معرفی و دانلود رایگان کتاب صوتی ماه روی سر لوبیا

معرفی کتاب صوتی ماه روی سر لوبیا

کتاب صوتی ماه روی سر لوبیا نوشته‌ی محدثه محمودآبادی، داستان دختر جوانی است که در میانه‌ی جنگ و حمله‌ی عراق به آبادان، در خانه‌اش زندانی شده و توان بیرون رفتن ندارد. او که نگران خودش و نوزادی است که در شکم دارد، سعی می‌کند تا خودش را از دید نیروهای بعثی پنهان نگه دارد...

درباره‌ی کتاب صوتی ماه روی سر لوبیا

دخترک با اینکه سن و سالی ندارد و الان باید مشغول عروسک‌بازی در خانه‌ی پدری باشد، اما از بابت یک عشق زودگذر و جنون‌آمیز حالا در این خانه زندانی شده. یادش است وقتی مرد به خواستگاری‌اش آمد کسی را اینجا نداشت؛ گفتند از عراق آمده اینجا برای کار و کسی را ندارد. پدر زیر بال‌وپرش را گرفت و کمکش کرد اینجا برای خودش کاروباری علم کند، که کسی شود... که بعد برود و با یک لشکر نظامی برگردد تا نمکدانی که نمکش را خورده دوباره و دوباره بشکند...

محدثه محمودآبادی کتاب صوتی ماه روی سر لوبیا را این‌گونه آغاز می‌کند؛ درحالی‌که از نقطه به نقطه‌ی شهر زیبایشان با آن نخل‌های بلندش صدای انفجار و بوی دود می‌آید، دخترک در خانه زندانی شده. شوهرش مدت‌ها پیش از خانه رفت و انگار که جز خودش در آن خانه کسی زندگی نکند، در را هم پشت سرش قفل کرد. حتی فکر نکرد که دختر بیچاره که حالا باردار هم شده، باید در آن خانه‌ی خالی چه بخورد. این است که حالا بعد از چندین روز زندانی شدن در خانه،‌ مدام پشت پنجره می‌ایستد تا بلکه عابری را ببیند و از او کمک بخواهد، اما سروکله‌ی هیچ آدمیزادی در آن اطراف پیدا نمی‌شود.

دخترک تنهاست و حالا همدم تمام روزهایش، همان نطفه‌ی کوچک در شکمش است که آن را لوبیا صدا می‌کند. از رابطه‌اش با شوهرش برای لوبیا می‌گوید، از نگرانی‌هایش برای مادر و پدر خودش که نمی‌تواند به آن‌ها سر بزند، از نخل بلند سر کوچه‌شان که نمی‌داند چرا دیگر سر ندارد... او سعی می‌کند با حرف زدن با لوبیا خودش را آرام کند،‌ اما صدای پای سربازان عراقی که هر لحظه به خانه و زندگی‌اش نزدیک‌تر می‌شوند، نفسش را تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌کند...

کتاب صوتی ماه روی سر لوبیا کاری از نشر صوتی خانه‌ی داستان چوک است. این کتاب را با صدای زینب قادری می‌شنوید.

کتاب صوتی ماه روی سر لوبیا برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب را به دوستداران داستان‌های اجتماعی فارسی پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب صوتی ماه روی سر لوبیا می‌شنویم

خیلی وحشتناک بود. وحشتناک‌تر از همه کابوس‌هایی بود که شب‌ها می‌دیدم. ماجرا از آخرین تصمیم اشتباهی که گرفتم شروع شد. از وقتی که وارد اتاق خواب شدم و در را قفل کردم و کلید طلایی رنگش را از پنجره‌ی کوچکی بیرون انداختم که رو به کوچه‌ی پشت خانه باز می‌شد. خیره به کوچه منتظر ماندم تا شاهزاده‌ی قصه‌هایم از راه برسد و نجاتم دهد. نمی‌دانم این کار را به خاطر دوست داشتنش کردم یا لج‌بازی با او. اولین صدایی که شنیدم خیلی دور بود.

فهرست مطالب کتاب صوتی