معرفی و دانلود کتاب پشت و رو

معرفی کتاب پشت و رو

سوزان فرانسیس در کتاب پشت و رو، زندگی دختری به نام رایلی را به تصویر می‌کشد که 5 حس درونی او غم، شادی، ترس، نفرت و خشم از زمان تولدش مانند 5 دوست به او کمک می‌کنند تا از زندگی‌اش لذت ببرد. با تغییر شرایط زندگی رایلی، دو حس از او خارج می‌شوند و همه چیز دگرگون می‌شود. در سال 2015 کمپانی دیزنی فیلمی از این کتاب ساخت که با استقبال گسترده‌ای روبه‌رو شد.

درباره کتاب پشت و رو:

چه اتفاقی خواهد افتاد اگر فردی، حس غم و شادی‌اش را از دست بدهد؟!

سوزان فرانسیس (Suzanne Francis) داستان‌نویس علمی - تخیلی کودک و نوجوان در کتاب پشت و رو (Inside Out)، به 5 احساس درونی ما شخصیت می‌دهد و ارتباط آن‌ها با یکدیگر را روایت می‌کند.

رایلی دختری کوچکی است که از لحظه به دنیا آمدنش 5 احساس شادی، غم، ترس، نفرت و خشم، مانند موجودی کوچک و بازی‌گوش در ذهن او زندگی می‌کنند. هر کدام از این حس‌ها وظیفه‌ای در جهت مراقبت و خوشحالی رایلی داشتند و هدف همۀ آن‌ها لذت بردن رایلی از زندگی‌اش بود؛ برای مثال وظیفه ترس این بود که هر گاه رایلی به وسیله خطرناکی مانند سیم برق و یا اسکیت نزدیک می‌شد، او را راهنمایی می‌کرد.

رایلی زندگی شاد و هیجان‌انگیزی داشت و همه‌چیز تا 11 سالگی او خوب پیش می‌رفت، تا روزی که پدر و مادر رایلی تصمیم بزرگی گرفتند... آن‌ها به دلیل تغییر شغل پدر رایلی از مینه سوتا به سان فرانسیسکو نقل مکان کردند و این جابه‌جایی باعث به وجود آمدن موقعیت‌های استرس‌زایی برای رایلی شد. آن 5 حس در این روزهای سخت کنار او بودند اما حس شادی و غم به ناگهان از ذهن او رفت!

از جمله اقتباس‌های موفق از کتاب پشت و رو می‌توان به ساخت فیلمی با همین نام توسط کمپانی دیزنی در سال 2015 اشاره کرد. این فیلم که با موفقیت‌های چشمگیری همچون دریافت جایزه بفتا، گلدن گلوب و اسکار به عنوان بهترین انیمیشن در بخش‌های گوناگون سال 2016 را به دست آورد و توانست به یکی از پرفروش‌ترین انیمیشن‌های دیزنی تبدیل شود.

خواندن کتاب پشت و رو به چه کسانی پیشنهاد می‌شود؟

تمامی کودکان دبستانی علاقمند به داستان‌های علمی تخیلی را به خواندن این اثر جذاب دعوت می‌کنیم.

در بخشی از کتاب پشت و رو می‌خوانیم:

بَنگ! ناگهان شادی از لوله به بیرون پرتاب شد و توی یک گاری پُر از گوی‌های رنگارنگِ خاطره فرود آمد. غم هم بعد از او پرتاب شد و کنار شادی افتاد. خاطرات اصلی در جهت‌های مختلف قِل می‌خوردند. شادی که پریشان و کلافه‌ شده بود، آن‌ها را یکی‌یکی جمع کرد توی بغلش «یک، دو، سه… خیلی‌خب، ما الان کجاییم؟»

او به هزارتوی قفسه‌های اطرافشان، نگاه کرد. ناگهان متوجه شد که توی بخش خاطرات بلندمدت هستند. درحالی‌که خاطرات اصلی را سفت بغل کرده بود، از توی گاری بیرون پرید. جزیره‌ی مسخره‌بازی را از دور می‌دید که خاموش و ثابت شده. آن طرفِ جزیره‌ی مسخره‌بازی، جزایر دیگر هم تاریک و بی‌تحرک ایستاده بودند.

غم پشت سر شادی به راه افتاد و شروع کرد به نالیدن: «جزیره‌های شخصیتیِ رایلی… همه‌شون خاموش شدن! وای این خیلی بده، خیلی خیلی بد…»

شادی مِن‌مِن‌کنان گفت: «خو…خودمون درستش می‌کنیم. فقط کافیه برگردیم به مقر فرماندهی و خاطرات اصلی رو بذاریم سر جاشون. بعدش رایلی برمی‌گرده به وضعیت عادیش.»

شادی و غم با عجله به سمت مقر فرماندهی به راه افتادند. غم گفت: «رایلی الان هیچ خاطره‌ی اصلی‌ای نداره، هیچ شخصیتی نداره، هیچ…» غم ناگهان ساکت شد و نفسش را حبس کرد.