معرفی و دانلود کتاب صوتی برف سیاه

معرفی کتاب صوتی برف سیاه

رمانی شنیدنی از نویسنده‌ی کتاب بزرگ مرشد و مارگریتا! کتاب صوتی برف سیاه (که نخستین بار با عنوان یک رمان تئاتری به انتشار رسید) داستانی طنزآمیز به قلم میخائیل بولگاکف است. در این اثر به ماجرای دشواری‌هایی گوش خواهید سپرد که نویسنده‌ای جوان برای به صحنه بردن نمایشنامه‌ی خود متحمل می‌شود. استهزای دستگاه سرکوب و سانسور، از پررنگ‌ترین مضامین قابل تشخیص در این اثر است.

درباره کتاب صوتی برف سیاه:

میخائیل بولگاکف (Mikhail Bulgakov) نامی آشنا برای دوست‌داران ادبیات مدرن است. شاهکار او مسلماً کتاب مرشد و مارگریتا است که خوشبختانه تاکنون به قلم چندین مترجم به‌نام، به فارسی درآمده است. با این حال در اینکه پس از این اثر، بهترین کار وی کدام کتاب است، اتفاق نظر چندانی وجود ندارد. برخی از منتقدین رتبه‌ی دوم را به کتاب دل سگ اختصاص می‌دهند، و برخی دیگر به کتاب یادداشت‌های یک پزشک جوان. گروهی اما بر این باورند که بهترین اثر بولگاکف پس از مرشد و مارگریتا، کتاب برف سیاه (Black snow) است؛ رمانی نه چندان حجیم، اما بی‌اندازه عمیق و تأثیرگذار.

داستان این کتاب تا حد زیادی برگرفته از خاطرات پراکنده‌ی خود نویسنده از دوران جوانی است. با این حال تخیل میخائیل بولگاکف چنان شاخ و برگ‌هایی به تجربیاتش داده که دیگر نمی‌توان این اثر را ذیل ژانر رمان اتوبیوگرافیک طبقه‌بندی کرد. در این کتاب نیز طنزی گزنده، به عنوان بارزترین ویژگی قلم بولگاکف خودنمایی می‌کند؛ طنزی بی‌پرده که تمام بنیان‌های جامعه‌ی نویسنده را هدف گرفته است.

این رمان از زبان نویسنده‌ی جوانی به اسم ماکسودف روایت می‌شود که اثر نمایشی‌ای که به تازگی نوشته، انتخاب شده تا توسط گروه بزرگ «تئاتر مستقل» به روی صحنه رود. در این میان اما ماجراهایی پیش می‌آید که اجرای موفقیت‌آمیز نمایشنامه‌ی مذکور را مدام به تعویق می‌اندازد؛ مشکلاتی از قبیل سانسور، چشم‌وهم‌چشمیِ عوامل و غیره.

بولگاکف که خود سابقه‌ی فعالیت در دنیای تئاتر و نمایش را داشت، با نگارش هجویه‌ای با موضوع تئاتر، به واقع علیه همکاران خود در تئاتر مسکو دست به قلم برد، و از خلال داستانی زیبا بر طبل رسوایی ایشان کوبید. اما دریغ که این کتاب هرگز در زمان حیات خود نویسنده به انتشار نرسید، و وی استقبال خوب هنرشناسان را از اثر خود به چشم ندید.

نکوداشت‌های کتاب صوتی برف سیاه:

- یک کمدی سیاه درخشان. (The Irish Times)
- شاهکاری از خالق مرشد و مارگریتا. (Goodreads)
- هجویه‌ای نبوغ‌آمیز به قلم یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان مدرن روسیه. (Penguin Random House)

کتاب صوتی برف سیاه مناسب چه کسانی است؟

از تمام دوست‌داران ادبیات غنی روسیه و همچنین از همه‌ی علاقه‌مندان به داستان‌های طنزآمیز، دعوت می‌کنیم که شنونده‌ی کتاب شنیدنی برف سیاه از میخائیل بولگاکف باشند.

با میخائیل بولگاکف بیشتر آشنا شویم:

این نویسنده‌ی جنجال‌برانگیزِ اهل روسیه، به سال 1891 چشم به جهان گشود. از بد سرنوشت، مهم‌ترین مقاطع زندگی بولگاکف، از ابتدای جوانی تا میانسالی، همزمان با اوج خفقان استالینی در اتحاد جماهیر شوروی گشت. سرگذشت شاهکار وی، کتاب مرشد و مارگریتا، خود می‌تواند موضوع ده‌ها اثر باشد.

بولگاکف کار نگارش این رمان بزرگ را که به نوعی هجویه‌ای است علیه سبک حکومت‌داری حزب کمونیست شوروی‌، در سال 1928 آغاز کرد و کار را به میزان قابل توجهی نیز پیش برد. اما حدود دو سال بعد، طی دوران دست و پنجه نرم کردن‌اش با بحرانی روحی، تمام دست‌نوشته‌های خود را آتش زد.

با این حال چند سال بعد مجدداً کار نگارش این اثر را آغاز نمود و این بار تا واپسین روزهای عمر به اصلاح و بازنویسی آن پرداخت. کتاب پس از مرگ بولگاکف، به همت همسرش به اتمام رسید. با این حال به علت محتوای سیاسی تند و بی‌پرده‌اش، سال‌ها اجازه‌ی انتشار نیافت، تا اینکه سرانجام حدود سه دهه پس از مرگ نویسنده به صورت سانسورشده به چاپ رسید، و پس از اندک زمانی آوازه‌اش جهان را درنوردید.

این کتاب و سایر آثار بولگاکف، که از جمله‌ی آنها می‌توان به «یادداشت‌های روزانه یک پزشک جوان» و «دل سگ» اشاره کرد، گواهی‌اند بر پیروزی همواره تکرارشونده‌ی ادبیات بر استبداد. چه، امروز آثار بولگاکف که زمانی اجازه‌ی انتشار نداشتند، بارها و در نسخه‌های گوناگون به چاپ می‌رسد، حال آنکه حاکمیت جبارانه‌ی استالین مدت‌هاست به پایان رسیده و از او و اخلافش جز نامی قرینِ خون و جنایت باقی نمانده است.

در بخشی از کتاب صوتی برف سیاه می‌شنویم:

پالتویم را چنان با احترام گرفت که انگار خرقه‌ی گرانبهای اسقفی است. از پله‌های آهنی بالا رفتم و کنده‌کاری‌های روی فلز، با نقش پهلوانان کلاه‌خودبه‌سر و شمشیرهای آخته به کف را دیدم، و همچنین گردسوزهای قدیمی هلندی با سوراخ‌های هواکش را که چنان جلا داده بودند که چون طلا می‌درخشید. ساختمان ساکت بود و هیچ مردی جز مرد یقه‌سبز که با گام‌های محتاط پشت سرم می‌آمد، نبود.

همین که رو برگرداندم، دیدم که با ایما و اشاره می‌خواهد احترام، بندگی، خلوص، ارادت و شعف خود را از این که تشریف آورده‌ام اظهار کند و بگوید که فقط برای نشان دادن جایگاه زاویر بوریسویچ ایلچین اسرارآمیز و گوشه‌نشین است که پشت سرم می‌آید. ناگهان هوا تاریک شد و گردسوزهای هلندی درخشش نرم و سفید خود را از دست دادند و تیره شدند. بار دیگر رگبار درگرفت...

فهرست مطالب کتاب صوتی