معرفی و دانلود کتاب طوفان دونده

معرفی کتاب طوفان دونده

کتاب طوفان دونده نوشته‌ی جنیفر سروانتس نویسنده‌ی پرفروش نیویورک تایمز، سفری جادویی و هیجان‌انگیز به اعماق جهان اسطوره‌ها و ایزدان باستان است. این رمان فانتزی روایت‌هایی افسانه‌ای از دنیای جادو را با زبان و لحنی شوخ و جذاب در هم می‌آمیزد و هرچه پیش می‌رود ماجراهای آن عجیب‌وغریب‌تر می‌شود. قهرمان داستان پسری 13ساله با دو پای ناموزون است که هیچ دوستی ندارد؛ تا آنکه سروکله‌ی دختری به بروکس پیدا می‌شود و او را از وقایعی که قرار است در آینده اتفاق بیفتد مطلع می‌کند.

درباره‌ی کتاب طوفان دونده

اگر به یک نوجوان بگویند که بخشی از یک پیشگویی باستانی است و شیطان‌های دونده می‌خواهند رفیقش باشند؛ چه فکری می‌کند؟ اگر بفهمد که ایزد مرگ باستانی در آتش‌فشانی توی حیاط پشتی خانه‌اش اسیر شده و او باید آزادش کند چه؟ دچار وحشت می‌شود؟ جنیفر سروانتس (jennifer cervantes) در کتاب جذاب، ترسناک و خنده‌دارش طوفان دونده (The Storm Runner)، جهانی واقعی بر بستر دنیایی خیالی خلق کرده است و با ارجاعات زیاد به اسطوره‌ها، این روایت فانتزی را پیش می‌برد. زِین اوبیسپو (Zane Obispo) قهرمان این داستان است و مثل هری پاتر در جایی دورافتاده زندگی می‌کند، اما رفته‌رفته می‌فهمد همین آدم‌های به‌ظاهر معمولی که با او مراوده دارند، از دور و نزدیک مراقبش بوده‌اند. همه‌ی این‌ها هم به‌خاطر یک پیشگویی است که 400 سال پیش اتفاق افتاده و مسئولیت سخت و ترسناکی را به او واگذار کرده است. حالا او در شرایطی قرار گرفته که باید با سرنوشت خودش روبه‌رو شود؛ سرنوشتی که حتی می‌تواند به نابودی کل آدم‌ها بینجامد.

در این مسیر دختری مرموز به نام بروکس با زِین روبه‌رو می‌شود و به او اصرار می‌کند که در آتش‌فشان با یکدیگر ملاقات کنند، جایی که راز وحشتناکش را فاش خواهد کرد. در آنجا دخترک چشمان زِین را به روی حقیقت باز می‌کند: جادو، هیولاها و ایزدان مایا واقعی هستند و این پسر 13ساله در مرکز یک پیشگویی باستانی قرار دارد. حالا او باید این رازها و رمزها را بشکافد و مانع نابودی جهان شود؛ گرچه وقت زیادی هم ندارد و بر اساس پیشگویی باستانی، فردا، همان روزی که خورشیدگرفتگی اتفاق می‌افتد؛ می‌تواند آخرین روز زندگی بشر باشد.

کتاب طوفان دونده نوشته‌ی جنیفر سروانتس، به‌عنوان یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های ژانر فانتزی و جادو در جهان شناخته می‌شود و نشر پرتقال با ترجمه‌ی آرزو مقدس آن را به به چاپ رسانده است.

