معرفی و دانلود کتاب پیانیستولوژی

معرفی کتاب پیانیستولوژی

کتاب پیانیستولوژی نمایشنامه‌ای از سهند خیرآبادی و آرش خیرآبادی است که با تلفیق تاریخ، فلسفه و تخیل از ماجرای رویارویی کلیسا و هنرمندان در دوران قرون وسطا می‌گوید. در این ماجرا دو موسیقی‌دان برای ساخت پیانو تلاش می‌کنند و ترجیح آن‌ها تسلط هنرمندان به جای حاکمیت کلیساست. در این میان راهبه‌ای برای کسب قدرت در واتیکان به تکاپو افتاده و ماریا زن دیگری در این داستان است که به حاکمیت مطلق کلیسا باور دارد.

درباره‌ی کتاب پیانیستولوژی

سهند خیرآبادی با نگارش نمایشنامه‌ی پیانیستولوژی و آرش خیرآبادی با سرودن اشعار آن، قصد دارند مخاطب را به دل دوران تاریک قرون وسطی ببرند، آن هم در زمانی که سیاهی این دوره رو به اضمحلال و جنبش عقل‌محور رنسانس در حال شکل‌گیری است. پیانیستولوژی این دگرگونی و تحول را از دریچه‌ای متفاوت روایت می‌کند.

یوهان و ایوان، نوازندگان ماهر پیانو هستند که در تلاش‌اند تا کاری کنند حکومت را هنرمندان به دست بگیرند. از سوی دیگر باخه، راهبه‌ی کلیسا که مسئولیت تفتیش عقاید را بر عهده دارد، به شکل مخفیانه تلاش می‌کند قرون وسطی را به سمت توفیق رنسانس و غلبه‌ی عقل به پیش ببرد تا از این طریق به کسب قدرت مطلق در واتیکان نائل شود.

ماریا یکی دیگر از شخصیت‌های نمایشنامه است؛ زنی که تنها هدفش حفظ حاکمیت مطلق کلیساست. درواقع کتاب پیانیستولوژی رویارویی این نقشه‌ها و افکار را به نمایش می‌گذارد تا مخاطب را فراتر از یک اثر تاریخی با نگاهی فلسفی و جهان‌شمول آشنا سازد. نویسندگان این نمایشنامه، جهانی میان رؤیا و واقعیت خلق کرده‌اند تا از این منظر بتوانند مواجهه‌ی افکار مختلف را به تصویر بکشند.

گفتنی‌ست که نمایشنامه‌ی پیانیستولوژی را نشر شورآفرین به عرصه‌ی چاپ و انتشار رسانده است.

کتاب پیانیستولوژی برای چه کسانی مناسب است؟

اگر اهل خواندن نمایشنامه هستید و دلتان می‌خواهد با یک نمایشنامه‌ی فلسفی - کمدی به دل روایتی آمیخته به تاریخ و تخیل بروید، این کتاب برای شماست.

در بخشی از کتاب پیانیستولوژی می‌خوانیم

باخه: ماریا! تویی؟ چرا چهره‌ت معلوم نیست؟ کدوم یکی از این‌هایی؟ چرا نمی‌تونم تشخیص‌تون بدم؟ از من چی می‌خوای؟
ماریا: می‌خوام یک‌بار در عمرت، فقط یک‌بار
بشی با من توی انجامِ کاری، یاور و همکار
باخه: توی چه کاری می‌خوای باهات همکاری کنم؟
ماریا: یه راهی هست،
تا من از روح، برگردم به جسمم باز
باخه: چه راهی تو رو به دنیای زنده‌ها برمی‌گردونه؟...
ماریا: از این دنیای مُرده؛ خونه‌ی ارواح
به سمتِ زنده‌گی با زنده‌ها، باید،
بسازی راه.
باخه: منی که آرزو دارم تو همیشه در دنیای روحانی‌ خودت بمونی، چرا باید راهی رو باید برای برگشتنِ تو به دنیای مادی، باز کنم؟
ماریا: به من فرصت بده تا روبه‌روی هم،
بجنگیم واسه‌ی آینده‌ی تاریخ
توُ جنگی که میونِ ما بوده از پیش‌ترها تا خودِ امروز
یکی از ما دوتا باید بشه پیروز
باخه: اون راهِ برگشت چیه؟ چه کار باید کرد؟
ماریا: کتابِ جادو می‌دونه چه‌کار باید کنه، حتمن
کسی هم که اونو می‌خونه، می‌تونه
بسازه راهِ برگشتی برای من
باخه: نمی‌دونم... بذار فکر کنم!... باید فکر کنم!... اگر دیدم واقعن دلایلِ منطقی‌ای برای برگشتِ تو از اون دنیا به این دنیا هست، باهات همکاری می‌کنم... ولی اینو شک نداشته باش که اگر هم می‌خوام برگردی، فقط برای اینه که این‌بار، واقعن نابودت کنم. یک‌بار برای همیشه!