معرفی و دانلود کتاب کوچولوهای دوست داشتنی

معرفی کتاب کوچولوهای دوست داشتنی

اگر اهل ماجراهای مهیج و رازآلود هستید، خواندن کتاب کوچولوهای دوست داشتنی را از دست ندهید. ملانی گلدینگ، نویسنده‌ی این داستان، ماجرا را از یک شب عجیب در بیمارستان و تلاش برای دزدیدن دو نوزاد آغاز می‌کند، اتفاقی که هیچ‌کس شاهد آن نبوده و آن را باور نمی‌کند، جز لارن یعنی مادر آن دو نوزاد. این کتاب موفق به کسب افتخارات زیادی از جمله عنوان بهترین کتاب ماه وب‌سایت آمازون شده است.

درباره‌‌ی کتاب کوچولوهای دوست‌داشتنی

ملانی گلدینگ (Melanie Golding) نویسنده‌ی کتاب کوچولوهای دوست‌داشتنی (Little Darlings)، ما را به دنیای پرهرج‌ومرج و رازآلود زنی متهم به جنون خواهد برد. داستان از این قرار است؛ همه‌ فکر می‌کنند لارن دیوانه شده، او به‌تازگی حرف‌های عجیبی می‌زند. همه‌ی این حرف‌ها درمورد اتفاقاتی‌ست که آن شب بر سر دو نوزاد تازه‌متولد‌شده‌ی او افتاد.

لارن با وجود تمام احساسات مادرانه، نسبت به دوقلوهای تازه‌‌متولد خود، حس پریشانی می‌کند. همه می‌گویند مشکل او با کمی استراحت حل می‌شود، اما خود او فکر می‌کند موضوع جدی‌تر از این حرف‌هاست. ماجرا درست به شبی برمی‌گردد که ملانی روی تخت بیمارستان دو فرزند نوزاد خود یعنی مورگان و رایلی را تماشا می‌کرد. همان‌وقت بود که آن اتفاق عجیب رخ داد. زنی غیرعادی به بیمارستان وارد شد و سعی کرد تا نوزادان لارن را بدزدد و آن‌ها را با دو موجود ناشناخته عوض کند. البته که این نقشه‌ی شوم ناموفق بود و از همان روز زندگی لارن برای همیشه تغییر کرد، چرا که هیچ‌کس جز خود لارن شاهد این صحنه‌ نبود. حتی وقتی پلیس‌ها سررسیدند هیچ شواهدی مبنی بر دزدی وجود نداشت.

همه فکر می‌کردند این موضوع چیزی نیست جز خستگی زیاد لارن، پزشک به لارن پیشنهاد استراحت داد و شوهرش از او خواست ماجرا را فراموش کند، اما همه‌چیز در ذهن لارن ادامه داشت، تا یک روز روشن تابستانی که لارن همراه فرزندانش به گردش رفته بود. آن روز دوقلوها برای مدت کوتاهی غیبشان زد. اگرچه آن‌ها خیلی زود پیدا شدند، اما همه‌چیز در نظر لارن عجیب بود؛ انگار اشتباه بزرگی رخ داده بود. همه که از پیدا شدن کوچولوهای دوست‌داشتنی خوشحال بودند، دلیل رفتارهای عجیب لارن را نمی‌فهمیدند. آیا بلایی سر دو فرزند لارن افتاده بود؟ یا لارن در خیالات و توهمات اشتباه خود غرق شده؟ اگر این‌طور بوده باشد، او در آستانه‌ی بزرگ‌ترین اشتباه زندگی خود قرار گرفته است!

این کتاب اولین‌بار در سال 2019 منتشر شد و نسخه‌ی فارسی آن با تلاش نشر البرز و ترجمه‌ی خوب زهره خرمی به دست علاقه‌مندان رسید.

جوایز و افتخارات کتاب کوچولوهای دوست‌داشتنی

• بهترین کتاب ماه وب‌سایت آمازون
• جایزه‌ی DragonCon بهترین رمان ترسناک
• بهترین کتاب هیجان‌انگیز تابستانی به انتخاب A Refinery29
• در فهرست چهارده نویسنده‌ی تازه‌کشف‌شده به انتخاب Nerd Daily
• منتخب بازگویی ترسناک داستان های کلاسیک محبوب، به انتخاب Bustle

نکوداشت‌های کتاب کوچولوهای دوست‌داشتنی

• داستان مهیج، نثر زیبا. کوچولو‌های دوست‌داشتنی خیره‌کننده است! (کلر مکینتاش، نویسنده)

