معرفی و دانلود کتاب صوتی مارتا

معرفی کتاب صوتی مارتا

خوشبختی در نگاه شما چه شکل و شمایلی دارد؟ وحید قربانی نژاد شلمانی در کتاب صوتی مارتا داستان خود را با تعریفی از خوشبختی آغاز می‌کند. او داستان مردی را روایت می‌کند که به‌طور اتفاقی به زنی که سه سال پیش او را گم کرده است، برمی‌خورد.

درباره‌ی کتاب صوتی مارتا

وحید قربانی‌نژاد شلمانی در اغلب آثار خود روی مرز باریک و غیر قابل تشخیصی از وهم و واقعیت قدم برمی‌دارد. در بعضی از داستان‌های این نویسنده، ما تا پایان هم متوجه نمی‌شویم که وقایع در واقعیت اتفاق افتاده‌اند یا در روانِ پریشان راوی و کاراکترها. اما نکته‌ی قابل توجه آن است که گاه حتی این مسئله بر خود کاراکتر هم پوشیده است. شخصیت‌های روان‌پریش با رگه‌هایی از جنون و مالیخولیا، عنصر ثابت آثار وحید قربانی‌نژاد شلمانی هستند. در کتاب صوتی مارتا هم راوی ماجرایی را روایت می‌کند که از توصیفات آن درمی‌یابیم گویی در سلامتی روانی کاملی به سر نمی‌برد.

داستان کوتاه مارتا دارای دو قسمت است و در هر قسمت با وقایع عجیبی از زندگی مارتا و مردی که روایت داستان را بر عهده دارد روبه‌رو می‌شویم. در قسمت اول می‌شنویم که در شبی سرد و زمستانی، مردی در کافه با زنی رویاروی می‌شود که سه سال پیش بی‌خبر از همه‌جا از زندگی او رفته است. در ادامه‌ی داستان به‌نحوی با این دو شخصیت آشنا می‌شویم و علت غیبت مارتا را در این سه سال درمی‌یابیم. آیا مردی که در آن شب مارتا را در کافه می‌بیند همان راوی داستان است؟ با شنیدن این کتاب صوتی پاسخ این سؤال را درخواهید یافت.

این اثر به همت نشر صوتی گیوا منتشر شده و آن را با صدای حسین نصیری، سحر توکلی و سما زاهد می‌شنوید.

کتاب صوتی مارتا برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به داستان‌های کوتاه رازآلود علاقه دارید، شما را به شنیدن این کتاب صوتی دعوت می‌کنیم.

با وحید قربانی‌نژاد شلمانی بیشتر آشنا شویم

این نویسنده در تیر ماه 1364 چشم به جهان گشود. وحید قربانی‌نژاد شلمانی از سال 1380 و از سن شانزده‌سالگی به وبلاگ‌نویسی روی آورد و در سال 1397 موفق شد نخستین کتاب خود را با عنوان مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه «تاریک، سرد و بی‌نهایت طولانی» منتشر کند. «شب قداره‌های بلند» نام کتاب دیگر وحید قربانی‌نژاد شلمانی است.

در بخشی از کتاب صوتی مارتا می‌شنویم

مرد همه این‌ها را گفت و زن هم سکوت کرد. بعد از کمی پیاده‌روی به جلوی خانه مرد رسیدند. آپارتمانی قدیمی بود. جلوی درش باغچه‌ای داشت که از درختچه‌های خشکیده و بوته‌های هرس‌نشده پر شده بود. مرد جلو رفت و در را باز کرد. چراغ را روشن کرد و هر دو از پله‌های چوبی بالا رفتند، توی خانه هم سرد بود. جلوی شومینه رفت و آتشش را گیراند. زن جایی برای خودش دست و پا کرد و نشست. حالت عجیبی داشت. خسته، سرما‌زده و در عین حال معذب. فضا کاملا برایش سنگین بود. آتش که کمی جان گرفت، هوای خانه رو به گرمی رفت. زن از جایش بلند شد و روبه‌روی آتش ایستاد و همان‌طور که به شعله‌های آتش نگاه می‌کرد گفت: می‌دانم گفتی دوست نداری چیزی از گذشته بشنوی، من هم دوست ندارم حرف بزنم. چون قطعا هر بهانه‌ای در نظرت احمقانه جلوه خواهد کرد. فقط می‌توانم بگویم که باید می‌رفتم. من حتی نمی‌دانستم تو توی این شهر زندگی می‌کنی. نمی‌دانم حکمت این که بعد از مدت‌ها توی این وضعیت یکدیگر را می‌بینیم چیست. شاید تقدیر این بود که تو مرا در این وضع تحقیر‌آمیز ببینی و آرام بگیری، شاید حکمتش این بود.

فهرست مطالب کتاب صوتی