معرفی و دانلود کتاب صد حقیقت

معرفی کتاب صد حقیقت

کتاب صد حقیقت نوشته‌ی جولی شوماخر داستان دختری است به نام تئا که پس از مدتی دروغ گفتن به همه، حالا باید در یک دفترچه، صد حقیقت درباره خودش بنویسد؛ دفترچه‌ای که مادرش در آستانه‌ی سفر تابستانی به او داده است. تئا هنگام کشف رازهای خانوادگی و شخصی خود، کم‌کم یاد می‌گیرد که گاهی راه رسیدن به خود، از دل راست‌گویی می‌گذرد.

درباره‌ی کتاب صد حقیقت

اگر بپذیریم که در پسِ دروغگویی، شخص یک قدم از خود دور می‌شود، اکنون تئا در دورترین نقطه از خودش ایستاده است. بله درست است، همه دروغ می‌گویند، اما کسی را می‌شناسید که همیشه دروغ بگوید؟ تئای داستان کتاب صد حقیقت (The Book of One Hundred Truths) نوشته‌ی جولی شوماخر (Julie Schumacher)، از فوریه سال گذشته به همه‌کس و در مورد همه چیز دروغ می‌گوید.

دوران نوجوانی، شاید بیش از هر زمان دیگری، میدان آزمون صداقت با خود و دیگران است. هر راز کوچکی که همه ما داریم، ممکن است سنگین‌تر از هر واقعیتی بر دوش یک نوجوان سنگینی کند. در این زمان دروغ به یک انتخاب برای او تبدیل می‌شود، انتخابی که بیشتر از آنکه دیگران را فریب دهد، راهی برای محافظت از دل خودش است. تئا در کتاب صد حقیقت را شاید بتوان نماد همین بحران دانست.

نوجوانی که هر دروغ، او را بیشتر از خودش دور می‌کند و هر حقیقتی که به زبان می‌آورد، مانند یک پرتوی نوری در تاریکی ذهنش است. جولی شوماخر با ظرافت نشان می‌دهد که دروغ و رازداری در این سن نه فقط عیب، که یک اتفاق ساده و البته معمول است. البته نه آن‌چنان که نادیده گرفته شود. اما واقعیت این است که راه رهایی، عبور از همین دروغ‌هاست.

تئای داستان اکنون در آستانه سفر تابستانی هر ساله به خانه پدربزرگ و مادربزرگ خود است. مادرش دفترچه‌ای به او می‌دهد و از او می‌خواهد در این تابستان 100 حقیقت در مورد خودش را در این دفترچه بنویسد.

تعطیلات در خانه تابستانی شروع می‌شود، اما نه آن‌طور که تئا انتظار دارد. او باید اتاق زیر شیروانی را با دخترخاله‌ی کوچکش جوسلین شریک شود. جوسلین دختر هفت‌ساله‌ای است که می‌خواهد از همه چیز سر در بیاورد و از همه مهم‌تر محتویات آن دفترچه برایش اهمیت دارد. جدال بین این دو آغاز می‌شود، اما یک هدف مشترک و یک کنجکاوی آن‌ها را در یک تیم قرار می‌دهد. حالا هر دو در یک تیم می‌خواهند در عین پنهان کردن رازهای خودشان، رازهای خانواده خود را کشف کنند.

داستان کتاب صد حقیقت پیش می‌رود و در حین اینکه جوسلین و تئا در زندگی خاله‌های خود سرک می‌کشند تا رازهای آنان را کشف کنند، هر دو به رازهای خود نیز نزدیک‌تر می‌شوند. با هر حقیقتی که تئا در دفترچه می‌نویسد، او یک قدم به خودش نزدیک‌تر می‌شود. در میان خطوط به ظاهر ساده‌ی این دفتر چیزی در حال شکل‌گرفتن است. رابطه با دخترخاله‌ی کوچک هم کم‌کم به‌واسطه‌ی جست‌وجوی مشترکشان در مورد راز خاله‌ها شکل دیگری به خود گرفته است.

اما زندگی آرام در ویلا ناگهان به‌هم می‌ریزد؛ حادثه‌ای غیرمنتظره، همه چیز را از مسیر خود خارج می‌کند. در سایه‌ی این اتفاق، تئا باید تصمیم بگیرد آیا آماده است آنچه را که مدت‌ها در دل خود نگه داشته، بالاخره به زبان بیاورد؟ شاید اکنون وقت گفتن این راز باشد.

