معرفی و دانلود کتاب صوتی طلای درون: نقشه راه نجات از وابستگی به دیگران و رسیدن به استقلال فردی

معرفی کتاب صوتی طلای درون: نقشه راه نجات از وابستگی به دیگران و رسیدن به استقلال فردی

کتاب صوتی طلای درون: نقشه راه نجات از وابستگی به دیگران و رسیدن به استقلال فردی به قلم رابرت الکس جانسون، طلاهایی درونی مانند شجاعت، اعتماد به نفس، قدرت غلبه بر مشکلات و... که هر انسانی در وجودش نهفته است را معرفی می‌کند و با ارائه راهکارهایی، به شما می‌آموزد که چگونه آن‌ها را شکوفا کنید.

یکی از نگرانی‌ها و دغدغه‌های همیشگی و ماندگار اغلب مردم این است که دارای استقلال و شجاعت باشند و دلیرانه در مراحل مختلف زندگی نمایان شوند. اما شما همه‌ی کارها را بلد نیستید و تمام راه‌های زندگی را نمی‌شناسید لذا مجبور هستید گاه به اشخاصی تکیه کنید و یا در تصمیم‌گیری‌های بااهمیت زندگی‌ از آنان اجازه بگیرید.

همین مسئله موجب می‌شود تا طلای درونتان که همان استقلال است را به دیگر اشخاص واگذار کنید. شما باید بدانید که بهترین زمان برای اینکه طلای درونی‌تان را برای نگهداری به دیگران بدهید، دقیقاً چه موقعی است؟ چه زمانی باید بروید و طلای‌ درون‌تان را پس بگیرید؟ و اگر به هنگام پس گرفتن، طرف مقابل طلای درونی‌تان را پس ندهد چه کاری باید انجام دهید؟

از طرف دیگر باید بدانید که شما هم در مقابل طلای درون دیگران مسئول هسنید و وظیفه دارید تا بعضی مواقع طلای مادر، پدر، فرزند، همسر، همکار و یا دوست‌تان را از آن‌ها بگیرید و زمانی که قدرت کسب استقلال‌شان را داشتند، سریعاً طلایشان را به آن‌ها برگردانید.

رابرت الکس جانسون (Robert A. Johnson) در کتاب طلاى درون (Inner gold: understanding psychological projection) به شما می‌گوید که چطور می‌توان این نقش را به خوبی ایفا کرد تا هم خودتان مشکلی برایتان به وجود نیاید و هم باعث ایجاد مشکل در زندگی دیگران نشوید.

این کتاب صوتی براساس تئوری روانشناسی تحلیلی فیلسوف بزرگ، کارل گوستاو یونگ نوشته شده است، به طوری که بسیار کاربردی، نحوه جابه‌جایی طلا را برای شما بیان می‌کند.

جابه‌جایی طلا، از ناخودآگاه درون شما به بخش خودآگاه‌ درونی‌تان روال منحصر به فرد و اسرارآمیزی را سپری می‌کند، البته باید بدانید با اینکه این طلا، طلای وجودی و درونی شماست، اما در شروع کار تا حدودی برایتان سنگین و غیرقابل هضم خواهد بود که نمی‌توانید به تنهایی از پس آن بر بیایید و برای مدت کوتاهی مجبور هستید از دیگران کمک بگیرید.

در بخشی از کتاب صوتی طلاى درون می‌شنویم:

افسانه هندویى وجود دارد که از سرشت تنهایى و این‌که چطور پدید مى‌آید و با آن چه باید کرد با ما سخن مى‌گوید. این افسانه شبیه هلندى پرنده اما ظریف‌تر و دقیق‌تر از آن است.

روزى روزگارى شاه خوب و جوانى بود که سرزنده و قوى و از هر نظر مرد خوبى بود. او عاشق شکار بود و روزى به همراه درباریان سوار بر اسب سرگرم شکار گوزن بود. در افسانه‌هاى هندى، دعوت دنیاى درون یا دعوت ضمیر ناخودآگاه، اغلب اوقات به صورت گوزنى ترسیم شده که نزدیک مى‌آید و تلنگرى مى‌زند اما مى‌گریزد و به چنگ درنمى‌آید. شاه و درباریانش سوار بر اسب پیش مى‌رفتند که شاه درست خارج از تیررس خود گوزنى دید. او راه خود را به سوى گوزن کج کرد و سر به دنبال گوزن گذاشت اما گوزن معجزه‌آسا همچنان بیرون تیررس او بود. شاه بیشتر و بیشتر در دل جنگل فرو رفت و تمام روز گوزن را تعقیب کرد و عزم خود را جزم کرد که این حیوان باارزش را شکار کند. هنگام غروب، شاه کاملاً در جنگل گم شده و گوزن ناپدید شده بود. چه گوزن شگفت‌انگیزى. او شما را جایى که باید بروید مى‌بَرَد و پس از آن شما را ترک مى‌کند.

شاه که خسته و فرسوده و از ملازمان خود جدا مانده بود ترسیده بود. او که جوان عاقلى بود از اسب پایین آمد و نشست. اگر ندانید چکار باید بکنید، لازم است آن‌قدر آرام بنشینید تا فکر شما دوباره به کار بیفتد. ناگهان آواز زیبایى شنید. دخترى چنان زیبا آواز مى‌خواند که شاه تا به حال نظیر آن را نشنیده بود. آواز خوش آهنگ دختر، شاه را دلباخته او کرد. از جا برخاست، به سمت صدا به راه افتاد و خیلى زود دختر را پیدا کرد. زیبایى دختر درست به زیبایى صداى او بود و شاه که مجذوب زیبایى او شده بود فورا یک دل نه صد دل عاشق او شد.

شاه پرسید «تو ازدواج کرده‌اى؟» دختر پاسخ داد «نه». شاه گفت «ملکه من مى‌شوى؟» دختر پاسخ داد «باید درخواست خود را با پدرم مطرح کنى.» سپس شاه از دختر خواست تا او را نزد پدر ببرد. دختر هم همین کار را کرد. پدر دختر که مردى عاقل بود از چشم‌انداز اینکه دامادش پادشاه کشور باشد خوشحال شد، اما اجازه نداد تا شور و شوق او بیش از حد آشکار شود. بنابراین گفت «فقط به یک شرط مى‌توانید با دختر من ازدواج کنید، و آن اینکه او هرگز آب نبیند.» چنانچه به جاى واژه آب، واژه واقعیت را بگذارید راز این داستان را به راحتى درک خواهید کرد. شاه موافقت کرد و زوج جوان با هم ازدواج کردند. فقط یک مشکل وجود داشت و آن دور نگه داشتن ملکه از دیدن آب بود.

فهرست مطالب کتاب صوتی