معرفی و دانلود کتاب صوتی ییلاق انگلیسی

معرفی کتاب صوتی ییلاق انگلیسی

کتاب صوتی ییلاق انگلیسی نوشته مارک دوگن، داستانی عاشقانه است که فراز و نشیب زندگی آدمی که دچار سرگردانی است را به تصویر می‌کشد. این اثر برنده جایزه کنگور و جایزه بزرگ رمان آکادمی فرانسه شده است.

شخصیت اصلی رمان ییلاق انگلیسی (Campagne Anglaise) با وجود اینکه بسیار نسبت به زندگی و لذت‌های آن متوقع است، اما به خوبی نمی‌داند که در پی چه چیز است و این تردید‌ها و دودلی‌ها و سرگشتگی‌های هملت‌گونه، توان تصمیم‌گیری را از او گرفته است. این موضوع باعث شده هنگامی که باید خویشتن‌دار باشد دست به کاری ناشایست بزند و زمانی که باید سکوت اختیار کند سخن بگوید، که نتیجه هر دو رفتار بسیار نامناسب است. او در یک مهمانی با دختری به نام جولیا آشنا می‌شود که کارش گرم کردن مجلس و پذیرایی از مهمانان است. او را به ییلاقی که دارد دعوت می‌کند و علاقه‌ای میانشان شکل می‌گیرد که پایدار نیست.

این اثر داستان دختری را بازگو می‌کند که از دوران جوانی خود مشکلاتی دارد و پس از ازدواج نیز مشکلات تازه دیگری با همسر خود پیدا می‌کند. این دختر در دایره دوزخی گرفتار شده که با درست کردن هر قسمت، جای دیگرش خراب می‌شود. به دلیل مشکلاتی که همسرش برایش درست کرد مثل غیب شدن ناگهانی و مخفی شدنش، دختر ناچار به ترک خانواده شد، در صورتی که عشق میانشان، عشقی پایدار بود.

این رمان با دیگر کتاب‌های مارک دوگن تفاوت‌های چشمگیری دارد. این اثر را می‌توان به راحتی در فهرست رمان‌های عاشقانه قرار داد اما نه یک رمان عاشقانه سبک و بی‌محتوا. این کتاب یک رمان نیمه‌رمانتیک و نیمه‌روانشناسی است و مسائل مهم و درون‌مایه‌های روانی فراوانی دارد. در برخی از قسمت‌های رمان، با وجود اینکه می‌توانست واقعیت داشته باشد اما شکل فانتزی به خود می‌گیرد. دوگن در اثرش از نیروهای خارق‌العاده‌ای می‌گوید که انسان هنوز موفق به کشف منشأ آن نشده است.

مارک دوگن (Marc Dugain) علاوه بر انتخاب موضوع‌هایی جالب و هیجان‌انگیز، زبان و قلم شیوایی نیز دارد و انگار می‌خواهد راز دل با خواننده بگوید، درست مثل دو دوست قدیمی که با هم درد دل می‌کنند. دوگن در سال 2005 موفق به کسب جایزه ادبی سابل دولون می‌شود. کتاب ییلاق انگلیسی سومین کتاب او بعد از دو کتاب خانواده نفرین شده کندی و اتاق افسران است.

در بخشی از کتاب صوتی ییلاق انگلیسی می‌شنویم:

دختر به عقب خم شد تا کیف چرمی را بردارد. در همان حال دلامر هم برنامه‌ی سفرشان را شرح داد. توقف کوتاهی در لندن خواهند داشت، بعد سوار قطار می‌شوند تا به دهکده‌ی کوچکی برسند که در دل دشت و میان کمبریج و نیومارکت واقع است.

خانه‌اش آن جا بود - در بنتریهال. طوری درباره‌ی آن حرف می‌زد انگار تنها انگیزه‌ی زندگی‌اش است. عذرخواهی کرد که این اقامت چندروزه می‌تواند برای زن جوانی به سن‌وسال او زیادی آرام و بی‌تحرک باشد. احساس کرد لازم است اضافه کند که پول توی پاکت به هیچ‌وجه برایش تعهدآور نیست، هیچ‌گونه تعهدی. وقتی دختر پرسید پس چرا از او خواسته که همراهش برود، مرد کمی آشفته به نظر آمد. جواب داد به حضورش نیاز دارد. برایش مفید است، مانند زن‌های جوانی که می‌آیند و برای زن‌های سالخورده که فقط نوای واژه‌ها را می‌شنوند، کتاب می‌خوانند. دلامر هم کم‌رو بود و هم پرحرف، از اینکه میانشان سکوت برقرار شود می‌ترسید. ضمن حرف زدن، دختر را که گفت اسمش جولیاست ورانداز می‌کرد. فکر کرد به طور حتم این اسم واقعی‌اش نیست؛ وقتی آدم به این گونه کارها کشانده می‌شود، اسمش را عوض می‌کند. دختر افزود که اهل آرژانتین است. انگلیسی را می‌داند ولی به زبان کتابی، نه محاوره‌ای.

مرد هر قدر بیشتر او را ورانداز می‌کرد، کمتر می‌توانست شرایط آشناییشان را باور کند. زن، همچون شخصیت فیلمی سینمایی به نظرش غیرواقعی می‌آمد. حالا او بود که حرف می‌زد و سؤال می‌کرد، بی‌آنکه به پرسش‌هایی که از خودش می‌شد پاسخی بدهد. از مرد پرسید آیا او روانشناس است. انگار از یک مریض بپرسند آیا دکتر است.

فهرست مطالب کتاب صوتی