کتاب صد حقیقت داستانی درباره جسارت، اعتراف و مسیری است که یک نوجوان برای پیداکردن دوباره خود طی می‌کند. جولی شوماخر به‌خوبی توانسته در این کتاب کوتاه، اما جذاب، مخاطب را همراه خود به دنیای تئای نوجوان و رازها و مشکلاتش ببرد.

این کتاب مسیری که بسیاری از ما از آن عبور کرده‌ایم، ولی به واسطه ورود به دنیای بزرگسالی دغدغه‌های آن را کوچک می‌بینیم به تصویر می‌کشد و مانند تلنگری است برای درک بهتر روزهایی که گذرانده‌ایم. از طرفی احتمالاً نوجوانان با این کتاب هم‌ذات‌پنداری می‌کنند، چراکه این دغدغه‌ها برایشان آشناست. کتاب صد حقیقت با ترجمه‌ی ریحانه عسگری و ندا عبدالحی از انتشارات قصه باران اکنون در دست شماست.

نکوداشت‌های کتاب صد حقیقت

• مسائل مربوط به رازها و دروغ‌ها برای خوانندگان نوجوان آشنا و قابل درک خواهد بود... رمانی تأثیرگذار و جذاب. (نشریه بولتن)
• شخصیت‌پردازی‌های قدرتمند... خوانندگان به پایداری و جسارت [جوسلین] واکنش نشان خواهند داد. (بوک‌لیست)

کتاب صد حقیقت برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای نوجوانانی که به دنبال یافتن دغدغه‌های مشترک در کتابی مخصوص خودشان هستند، انتخاب مناسبی است. چگونگی کنار آمدن با مسائلی مانند هویت، رازهای خانوادگی و پرسش‌های درونی که دغدغه‌ی نوجوانان است در این کتاب به‌خوبی به تصویر کشیده شده است. همچنین والدینی که می‌خواهند دنیای پیچیده نوجوانان را بهتر درک کنند، از خواندن این به آگاهی بیشتر خواهند رسید.

در بخشی از کتاب صد حقیقت می‌خوانیم

الن گفت: «پدر و مادرشون اون‌ها رو پیش ما گذاشتن، خودشون رفتن اروپا. تریشا راهنمای توره.» عمه تریشا راهنمای تور بود.

سلیا گفت: «اون‌ها می‌خوان برای بعضی کارهای پرستاری بچه به تو دستمزد بدن. الن، ما چقدر توافق کردیم؟ یادم نمی‌آد ساعتی دو دلار؟»

الن گفت: «ساعتی دو‌ونیم یا سه دلار.» بعد یک کش لاستیکی از دور مچش باز کرد (او معمولاً یک دو جین از آن‌ها دستش می‌کرد) دور یک دسته کاغذی که از داشبورد درآورده بود، بست. «بیشتر منظورمون بعدازظهرهاست. فکر کنم بتونیم خودمون از پس صبح‌ها بربیایم. فرصت خوبیه برای تو که...»

گفتم: «راستش رو بخواین اجازه ندارم پرستار بچه بشم.» قبل از اینکه بدانم چه می‌خواهم بگویم این کلمات از دهانم بیرون پرید. به همین راحتی دروغ گفتم. دروغ‌ها مثل آب خوردن از دهانم خارج می‌شدند. «پدر و مادرم اجازه نمی‌دن.»

سکوت در صندلی جلو حاکم شد، انگار که کسی سکوت را از دریچه‌های هوای ماشین به داخل پمپاژ کرده بود.

الن پرسید: «بهت اجازه نمی‌دن؟»

«آخه من آدم مسئولیت‌پذیری نیستم. ممکنه هم به خودم و هم به دیگران آسیب بزنم.»

الن گفت: «پدرت پشت تلفن چیزی دربارۀ این موضوع نگفت. یادم نمی‌آد که اون...»

سلیا گفت: «بس کن، الن.» بعد پشت چراغ‌راهنمایی ایستاد. «بعداً درباره‌ش حرف می‌زنیم.»