معرفی و دانلود کتاب اعتراف باز

معرفی کتاب اعتراف باز

فرق بین یک غریبه و دوست در شناختی است که از روحیات، عقاید، عادت‌ها و ضعف‌های او داریم. تا قبل از اینکه کتاب اعتراف باز نوشته‌ی شهلا زرلکی را بخوانیم، او یک بیگانه است، اما زمانی که متوجه می‌شویم این نویسنده در کودکی از چه چیزی وحشت داشته و در بزرگسالی با چه اتفاقی خشمگین می‌شود، دیگر یک آشنای صمیمی است. داستان حاضر یک اعتراف‌نامه است که از زاویه نگاه اول شخص روایت شده و ما را به شخصی‌ترین خاطرات نویسنده‌ی داستان، از دوران کودکی تاکنون، وارد می‌کند.

درباره‌ی کتاب اعتراف باز

یک «ر» اضافی در نام خانوادگی که بر اثر حواس‌پرتی و بی‌دقتی مأمور ثبت احوال به وجود آمده، تمام زندگی شهلا زرلکی را تحت‌تأثیر خود قرار داده است. او از چهل و چند سال قبل تاکنون آرزومند است که فامیلی‌اش کمی عادی‌تر می‌بود و همیشه و در هر حال ناچار نمی‌شد اسمش را دو مرتبه و با تأکید بر روی «ر» بگوید تا نام‌نویس «زرلکی» را به اشتباه زکلی و... ثبت نکند. البته این تنها مشکل زندگی او نیست که بر اثر حواس‌پرتی و خطاهای جزئی به وجود آمده. شهلا زرلکی تقریباً کل زندگی و حیات خود را مدیون همین کم توجهی‌هاست. کتاب اعتراف باز یک اقرارنامه است. نویسنده حقایق زندگی‌اش، از زمان تولد تا میان‌سالی، را با صداقت کامل بازگو کرده و ما را با هویت و اسرار خود مواجه می‌کند.

یک خطای جزئی، یک عمر زندگی

شاید اگر آن شب، پدر و مادر شهلا زرلکی فراموش نمی‌کردند که از وسایل پیشگیری استفاده کنند، حالا داستان اعتراف باز وجود نداشت. نویسنده در این اعتراف‌نامه عنوان کرده است که تولدش بر اثر خواست قبلی والدین و برنامه‌ریزی‌های دقیق نبوده. او کاملاً اتفاقی و بدون اینکه مادر و پدرش قصد و نیتی برای فرزندآوری داشته باشند، متولد شده و البته خود نیز از این موضوع خوشحال و راضی است. شهلا زرلکی ما را با شخصیت پدر و مادرش که هر کدام ویژگی‌های خاص و جالبی دارند نیز آشنا می‌کند. کمتر کودکی را می‌شناسیم که حس حسادت را تجربه نکرده باشد و کمتر بزرگسالی وجود دارد که به داشتن این احساس در سن کودک‌اش اعتراف کند؛ اما شهلا زرلکی از اقرار حقیقت ابایی ندارد. او نه کودکی شجاع و سخت‌کوش بوده و نه الان از ویژگی‌هایی مثل تنبلی و بی‌انگیزگی مبراست. او همچنان خود را فردی بی‌حال و حوصله و تنبل می‌داند که علاقه‌ای به هیچ کاری ندارد. داستان اعتراف باز روایتی کاملاً شخصی است که ما را به یاد زندگی خود و احساساتی که بسیاری از آن‌ها را تجربه کرده‌ایم می‌اندازد.

دروغ فرشته‌ی محافظ ماست

کودکی که نتواند به‌خوبی دروغ بگوید، چطور می‌خواهد از خود محافظت کند؟ چگونه می‌تواند در برابر فشارهای پدر و مادرش برای اینکه به مهمانی کسالت‌بار بیاید یا به مدرسه برود مقاومت کند؟ مگر یک بچه‌ی شش - هفت ساله به‌جز تمارض به بیماری راه دیگری دارد؟ قطعاً خیر. علاوه‌بر این‌ها دروغگویی موجب کشف جهان می‌شود. یک بچه‌ی خردسال باید دروغ بگوید تا بتواند به دروازه‌های ناشناخته‌ی جهان وارد شود. شهلا زرلکی ما را با بخشی از دروغ‌هایی که در کودکی گفته است مواجه می‌کند. او معتقد است همه دروغ یک بچه‌ی شش ساله را زود باور می‌کنند و این امتیازی است که کودکی برای آدم به همراه دارد.

