معرفی و دانلود کتاب صندلی سبز
برای دانلود قانونی کتاب صندلی سبز و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب صندلی سبز
عروسک شبیه رباتی شاد سخن میگوید. او خوشحالترین موجود دنیاست، زیرا انسان نیست و روحش رنج و اندوهی دائمی را تجربه نمیکند. کتاب صندلی سبز نوشتهی کریستینه گل بوداغیانس ما را با داستانهایی بسیار کوتاه مواجه میکند که دیدگاه فلسفی نویسنده و احساسات او نسبت به پدیدههایی همچون زندگی، زمان، دردهای مشترک بشری و... را شرح میدهند.
دربارهی کتاب صندلی سبز
تصویرها یکی پس از دیگری میگذرند. زنی مشغول نامه نوشتن است. معلوم نیست به چه زبانی نامههایش را مینویسد؛ شاید زبانی باستانی باشد. شاید هم زبانی عجیب و غریب است که تنها دو گوینده دارد؛ زن و گیرندهی نامهها. در سوی دیگر گلی خشکیده جلوهنمایی میکند. گلی که تا کمی بالا میآید و سبز میشود، خاک را بر خود میریزد و به ریشهاش برمیگردد تا از دیدن حقیقت دنیا بگریزد. گویا گل تصمیم گرفته تا نسل خود را در جهان منقرض کند و بهسوی نیستی و نابودی پیش رود.
در کنار ایستگاه متروکه، عروسکی سخنگو مشغول تکرار جملهای تکراری است که مرد را به یاد گوشزدی که در کودکی میشنید میاندازد؛ «وسایلت را جمع کن.» و او را به اضطراب خردسالی باز میگرداند. مرد ناگهان به خود میجنبد. انگار که در روزهای خردسالیاش غرق شده است. همانقدر ضعیف و بیدفاع. کتاب صندلی سبز ما را بر جریان سیال ذهن کریستینه گل بوداغیانس سوار میکند. او به اطراف خود مینگرد، عناصر واقعی را با خیال در هم میآمیزد و نظریات فلسفی و عقاید خود دربارهی مرگ، کودکی، زندگی و تأثیر خاطرات بر اکنون را روایت میکند.
داستانهای کریستینه گل بوداغیانس از اسلوب کلاسیک داستاننویسی پیروی نکردهاند و ساختار «شروع، گرهافکنی، گرهگشایی و پایان» ندارند. کتاب صندلی سبز از میانهی واقعهای در حال رخ دادن آغاز میشود و با توصیفات حسی ادامه پیدا میکند. نویسنده نمیخواهد اطلاعاتی دربارهی ارتباط و پیوند شخصیتهای داستان با یکدیگر را به ما نشان دهد. پایانبندی داستان نیز مبهم است و همین موضوع نشان میدهد که نباید صرفاً به انتها و نتیجهگیری توجه کنیم؛ زیرا پیامی که کریستینه گل بوداغیانس میکوشد تا آن را به مخاطبانش انتقال دهد، در خلال داستان مأوا گزیده است. وقایع داستانهای بسیار کوتاه کتاب حاضر همچون تابلوهای نقاشی هستند که وضعیتی را با توصیف و ترسیم جزئیات به ما نشان میدهد. مفاهیم مستتر در سطور داستانهای کوتاه کتاب صندلی سبز، بهطور مجزا و مستقل قابل درک هستند و کشف ارتباط آنها با همدیگر برای خوانندگان به تلاشی شگرف نیاز دارد.
کتاب صندلی سبز مجموعهای از عناصر هنری را در داستان کوتاه و متن ادبی مورد استفاده قرار داده و سبک داستانی خاص خود را به ما نشان میدهد. داستان حاضر در انتشارات روزگار بهچاپ رسیده است.