نکوداشت‌های کتاب طوفان دونده

• طوفانی سرشار از قهرمان‌های الهام‌بخش، پیچ‌وخم‌های غافلگیرکننده و تعدادی هیولای ترسناک. این ماجراجویی خنده‌دار و خلاقانه، شما را برای وقت گذراندن با یک لیوان هات‌چاکلت آماده می‌کند. (New York Times)
• موجودات فوق‌العاده شرور از فرهنگ عامه‌ی مایا، با شخصیت‌های باهوش، واقع‌گرا و دلگرم‌کننده ترکیب می‌شوند. سفری به دنیای اساطیر مایا. (School Library Journal)
• ارجاعات فراوان به اسطوره‌شناسی و فرهنگ مایا، خواننده‌های کتاب را به جست‌وجوی اطلاعات پس‌زمینه‌ای بیشتر در این زمینه وادار می‌کند. این ماجراجویی پرجنب‌وجوش را از دست ندهید. (Booklist)
• درخشان، هیجان‌انگیز و خنده‌دار است. صفحات آن در دستان شما می‌سوزد و زِین اوبیسپو و خدایان مایا شما را در شب وحشت‌زده و شادمان بیدار نگه می‌دارند! اما مراقب باشید! این کتاب ممکن است جادوی پنهان شما را آشکار کند. (فرانچسکو استورک، نویسنده‌ی کتاب مارسلو در دنیای واقعی)
• سروانتس شما را به سفری در تاریک‌ترین، عجیب‌ترین و خنده‌دارترین پیچ‌وخم‌های اسطوره‌ی مایا می‌برد که هرگز فراموش نخواهید کرد. در این مسیر خطرناک‌ترین ایزدان، ترسناک‌ترین ساکنان دنیای مرده‌ها و شگفت‌انگیزترین قهرمان‌هایی را که باید دنیا را از نابودشدن نجات دهند؛ ملاقات خواهید کرد. (Rick Riordan)

کتاب طوفان دونده مناسب چه کسانی است؟

این کتاب برای گروه سنی نوجوان نوشته شده است، اما به همه‌ی علاقه‌مندان به رمان‌های فانتزی، جادویی و اسطوره‌ای پیشنهاد می‌شود.

با جنیفر سروانتس بیشتر آشنا شویم

اولین رمان جنیفر سروانتس به نام خورشید تورتیلا (Tortilla Sun)، در سال 2010 از طرف اتحادیه کتاب‌فروشی‌های آمریکا به‌عنوان «یک صدای جدید» معرفی و در سال 2011 نامزد بهترین کتاب Bank Street شد. جنیفر سروانتس در شهر سن‌دیه‌گو بزرگ شده و به‌خاطر داستان‌هایش درباره‌ی جادو و اسطوره شناخته می‌شود. رمان‌های او جایزه‌ها و عناوین زیادی مانند جایزه‌ی نوبل خواننده‌های جوان کتاب، بهترین کتاب ماه آمازون، بهترین کتاب نیومکزیکو و جایزه کتاب Zia را به دست آورده است.

در بخشی از کتاب طوفان دونده می‌خوانیم

چشم‌هایش باز نشد. همین‌طور آن جا دراز کشیده بود و پوستش خاکستریِ رنگ‌پریده‌ی وحشتناکی بود. سپس هوا آرام‌آرام درخشید و بروکس به قوش تبدیل شد. به بزرگیِ همیشه نبود. کوچک بود و شکننده به نظر می‌رسید. دستم را به دنبال یافتن تپش نبض روی گردن پَردارش گذاشتم. می‌تپید، اما ضعیف بود.

قلب خودم هم چیزی نمانده بود بترکد. نه، امکان نداشت چنین چیزی رخ دهد. همین‌الان داشت توی سرم با من حرف می‌زد. مثل همیشه رئیس‌بازی درمی‌آورد و می‌گفت تندتر بروم.

آرام تکانش دادم. گفتم: «بروکس! بیدار شو! رسیدیم! من تنهایی از پسش برنمی‌آم.» انگار احساس گناه می‌توانست کاری کند تپش قلبش قدرتمندتر شود. در همان لحظه، نور نقره‌ای‌رنگ غریبی، غار کوچک را پر کرد. برای اولین بار به دوروبَرمان نگاه کردم. استالاکتیت‌هایی به رنگ سبز روشن از سقفِ کم‌ارتفاع آویزان بود. دیوارها مثل اسفنج‌های سنگی، سوراخ‌سوراخ بودند.

آب را از چشم‌هایم پاک کردم و ردّ نور را تا منبع آن دنبال کردم؛ نور از ستونی سنگی به رنگ شن که در سمت راستم قرار گرفته بود، می‌تابید. تصویر ماری که تنگ چنبره زده بود، روی آن نقش شده بود. تصویر، در چشم‌برهم‌زدنی، جان گرفت. مار، حلقه‌اش را باز کرد و رو به پایینِ ستون خزید.

مار خطاب به من نجوا کرد: «زین.»
«گم شو!»