معرفی و دانلود کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش سوزی در جنگل

معرفی کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش سوزی در جنگل

و اینک، واپسین مجلد از مجموعه‌ی خواندنی ھتل پنج بلوط! کلی جرج در کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش سوزی در جنگل ماجرای سحرانگیز و پرکششی را روایت کرده که «مونا موشه» و دوستانش، هنگام در گرفتن آتش در جنگل فرن‌وود، پشت سر می‌گذارند.

درباره کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش سوزی در جنگل

هتل دلگشا دنج‌ترین مکانی‌ست که یک حیوان بی‌آزار مثل «مونا موشه»، قهرمان کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش‌سوزی در جنگل (Heartwood Hotel Book 4: Home Again)، می‌تواند برای اقامت دست‌وپا کند. البته اگر سه مجلد پیشین مجموعه‌ی ھتل پنج بلوط را خوانده باشید، می‌دانید که مونا موشه یکی از ساکنان معمولی این هتل امن و زیبا نیست. بلکه یکی از بهترین کارکنانِ آن است. بگذریم؛ داشتیم از خوبی‌های هتل دلگشا می‌گفتیم. بله، مزایای این هتل واقعاً بی‌شمار است. از یک سو مجلل و زیباست و از سویی دیگر، خودمانی و راحت. کارکنان آن در عین مؤدب بودن، از روحیه‌ای شوخ برخوردارند و تا آنجا که در توان دارند، می‌کوشند محیطی صمیمی را برای مشتریان هتل خود فراهم سازند. هتلی که آن‌ها در آن مشغول به کارند، در تابستان‌های داغ، خنک است و در زمستان‌های سرد، گرم و مطبوع. با این وصف هیچ عجیب نیست که هتل دلگشا همیشه‌ی خدا مملو از حیوانات گوناگون است. مخصوصاً حالا که پای یک جشن عروسی در میان است.

ماجرا از این قرار است که خانم پریکِلز آشپز و آقای کوئیلسون، دو خارپشت دوست‌داشتنی و مهربان، بناست طی مراسمی باشکوه در هتل دلشگا با یکدیگر ازدواج کنند. مونا موشه، قهرمان شیرین و بازیگوش داستان ما، حسابی بابت این موضوع خوشحال و هیجان‌زده است. آخر، مراسم ازدواج به او این فرصت را می‌دهد که تمام هنرهایی را که در آستین دارد، در معرض نمایش بگذارد. اما متأسفانه ماجرا آنطور که او و دیگر حیواناتِ مقیم در هتل دلگشا می‌خواهند، پیش نمی‌رود. بله، وقوع آتش‌سوزی‌ای مهیب در جنگلِ فرن‌وود که چسبیده به هتل دلگشاست، باعث می‌شود که تمام برنامه‌های مفرح، دست‌کم برای مدتی، به تأخیر بیفتند. این واقعه از یک جهت دیگر نیز برای مونا موشه تأسف‌برانگیز است. آخر، او همین اخیراً با موشی به نام «استرابری» آشنا شده که به گمانش، ممکن است نسبتی خانوادگی با خودش داشته باشد. اما حالا که آتش‌سوزی در گرفته، روند تحقیق برای کشفِ این نسبت، ناگزیر به تأخیر می‌افتد...

درباره مجموعه ھتل پنج بلوط

در مجموعه کتاب‌های ھتل پنج بلوط (Heartwood Hotel Series) مخاطب داستان‌های فانتزی جذابی خواهید بود که به قلم کلی جرج، نویسنده‌ی جوان انگلیسی‌زبان، به رشته‌ی تحریر درآمده‌اند. قهرمان اصلی تمام این آثار موشی کوچک به نام «مونا»ست که از سر اتفاق، ساکن هتلی پرماجرا به نام «دلگشا» می‌شود و در این مکان اسرارآمیز، وقایعی پرهیجان و بامزه را از سر می‌گذراند. بد نیست بدانید که نخستین مجلد از مجموعه‌ی ھتل پنج بلوط، در سال 2018 نامزد دریافت دو جایزه‌ی معتبرِ «Shining Willow» و «Sheila A. Egoff» بوده است.

