معرفی و دانلود کتاب حالات آزاد عشق

معرفی کتاب حالات آزاد عشق

کتاب حالات آزاد عشق به قلم گونول شاهان و امراه شاهان، پرفروش‌ترین کتاب سال 2017 ترکیه، فراز و نشیب‌های زندگی یک زوج جوان و خوشبخت را از زبان خود آن‌ها به رشته تحریر در آورده است.

این زن و شوهر خوشبخت که از نظر خودشان بعد از دوران سختی به هم رسیده‌اند و آشیانه‌شان را بنا کرده‌اند، داستان زندگی خود را با تمام مشکلات، شادی‌ها و سختی‌هایی که به همراه داشته، برای زوج‌های جوان نوشته‌اند با امید به اینکه با خواندن این داستان پایان خوشی برای زندگی خود رقم بزنند.

گونول شاهان و امراه شاهان در کتاب حالات آزاد عشق (Askin ozgur hal) آورده‌اند: باورتان می‌شود، به کمکِ نوشته‌هایمان چندین رابطه پایان خوشی داشت. ما دیگر چی می‌خواهیم؟ خواهید گفت: «پس چرا ماجراهای بعد از ازدواج را نوشتید؟» چون ما گفتیم: «ازدواج، عشق را می‌خنداند.» و روزبه‌روز بیشتر به ما خوش گذشت.

کتاب حالات آزاد عشق کتابی ساده اما پر از نکات شگفت‌آور است. اگر به این نکات توجه داشته باشید می‌توانید پیوند زناشویی‌تان را محکم و استوار کنید. این زوج در روایت داستان خود راهکارهایی ارائه می‌دهند که به راحتی قابل اجرا هستند. اگر به دنبال بهبود رابطه با شریک زندگی‌تان هستید این راهکارها کمک شایانی به شما خواهند کرد.

در کتاب حالات آزاد عشق می‌خوانیم:

قبل از اینکه امراه با پدرم همکاری کند یک خلأ بیست روزه داشتیم. دست پدرم درد نکند، ما را تا موقعی که بتوانیم خودمان را عادت بدهیم به حال خودمان گذاشت. دو روز بعد از برگشتمان از ماه عسل برای دست‌بوسی به آنکارا رفتیم، در طول آن یک هفته‌ای که آن‌جا بودیم با دوست‌های‌مان هم دیدار کردیم.

ایلکر نامی بود، خاطرتان هست، همانی که همه‌اش سرِ چیزهای جورواجور شرط‌بندی می‌کردند! گفتیم از روزهای گذشته یادی بکنیم و به آن کافه‌ای رفتیم که همیشه می‌رفتیم. باز آن‌ها شرط‌بندی کردند و من تماشا کردم. بعدش چون شوهرجان برنده شد کوفته‌ها را باز ایلکر خرید، تجربۀ نوستالژی زیباست.

وقتی هم برگشتیم، ده روز بعد هم بابا درویش‌مان به اسم استفادۀ بهتر از زمان قبل از شروع کار آمد. البته اولین جدایی بود و آسان نبود، دلشان برای امراه تنگ شده بود. این مورد برای شوهرجان هم خوب بود. وقتی مامان نرمین، بابا درویش و برادر بزرگم کورای آمدند، گفتیم استانبول را بگردیم. گاهی توی خانه بودیم و گاهی می‌گشتیم، هفتۀ خوبی را سپری کردیم، بعدش هم که قرار بود زندگی کاری شروع بشود. برای همین گفتیم حسابی لذت ببریم و بردیم هم.

بعععله! اولین روز کار فرا رسید. پدرم در کار آسفالت بود، طبیعتاً دستگاه‌های بزرگی داشت، شوهرجان هرچند هنوز با آن دستگاه‌ها آشنایی نداشت، چون باهوش بود، من مطمئن بودم که می‌تواند به آسانی از عهدۀ این کار بربیاید، واقعاً هم همین‌طور بود.