دوران افتضاح نوجوانی آغاز می‌شود

شهلا زرلکی در داستان اعتراف باز ماجرای یک قتل را که نسبتاً به‌عمد مرتکب شده، روایت می‌کند و این یکی از جدی‌ترین اعترافات اوست. قصه از این قرار است که مسئولیت رسیدگی به قناری زردِ لاغر و پرسروصدای پدربزرگ، به عهده‌ی نویسنده‌ی کتاب اعتراف باز که در آن زمان سیزده ساله بوده قرار می‌گیرد، اما او از پرندگان متنفر است و نمی‌خواهد مدام به آب و دانه‌ی آن موجود زردرنگ فکر کند؛ پس با بی‌توجهی و سهل‌انگاری موجب مرگ قناری می‌شود و از این بابت عذاب وجدان نیز ندارد. داستان اعتراف باز واگویه‌های صادقانه‌ای از نویسنده است که بدون پرده‌پوشی و خودسانسوری بازگو شده‌اند. شهلا زرلکی ما را به دوره‌ای که مادر شده است و خستگی جسمی و روحی امانش را بریده نیز دعوت می‌کند. او به ما نشان می‌دهد که هیچ انسانی بی‌عیب و نقص نیست و بسیاری از کاستی و عیب‌های درونی، میان آدم‌ها مشترک هستند. همین وضعیت موجب می‌شود تا بتوانیم با او همذات‌پنداری کنیم.

کتاب اعتراف باز در انتشارات نشر چشمه به چاپ رسیده است.

کتاب اعتراف باز برای شما مناسب است اگر

• حس می‌کنید تنها کسی هستید که دچار احساسات منفی مثل حسادت و تنبلی و خشم و... شده‌اید.
• به یک همدرد و همدل صادق و رک نیاز دارید.
• از خواندن اعتراف‌نامه‌ها و اتوبیوگرافی‌های شخصی لذت می‌برید.

در بخشی از کتاب اعتراف باز می‌خوانیم

مامان سرش را گذاشته و رفته. صدای رفتنش پیچیده توی اتاق. صدای خروپفش یک عمر پیچیده توی تمام شب‌های چارلی که هی بلند می‌شود می‌رود صدای تلویزیون را زیادتر می‌کند و غرغرکنان برمی‌گردد و می‌رود زیر لحاف.

پاک‌کن مدادم را می‌خورم. دارد تمام می‌شود. سوزنم گیر کرده و رفته‌ام روی مخ چارلی که از سر کار آمده و خسته است: «دفترم تو اتاق‌بزرگه‌ست. دفترم تو…»

انگار که دفترم توی قبرستان باشد. قبرستان را چارلی می‌گوید و لحاف را پس می‌زند و بلند می‌شود و از یقه‌ام می‌گیرد و بلندم می‌کند تا برویم قبرستان. مثل موش لاغر کارتون‌ها در فاصله‌ی زمین و هوا دست‌وپا می‌زنم. از روی خروپف مامان رد می‌شویم. لال شده‌ام. صدای خرخر مامان رفته زیر صدای مجری اخبار. در فاصله‌ی زمین و هوا آویزانم و به انگشت‌های کج‌وکوله‌ی پاهای چارلی نگاه می‌کنم که از همیشه کج‌وکوله‌تر و زشت‌تر و کثیف‌ترند. پاهایی که می‌برند و پرتم می‌کنند توی جهنم سیاه.

«نگاه کن! این‌جا ترس نداره! ترس نداره! هیچی نیست… هیچی نیست… ببین!»

با صدایی که همه‌ی عمر از آن ترسیده‌ام از نترسیدن می‌گوید. از هیچی. از هیچ. نمی‌داند من از همین هیچ می‌ترسم. از همین هیچی مشکوک. از همین خالی بی‌انتهای اتاق. از همین تاریکی پر از ناشناخته. همه‌ی این‌ها ترس دارد و چارلی نمی‌فهمد که من بیش‌تر از جن‌ها از هیچی، که رنگش سیاه است، می‌ترسم. چند دقیقه آن‌جا می‌مانم؟ نمی‌دانم. از ترس و سرما لرزم گرفته. با صورت پرت شده‌ام روی قالی و می‌لرزم. چانه‌ام می‌لرزد از ترس یا سرما یا هر دو. خبری از جن‌ها و هیولاها نیست. این‌جا جز سیاهی هیچ‌چیز نیست ولی من دارم سکته می‌کنم. صدای قلبم می‌پیچد توی سرم. چارلی دارد انتقام همه‌ی شب‌هایی را که این‌جا در تنهایی و سرما خوابیده از من می‌گیرد.

فهرست مطالب کتاب

دفاعیه‌ی اول
عروسک عقب‌افتاده‌ای که با باتری‌قلمی کار می‌کند
لُری که خون مغول در رگ‌هایش جاری است
تمساح پیری که در چاه فاضلاب ما زندگی می‌کند
شمران‌نویی‌ها
در باب ترس که مادر دروغ است و چیزهای بی‌پدرومادر دیگر
خواب زمستانیِ ماده‌خرس قطبی
باید روی دروغ‌های‌مان بیش‌تر کار کنیم
همه‌ی دستگیره‌ها بوی دست‌های تو را می‌دهند
در باب لورفتگی و نامه‌ای به شوهر عزیزم
خدایان مثل سوسک کافکا نمی‌میرند
روده‌درازی
لاشه‌ی کم‌چربی گوساله‌ای جوان در قصابی
در باب لذت لو دادن و موضوع بی‌اهمیت قتل قناری‌ها
آن‌ها به‌جهنم! من به بهشت می‌روم
اهمیت ژاله عرفانیان بودن و نکاتی در باب ضرورت ناخن‌خواری
دبیرستان دخترانه‌ی زهرا
دفاعیه‌ی آخر