معرفی و دانلود کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ

معرفی کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ

کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ نوشته‌ی نویسنده‌ی آمریکایی جنیفر رابین بار داستانی براینوجوانان است. این رمان ماجرای زندگی دو دوست نوجوان در دهه‌ی 1930 درفیلادلفیا را روایت می‌کند. خانواده‌ی جیمی و دوستش لولا، در همسایگی هم و دوران رکود اقتصادی زندگی سختی را پشت سر می‌گذرانند. این بار جیمی و لولا می‌خواهند قهرمان زندگی خانواده‌شان باشند و مشکل را از سر راه بردارند...

دربار‌ی کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ

جیمی، شخصیت اصلی کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ (Goodbye, Mr. Spalding) همراه دوست صمیمی‌اش لولا، ماجرای یک قهرمانی بزرگ را تعریف می‌کنند. نویسنده‌ی این داستان، یعنی جنیفر رابین بار (Jennifer Robin Barr) ماجرای پسرسر‌بچه‌ای را روایت می‌کند که همراه بهترین دوستش می‌خواهد ناجی خانواده‌ی خود باشد.

جیمی دوازده‌ساله و دوستش لولا در یک محل زندگی می‌کنند. خانواده‌ی آن‌ها بابت رکود اقتصادی بزرگی که در فیلادلفیا فراگیر شده به‌سختی روزگار می‌گذرانند. این اما پایان مشکلات آن‌ها نیست. به زودی چالش بزرگ‌تری سر راه جیمی و خانواده‌اش قرار می‌گیرد.

خانه‌ی جیمی درست روبه‌روی ورزشگاه بیسبال فیلادلفیا است. خانواده‌ی جیمی و دیگر افراد محله، پشت بام خانه‌هایشان را به به تماشاچیان مسابقات بیسبال کرایه می‌دهند تا به تأمین هزینه‌ی خانواده‌ کمک کنند. تماشاچیانی که توان پرداخت بلیط مسابقات را ندارند، با پول کم‌تری به پشت بام خانه‌های اطراف ورزشگاه می‌روند تا مسابقات را از آن‌جا تماشا کنند. این موضوع اما خبر خوبی برای صاحبان ورزشگاه نیست؛ آن‌ها روز‌به‌روز بلیط کمتری می‌فروشند. بنابراین باید فکر جدیدی کنند.

به‌زودی جیمی و خانواده‌اش از مشکل بزرگ خبردار می‌شوند. قرار است بین خانه‌های محله و ورزشگاه بیس‌بال دیوار بلندی ساخته‌ شود. این موضوع، به معنی شروع روزهای سخت و بی‌پولی برای خانواده‌ی جیمی و لولاست. اما در این شرایط عجیب، از دست جیمی و دوستش چه کاری ساخته ‌است؟ این دو دوست برای کمک به خانواده‌شان چه نقشه‌ای در سر دارند؟ برای خبردار شدن از ادامه‌ی ماجرای جیمی، با داستان جذاب کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ همراه شوید.

این کتاب در سال 2019 وارد بازار جهانی شد و در سال 1400 با ترجمه‌ی فهیمه صدیق‌ عابدینی توسط نشر پرتقال به علاقه‌مندان فارسی‌زبان عرضه گردید.

نکوداشت‌های کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ

• کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ ماجرایی آموزنده، سرگرم‌کننده، نوستالژیک و طنز است؛ همچنین، حرف‌هایی برای تاریخ دارد. (School Library)
• این رمان جذاب تاریخی ​​برای طرفداران ورزش عالی‌ست. نویسنده جزئیات غنی‌ای از تاریخچه‌ی بیس‌بال و فیلادلفیا در دهه‌ی 1930 آورده است. (Booklist)
• شخصیت‌های این داستان به خوبی توسعه یافته‌اند و نویسنده یک ماجراجویی خوب را روایت می‌کند... داستان برای خوانندگان جدید قابل فهم است. (Kirkus Reviews)

کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ برای چه کسانی مناسب است؟

این داستان جذاب به نوجوانان مشتاق به ‌ورزش و ماجراجویی و علاقه‌مند به داستان‌هایی تاریخی و آموزنده پیشنهاد می‌شود.

با جنیفر رابین بار بیشتر آشنا شویم

جنیفر رابین بار، نویسنده‌ی جوان آمریکایی، بیشتر برای کتاب‌های راهنما و آموزشی‌ خود شناخته می‌شود.

کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ اولین تلاش این نویسنده برای ورود به دنیای ادبیات کودک و نوجوان است. او در کتاب خود، بر تکه‌های کمتر شناخته‌شده‌ در تاریخ دست گذاشته؛ همین موضوع جذابیت ویژه‌ای به اثر او داده و نظرات مثبتی را در مورد کتاب معروف او یعنی خدانگهدار، آقای اسپالدینگ جلب کرده است.

در بخشی از کتاب خدانگهدار، آقای اسپالدینگ می‌خوانیم

مامان آهی می‌کشد و یک کوارتز را پس می‌گیرد. «خیلی‌خب، اما اون رو حتماً خرج کنین. سود فروش این نمایشگاه واسه سَنت‌ کلمبائه.»

هیچ‌کدام نمی‌خواهیم الان برویم نمایشگاه. از نردبان پشتی می‌رویم پایین و بی‌هدف خیابان را بالا و پایین می‌کنیم. یکشنبه شب‌ها معمولاً شلوغ نیست، اما امشب به‌خاطر نمایشگاه مردم در رفت‌و‌آمد هستند. بچه‌ها پشمک‌به‌دست و سوار دوچرخه ویژویژکنان از کنارمان می‌گذرند. پدر و مادر‌ها توی ایوان‌ها نشسته‌اند و مشغول صحبت با همسایه‌ها هستند.

یعنی همه‌چیز همین‌طور می‌ماند؟ دیوار بلندی را تصور می‌کنم که جلوی دیدمان را ‌گرفته، یک‌جور‌هایی مثل زندان. چند بار در روز پشت پنجره‌ی اتاقم می‌نشینم و به زمین بیسبال خیره می‌شوم؟ ساعت‌ها زمین را تماشا می‌کنم، فرقی هم ندارد که یک بعد‌از‌ظهر آفتابی با کلی تماشاچی باشد یا یک غروب سوت‌و‌کور.

هر دوری که می‌زنیم یک چیزی من را یاد تیم اتلتیکس می‌اند‌ازد. رستوران نیک که کارکنان باشگاه شام اعضای تیم را ازش می‌خرند. سلمانی رووِین که بازیکن‌ها آنجا موها و‌ ریش‌هایشان را اصلاح می‌کنند. همین‌طور توی خیابان بیست‌و‌دوم راه می‌رویم و جلوی مغازه‌ی ابزار‌فروشی بابا و خیاطی شریدان می‌ایستیم. به ویترین مغازه‌ها نگاه می‌کنم که زیرشان پر از پرچم‌های تیم اتلتیکس است. لولا از روی ترک‌های روی زمین و لبه‌های پیاده‌رو می‌پرد و هر چند ثانیه یک ‌بار نگاهی بهم می‌اندازد. می‌دانم که می‌خواهد درباره‌اش حرف بزند، اما من فقط سکوت لازم دارم.