آنچه در ادامه می‌بینید، عناوین دقیق کتاب‌های چهارگانه‌ی مجموعه‌ی ھتل پنج بلوط است:

کتاب ھتل پنج بلوط 1: مثل یک خانه
کتاب ھتل پنج بلوط 2: مهمان سلطنتی
کتاب ھتل پنج بلوط 3: رقابت بهاری
کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش‌سوزی در جنگل

نکوداشت‌های کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش سوزی در جنگل

- یک داستان سرگرم‌کننده و عالی. (Kirkus)
- دوست داشتن مجموعه‌ی جذاب ھتل پنج بلوط کار بسیار ساده‌ای است! (Booklist)
- کلی جرج به خوبی از فوت‌وفن‌های خلق یک داستان خواندنی و وسوسه‌کننده آگاه است. (Quill & Quire)
- در مجموعه کتاب‌های ھتل پنج بلوط مخاطب داستان‌هایی آکنده از شجاعت، مهربانی و ماجراجویی خواهید بود. (Amazon)
- کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش‌سوزی در جنگل داستانی جذاب و سرگرم‌کننده با شخصیت‌هایی بی‌اندازه دوست‌داشتنی است. اثری که بی‌تردید مخاطبین خردسال را مجذوب خود می‌سازد. (Ashley Spires)

کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش سوزی در جنگل مناسب چه کسانی است؟

کلی جرج کتاب ھتل پنج بلوط 4: آتش‌سوزی در جنگل را برای کودکانِ متعلق به رده‌ی سنی 7 تا 12 سال به رشته‌ی تحریر درآورده است.

با کلی جرج بیشتر آشنا شویم

کلی جرج (Kallie George) در سال 1983 دیده به جهان گشوده. او داستان‌نویس، ویراستار و سخنرانِ عمومی است. عمده‌ی شهرت وی از نگارش مجموعه‌ کتاب‌های «ھتل پنج بلوط» نشأت می‌گیرد. این سری پرطرفدار شامل آثاری خواندنی در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان است که جملگی به زبان فارسی ترجمه شده و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته‌اند. کلی جرج در رشته‌ی ادبیات کودک و نوجوان تحصیل کرده و مدرک کارشناسی ارشد خویش در این حیطه را از دانشگاه «بریتیش کلمبیا» اخذ نموده است.

در بخشی از کتاب هتل پنج بلوط 4: آتش‌سوزی در جنگل می‌خوانیم

مونا در طول روز مدام پنجه‌اش را می‌برد توی جیب پیشبندش، گردنبند را لمس می‌کرد و با خودش زمزمه می‌کرد: «من خونواده دارم.» خانواده داشتن بزرگ‌ترین آرزوی مونا بود. البته یک آرزوی بزرگ دیگر هم داشت؛ این‌که تیلی دست از سرش بردارد و این‌قدر بهش پیله نکند. تیلی برای بار هزارم پرسید: «هنوز چیزی بهت نگفته؟»

مونا جواب داد: «نه، ولی می‌گه.» بعد به شوخی گفت: «تو انگار هنوز هیچی در مورد رازها نمی‌دونی.»

تیلی زیر لب غرغر کرد: «خب اگه همه به هر چیزی که می‌دونستن عمل می‌کردن، دیگه مشکلی پیش نمی‌اومد!»

مونا با خودش فکر کرد: شاید حق با تیلی باشد، ولی خیلی کم پیش می‌آید که چنین اتفاقی بیفتد. مونا همه‌اش به این فکر می‌کرد که چرا استرابری هنوز چیزی به او نگفته. شاید دنبال یک وقت مناسب می‌گشت تا رازش را با مونا در میان بگذارد. مونا بالاخره به این نتیجه رسید که شاید رازهای خوشحال‌کننده را بهتر است موقعی گفت که اوضاع کاملاً روبه‌راه باشد.

آن چند روز که اوضاع اصلاً روبه‌راه نبود. آتش‌سوزی همه را نگران کرده بود، البته حق هم داشتند نگران باشند. با این‌که آتش‌سوزی خیلی از آن‌جا فاصله داشت و هنوز از فوت‌هیلز رد نشده بود، نمی‌شد پیش‌بینی کرد چه اتفاقی ممکن است بیفتد. ممکن بود یک باران شدید ببارد و آتش را خاموش کند، ولی امکان داشت یک باد تند هم بوزد و آن را شعله‌ورتر کند.

آقای دل‌گشا مدام به همه می‌گفت خیالشان راحت باشد. «یه منطقه‌ی سنگلاخی بین آتش تا این‌جا هست. سنگ‌ها نمی‌ذارن آتش برسه به این‌جا.» وقتی تیلی توضیح داد که منطقه‌ی سنگلاخی خیلی بزرگ است و سنگ آتش نمی‌گیرد، مونا یک‌کم خیالش راحت شد.