معرفی و دانلود رایگان کتاب یک سبد آسمان

معرفی کتاب یک سبد آسمان

هرگز آن شب از یادم نمى رود. شبى که مهمان استاد خود بودم. او رو به من کرد و گفت: «تو باید قرآن را مثل کتاب درسى بدانى و آن را مطالعه کنى. تا کى مى خواهى فقط قرآن تلاوت کنى؟ وقت آن رسیده است که به فهم قرآن رو بیاورى».

این سخن مرا به فکر فرو برد، بیست بهار از عمرم مى گذشت و من بارها قرآن را ختم کرده بودم; امّا براى یک بار آن را مطالعه نکرده بودم.

وقتى به خانه آمدم قرآن را برداشتم و بوسیدم، گویا دفعه اوّلى بود که مى خواستم آن را مطالعه و در مورد آن فکر کنم.

آشنایى من با قرآن بیشتر و بیشتر شد و از شیرینى پیام هاى آن لذّت بردم.

همیشه با خود فکر مى کردم اى کاش جوانان ما با پیام هاى قرآن، انس بیشترى داشتند تا این که تصمیم گرفتم در این زمینه، کتابى بنویسم.

هدف من این بود که دوستان خود را با مفاهیم قرآن بیشتر آشنا سازم. اکنون این کتاب را تقدیم شما مى کنم.

این آغاز راهى است که در پیش دارم و مى دانم شما مرا در این مسیر یارى خواهید کرد; مسیرى که به باغِ آشنایى با قرآن مى رسد.

فهرست مطالب کتاب

یک سبد آسمان
راه بى پایان تو را مى خواند
مرا سوار قطار خودت کن!
سفر بى پایانم آرزوست
فقط به سوى خانه تو مى آیم
هر که در این بزم مقرب تر است
بت هاى درون را باید شکست
روزىِ من از ناکجاآباد مى آید
به دنبال پناهگاهى باش!
چرا خودت را ارزان فروختى؟
که نگین پادشاهى دهد از کرم گدا را
من فقط به خاطر خدا نوشتم
پدر! من از این شهر باید بروم
صداى گریه نوزاد من است
من شیفته رفتار تو شدم
دلم به دنبال نخ تسبیح است!
وقتى از پست و مقام فرارى شدم
مجلسى که بالا وپایین ندارد
وقتى آفتاب به خانه اش راهم نداد
به دنبال راهى براى بازگشت
وقتى هفت طناب من پاره شد
باغ انگور در دستم امانت است
بابا چرا مرا به دکتر بردى؟
چرا زن و بچه خودت را رها کرده اى؟
سفرى با دو مأموریّت
چرا دست خودت را مى بوسى؟
پسرم! دلم برایت تنگ مى شود
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
من به دنبال نتیجه هستم!
من اسیر سرخى طلا شدم
براى مهمان غذا مى پزم
زود چراغ ها را خاموش کن!
به دنبال هیزم بگردید!
ساربانى که از ما پذیرایى کرد
طلاهاى سرخ دل مرا نمى رباید
پیراهن پسرم مرا شفا مى دهد
تو باید چند کفن پوسانده باشى!
در تجارتى که من ضرر کردم
زنجیر بر پاى خود بسته ام
اسیر بازیچه اى بزرگ شده ام
منابع