• هوشمندانه طرح‌ریزی شده، به طرز وحشتناکی زیبا و فراموش‌نشدنی است. (آنی وارد، نویسنده)

• داستانی است که به زیبایی ساخته شده و حتی بدترین سوژه‌ها نیز در آن می‌درخشند. (Bustle)

• هیجان‌انگیز است! طرفداران تریلرهای روانشناختی مشتاقانه منتظر رمان بعدی گلدینگ خواهند بود. (پابلیشرز ویکلی)

• رمان گلدینگ ترس واقعی را در دل هر پدر و مادری ایجاد می‌کند. درعین‌حال، این رمان عشق شدید و ناامیدانه‌ای را که ما به فرزندانمان داریم نشان می‌دهد که بسیار زیبا نوشته شده است. داستانی زیبا، ترسناک و مدرن که یادآور داستان‌های پریان است. (آنجلا کارتر)

اقتباس‌ فرهنگی از کتاب کوچولوهای دوست‌داشتنی

این کتاب توسط Free Range Films برای اقتباس و نمایش انتخاب شده است.

کتاب کوچولوهای دوست‌داشتنی برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب کوچولوهای دوست‌داشتنی به تمامی علاقه‌مندان به داستان‌های تریلر و مهیج، ماجراهای رازآلود، رمان‌های ترسناک و درام‌های روان‌شناختی پیشنهاد می‌شود.

با ملانی گلدینگ بیشتر آشنا شویم

ملانی گلدینگ از نویسنده‌های تازه شناخته‌شده در دسته‌ی رمان‌های معمایی و پرتعلیق است. اولین رمان این نویسنده‌ی بریتانیایی، یعنی کوچولوهای دوست‌داشتنی، از همان ابتدا نقد و نظرات مثبت زیادی به خود جلب کرد. گلدینگ فارغ‌التحصیل رشته‌ی نویسندگی خلاق است و طی سال‌های اخیر مشاغل مختلفی مثل کار در کارخانه، پرستاری کودک و مربی‌گری را در کنار نوشتن امتحان کرد و بعد از موفقیت در چندین رقابت داستان‌نویسی بود که نوشتن را به‌طور جدی پیش گرفت. او اکنون یکی از نویسندگان محبوب ژانر مهیج و روان‌شناختی دنیاست.

در بخشی از کتاب کوچولوهای دوست داشتنی می‌خوانیم

صدای گریۀ نوزادها می‌آمد و بوی تند ضدعفونی‌کننده. به نظر می‌رسید سقف بخش خیلی کوتاه است. هارپر حس می‌کرد به‌اندازۀ کافی هوا برای تنفسِ راحت وجود ندارد. کم‌کم از نور مهتابی‌های روی سقف سردرد به‌سراغش می‌آمد. یک لحظۀ زودگذر، به دورانی پرت شد که خودش مدت کوتاهی در بخش بستری زنان و زایمان بیمارستان دیگری بستری بود؛ پرت شد به زندگی‌ای که انگار دیگر مال او نبود.

هارپر وقتی فهمید باردار است، نزدیک چهارده سال داشت. آن موقع دیگر برای اینکه بخواهد به سقطِ‌جنین فکر کند، خیلی دیر شده بود. پدر و مادرش شوکه شده بودند، اما هیچ‌وقت کلمه‌ای مگر در حمایت از او به زبان نیاوردند. بچه هم در خانوادۀ خودشان ماند و پدر و مادرش که خودشان سال‌ها بود برای بارداریِ دوباره تلاش می‌کردند، سرپرستی‌اش را قبول کردند. «خواهرش»، روبی، حالا بیست‌و‌شش سالش شده بود! هر‌چند از او پنهان نبود که مادر اصلی‌اش کیست، اما هر چهارتایشان همچنان به همان داستان اولیه چسبیده بودند.

خانوادۀ آن‌ها در ظاهر شبیه خانواده‌های عادی بود: مامان، بابا و دو بچه. هیچ‌کس حرفی از این موضوع نمی‌زد و همه خیلی خوب با آن کنار می‌آمدند. زخم‌های ناشی از این ماجرا اثری به‌جا نگذاشت؛ البته هارپر این‌طور فکر می‌کرد. او سرپوشی روی ماجرا گذاشته بود؛ یک سرپوش محکم و خوب! و فقط در یک چنین شرایطی بود که همه‌چیز دوباره مثل سیل به ذهنش هجوم می‌آورد. بخش بستری زنان و زایمان را خوب یادش می‌آمد؛ یک اتاق خصوصی به او داده بودند. درد زایمان و چشم‌های مهربان پرستارهایی را هم که از او مراقبت می‌کردند، خوب یادش بود.