر. دست. پا. دست. پا و بالاخره دست راستش سنگ‌چین‌های دهانه‌ی چاه را لمس کرد. با فریادی از اعماق نهادش، زورش را زد، خودش را بالا کشید و از چاه بیرون آمد.