معرفی و دانلود کتاب آرزوی بی‌پایان

معرفی کتاب آرزوی بی‌پایان

داستانی جذاب درباره‌ی تقلا و تلاش دختری نوجوان برای بازپس‌گرفتن زندگی و رویاهایش. کتاب آرزوی بی‌پایان اثری خانوادگی و اجتماعی به قلم ایشا سعید است. رویاهای یک دختر پاکستانی هنگامی که مجبور می‌شود به عنوان خدمتکار در خانه‌ یکی از اربابان کار کند، از هم فرو می‌پاشد. این اثر یکی از پرفروش‌ترین و غنی‌ترین آثار داستانی نوجوان است که توانسته افتخارات گوناگونی از جمله پرفروش‌ترین کتاب نیویورک‌تایمز و بهترین کتاب سال را از آن خود کند.

درباره کتاب آرزوی بی‌پایان:

آمال در یکی از روستاهای پاکستان زندگی می‌کند. زندگی در این روستا آرام، معمولی و بدون اتفاق است اما آمال هیچ شکایتی ندارد. چرا که تنها چیزی که او در سر می‌پروراند، معلم شدن است. او یک آرزوی بزرگ دارد و همه‌ی تلاشش را می‌کند که به آن دست یابد. اما در این میان اتفاقاتی رخ می‌دهد که او را از رسیدن به رویایش باز می‌دارند و از اینجاست که ماجرای تکان‌دهنده‌ی کتاب آرزوی بی‌پایان (Amal Unbound) آغاز می‌گردد.

او به عنوان دختر بزرگ خانواده باید در خانه بماند تا از خواهر و برادر کوچک‌ترش مراقبت کند. آمال غمگین است اما نمی‌گذارد امید در قلبش ذره‌ای کم‌‌رنگ شود. او تلاش می‌کند تا هر طور که شده به یادگیری و درس خواندن ادامه دهد. اما غافل از این که زندگی گاهی سخت بی‌رحمانه است. در این میان، اتفاق غیرقابل‌تصوری رخ می‌دهد؛ آمال باید به عنوان خدمتکار در خانه‌ی یکی از اربابان روستا مشغول به کار شود، مگر از این طریق بتواند بدهی خانواده‌اش را پرداخت کند.

زندگی در املاک مجلل این ارباب برای آمال سراسر رنج و درد است. گذشته از آن،‌ نگران‌کننده‌ترین مساله‌ای که وجود دارد، آگاهی روزافزون این دختر نوجوان از رفتارهای شرورانه‌ی خان‌‌هاست. او متوجه شده که این ارباب‌ها برای محافظت از منافع خود از هیچ کاری ابا ندارند. این‌جاست که آمال متوجه مساله‌ای مهم می‌شود: اگر می‌خواهد راهی برای رسیدن به آرزویش پیدا کند،‌ باید به همکاری با کسانی بپردازد که تلاش می‌کنند با اربابان مبارزه و در وضع بی‌رحمانه‌ی موجود تغییری ایجاد کنند.

این کتاب اولین بار در سال 2018 منتشر شده و می‌تواند چراغ راه تمام دختران و پسرانی باشد که رویایی در سر می‌پرورانند. آیشا سعید (Aisha Saeed) در خلال این داستان زیبا تصویری از اشتیاق، عشق به خانواده،‌ یأس، دلسوزی و شفقت برایمان ترسیم می‌کند. آرزوی بی‌پایان کتابی‌ست که تا مدت‌ها پس از اتمام داستان، با شما باقی خواهد ماند.

