معرفی و دانلود کتاب صوتی درخونگاه

معرفی کتاب صوتی درخونگاه

کتاب صوتی درخونگاه اثر پونه شاهی، مجموعه‌ای از 13 داستان کوتاه و جذاب است که برای مخاطبان خود مضامین اجتماعی و زاویه دید تازه‌ای در بردارد.

شاهی در این مجموعه سعی کرده به انتخاب مضامین اجتماعی بپردازد. گاهی بیان داستان تلخی در قالب طنز و گاه بدون چاشنی طنز طوری که بعد از شنیدن داستان‌ها از کنار آدم‌های اطراف‌مان در جامعه بی‌تفاوت عبور نخواهیم کرد و به همین دلیل حتی قالب روایت این داستان‌ها نیز تحت تاثیر همین مضامین هستند.

ویژگی اصلی این مجموعه را باید در تلاش نویسنده برای نشان دادن تصاویری از واقعیت‌های پیرامون‌مان بدانیم که از آن به عنوان «پل بین جامعه و نویسنده و مخاطب» یاد کرده است. به همین خاطر گاهی پس از اتمام داستان‌های کوتاه، در ذهنتان حیاتی تازه شروع خواهد شد و به سمت اندیشه جدی‌تر و بلندتری کشیده می‌شوید.

داستان کوتاه درخونگاه که عنوان کتاب نیز وامدار این داستان است، برگرفته از کتاب «دل کور» زنده یاد «اسماعیل فصیح» که در محله‌ی درخونگاه از محله‌های قدیمی تهران اتفاق افتاده، با این تفاوت که رمان «دل کور» دارای مضمونی تراژدیک است در حالی که درخونگاه پونه شاهی، داستان محله‌ای با همین نام و ساکنین محل با چاشنی طنز است.

داستان‌های کوتاه «درخونگاه » شرح زندگی مدرن انسان امروزی است و به شکلی موجز و با عنایت به نظم حاکم بر موقعیت زندگی امروزی روایت می‌شود. توجه به زندگی انسان امروز که درگیر با دغدغه‌های برآمده از زندگی مدرن هستند از بن مایه‌هایی است که در داستان‌های دیگر کتاب نیز می‌توان مشاهد کرد.

در قسمتی از کتاب صوتی درخونگاه می‌شنویم:

یک آقای میانسال کراواتی پشت میز بود که بلوزی سوسنیرنگ به تن داشت با یک کراوات بنفش و زرد راه‌راهِ. بسیار خوش لباس بود و جذاب به نظر می‌رسید. از جایش بلند شد و تعارف کرد برای نشستن. ما نشستیم و خانم مهندس به مرد میانسال گفت: «آقای میرزایی! این آناهیتاست. آناهیتا آریان یک سال کار کرده و کار بلده. دختر خوبیه. صاف و ساده و حرف گوش کن. تو کارشم حرف نداره. می‌خوام بذاریش تو یه قسمت خوب و هواشم داشته باشی. یه جورایی دوستیم.»
و خندید و به من چشمکی زد. باز من خجالت کشیدم و کمی خندیدم و گفتم: «خانم مهندس لطف دارند.»

به آقای میرزایی نگاهی کرد و خیلی صمیمانه گفت: «می‌بینی چقدر خجالتیه؟ می‌ترسم آسیب ببینه. حواست بهش باشه نمی‌خوام کسی اذیتش کنه.»

حس بدی به من دست داده بود. حس یک آدم دست و پا چلفتی خودکم بین. خودم را کمی جمع و جور کردم و گفتم:

«نگران نباشید! من می‌تونم مواظب خودم باشم.» خانم مهندس گفت: «می‌دونم آنا جان ولی می‌خوام بازم حواسم بهت باشه عزیزم! خوب من میرم به کارام برسم. آقای میرزایی تو رو با کارهات آشنا و به بقیه هم معرفی می‌کنه.»

خانم مهندس رفت بیرون و من را با آقای میرزایی، مرد جذاب و خوش‌لباس میانسال، تنها گذاشت.

فهرست مطالب کتاب صوتی