کتاب صندلی سبز برای چه کسانی مناسب است؟
کتاب صندلی سبز مجموعهای از واگویهها و داستانهای کوتاه است که نویسنده کوشیده است اندیشههای فلسفی خود را در قالب جملات استعاری و ساختار جریان سیال ذهن بازگو کند.
در بخشی از کتاب صندلی سبز میخوانیم
بادبادکهای به پرواز درآمده در آسمان را میبینی؟ به نظر میرسد در آسمان اینجا هستند. همینجا. ولی اینطور نیست. این نقص بینایی است. آنها خیلی دوراند. آن طرف. آن سوتر. آنجا. واقعیت این است که هر کداممان کفهای شن را مشت کردهایم و این سو و آن سو میدویم تا شاید محل مناسبی برای ساختن سازهی شنی یادبودمان پیدا کنیم. اما هر بار که میدویم، از لابهلای انگشتانمان دانههای شن سر ریز و ناپدید میشوند. هر چقدر که با سرعت بیشتری میدویم، دانهها با سرعت بیشتری میریزند. وقتهایی هم هست که سازهمان یک جایی نیمهتمام مانده است، مثل یک ساختمان نیمهکاره که در میان انبوهی از ساختمانهای دیگر گم میشود و یا با سازهی دیگری اشتباه میگیریم. اینها همه در فاصلهی بین رفت و برگشت روی میدهد: زمانی که میرویم شن و ماسه بیاوریم تا تمام کنیم. بعدش، تهوع به آدم دست میدهد. سپس تصمیم میگیریم یکی دیگر از نو بسازیم، اما هیچکدام هیچوقت تمام نمیشود. نمیشود تمام شود. هرگز اینچنین نبوده است. و این است که این همه سازهی نیمه تمام وجود دارد و تا ابد ادامه خواهد داشت.
فقط در بازیهای کودکی میشود مدام از نو آغاز کرد ولی در اینجا، قبلاً همه چیز فقط برای همان یکبار شروع شده است. الان نمیدانم کجای بازیام؟ و یا نسبت به کجا دورم یا نزدیک؟ یا اینکه همیشه جایی ایستاده بودهام.
یک عروسک خمیری داشتم که فضانورد بود. کلماتی نامفهوم را تکرار میکرد. بعد، سکوت میکرد. بعد، میگفت ماموریت دارد و یا در حال انجام ماموریت است. اما همیشه آن جا بود، روی میز تحریرم. هیچوقت، هیچ کجا نمیرفت، حتی به ماموریتهایش.
یک روز، آن خمیری را هم به عقب از پنجره پایین انداختم. و دیگر هرگز نشنیدمش. همان لحظهای که پایین انداختم، پشیمان شدم. دستم را به سویش دراز کردم، اما دیگر فایدهای نداشت. موقعی که از دستم جدا میشد هم لبخند میزد و تکرار میکرد: «من ماموریت دارم. من در حال انجام ماموریت هستم.» حالا میفهمم او همیشه تشنهاش بود. از وقتی که ساخته شده بود کلاه فضانوردی به سرش بود.
تمام شد. بزرگ شدیم به سان سایهای که از پشت سرت گذر کند که به نظرت توهمی بیش نیاید. عروسکها به همان صورت که به وجود میآیند، میمانند و میمیرند. شاید به همین خاطر است که همیشه لبخند میزنند. ما با بزرگ شدنمان، گمشان میکنیم، شاید چون گفتههایشان خستهمان میکند، به ظاهر شاید از چیزهای ساده میگویند، اما آنان راز زندگی را میدانند و صدایشان هرگز نمیگیرد.
داستان یکی از کسانی را که از اهالی اینجا بود اینطوری تعریف کردند: «جایی نرسیده به آن بالا، آن قلهی خیلی بلند، آنجا، همانجا ایستاد.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب صندلی سبز |
نویسنده | کریستینه گل بوداغیانس |
ناشر چاپی | نشر روزگار |
سال انتشار | ۱۴۰۳ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 76 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-233-311-9 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کوتاه ایرانی |