جوایز و افتخارات کتاب آرزوی بی‌پایان:

- پرفروش‌ترین کتاب نیویورک‌تایمز
- بهترین کتاب سال Kirkus
- بهترین کتاب ژورنال مدارس
- جزو ده انتخاب برتر سال YALSA
- برگزیده‌ی سال ALSC Notable Children’s Book
- جزو بهترین‌های سال NPR
- نامزد جایزه‌ی گودریدز
- نامزد جایزه‌ی کتاب Rebecca Caudill

نکوداشت‌های کتاب آرزوی بی‌پایان:

- روایت سعید باعث ایجاد همدلی با همه‌ی کسانی می‌شود که همچون آمال آزادی و تحصیلات آن‌ها تضمین نشده است. (School Library Connection)
- داستان عمیق و تکان‌دهنده‌ی این کتاب پر از مفاهیم مقاومت و تلاش برای عدالت است. (Kirkus Reviews)
- اولین رمان سعید پیام قدرتمندی را در مورد اهمیت خانواده، سواد و روابط فرهنگی به اشتراک می‌گذارد. (School Library Journal)

کتاب آرزوی بی‌پایان مناسب چه کسانی است؟

این کتاب به تمام نوجوانانی که به داستان‌های اجتماعی و خانوادگی علاقه دارند، پیشنهاد می‌شود.

با ایشا سعید بیشتر آشنا شویم:

این معلم و وکیل پاکستانی - آمریکایی یکی از موفق‌ترین نویسندگان خانم در سراسر جهان است. نوشته‌های او در نشریات معتبری از جمله The Orlando Sentinel و مجله‌ی Girl Muslim و BlogHer به چاپ رسیده‌ و آثارش در حوزه‌ی کودک و نوجوان به زبان‌های گوناگونی منتشر شده‌اند. از دیگر آثار او می‌توان به داستان‌های ما، صدای ما اشاره کرد.

در بخشی از کتاب آرزوی بی‌پایان می‌خوانیم:

چمدانم را بسته و آماده، کنار تختم گذاشته بودم. مادرم چمدان آلومینیومی جهیزیه‌اش را به من داد و آن را برایم با لباس، آجیل و میوه‌ی خشک پر کرده بود. ضربه‌ای به در اتاقم خورد. حفصا وارد شد، در را بست و نزدیکم آمد. آهسته گفت: «من دیشب کلی فکر کردم. اگه فرار کنی، چی؟ به نظرت می‌تونی توی خونه‌ی ما مخفی بشی؟»

- حفصا، من نمی‌تونم چنین کاری بکنم.

گفت: «اصلاً نمی‌ذاریم پدر و مادرت بفهمن. کمد اتاق من خیلی بزرگه. به فکر هیچ‌کس نمی‌رسه که تو پیش من هستی. این‌جوری یه مدت وقت داریم تا تصمیم بگیریم که بعداً چی‌کار کنیم.» به او گفتم: «نمی‌تونم. این کار برای من خطرناکه. برای تو هم قطعاً خطر داره.»

اشک در چشم‌هایش نشست و گفت: «ولی این کاریه که هرکسی باید برای دوستش انجام بده. اگه تو هم بودی، همین کار رو برای من می‌کردی.» او را بغل کردم و گفتم: «می‌دونم. حرفت برام خیلی باارزشه؛ ولی اگه نرم، اون خانواده‌مو اذیت می‌کنه.» گذشته از این، مگر چه مدت می‌توانستم پنهان شوم؟ نمی‌توانستم بدون اینکه به پشت‌سرم نگاه کنم، همه‌چیز را بگذارم و بروم. خوب می‌دانستم که ریشه‌های من، سخت در این خاک تنیده‌اند.

وقتی همراه حفصا از اتاقم بیرون آمدم، فوزیه کنار مادرم روی کاناپه نشسته بود. هر دو، شلوار کمیزهای سفیدی از جنس کتان به تن داشتند؛ لباسی که بعضی از مردم، در مراسم کفن‌ودفن مردگان می‌پوشیدند. اشک از چشم‌های فوزیه می‌جوشید. گفت: «می‌دونستم که اون شیطان‌صفته؛ ولی نمی‌دونستم که خود شیطانه.»