معرفی و دانلود کتاب دزدهای خوب

معرفی کتاب دزدهای خوب

رمانی ماجراجویانه از زندگی نوجوانی که به مبارزه با انسان‌های شرور می‌رود! کاترین راندل در کتاب دزدهای خوب، روایتی پرهیجان از تلاش‌های «ویتا مارلو» را برای کمک به بهبود اوضاع خانواده‌اش ارائه داده است. این نویسنده‌ی پرفروش ادبیات انگلیسی، داستان پرکششی را برای نوجوانان به نگارش درآورده که حول محور زندگی یک نوجوان جسور و شجاع می‌چرخد که می‌خواهد عمارت پدربزرگ را از چنگ غاصبانش نجات دهد!

درباره‌ی کتاب دزدهای خوب

درون‌مایه‌‌ی اصلی و باور اساسی کتاب دزدهای خوب (The good thieves) را در یک جمله می‌توان خلاصه کرد: گاه برای مقابله با آدم‌های بد، باید به دزدهایی خوب تبدیل شد. داستان با ورود ویتا و مادرش به نیویورک آغاز می‌شود. از همان جایی که کشتی با لنگر انداختن به این شهر، مسافرانش را با شکوه ساختمان‌های بلند و آبی نیویورک آشنا می‌کند. ویتا در همین صحنه‌های ابتدایی هم به مخاطب رمان نشان می‌دهد که تا چه حد نترس و شجاع است و «عاقلانه» رفتار کردن را همیشه هم درست نمی‌داند. کاترین راندل (Katherine Rundell) با نگاه تیزبین و قلم روان خود این صحنه‌های ابتدایی را به بهترین شکل برای خوانندگان ترسیم کرده.

ویتا و مادرش قرار است طی سه هفته اقامت در نیویورک، به کارهای اداری پدربزرگ رسیدگی کنند، یک‌سری از وسایل را جمع کرده و دست آخر پدربزرگ را متقاعد کنند که همراه آن‌ها به خانه‌شان بیاید. نه ویتا و نه مادرش هنوز نمی‌دانند این اقامت کوتاه‌مدت قرار است چقدر مهیج و پرهیاهو باشد.

ویتا که عاشق پدربزرگش بود، با دیدن چهره‌ی تکیده و اندوهگین او به فکر فرو می‌رود. مرگ مادربزرگ که به تازگی رخ داده، او را حسابی در هم ریخته است. ویتا که طاقت دیدن ناراحتی پدربزرگ را ندارد، قصد دارد همه‌ی تلاشش را برای کمک به او بکند. اما چطور؟

پدربزرگ قلعه‌ای به نام «هادسون» دارد که از اجدادش به او ارث رسیده. اگرچه در حال حاضر مخروبه‌ای بیش نیست اما یک زمانی شکوه و ابهت خود را داشته. طی اتفاقاتی، یک مرد شرور و حریص، قلعه را با فریب و کلک از پدربزرگ می‌گیرد و از آن خود می‌کند. ویتا که نمی‌تواند در مقابل او سکوت کند، تصمیم می‌گیرد با تشکیل گروهی از نوجوانان هم‌سن خود با استعدادهای گوناگون، مرد فریب‌کار را سر جای خودش بنشاند. او و دوستانش تصمیم دارند برای برگرداندن یک تکه سنگ زمرد ارزشمند از عمارت، نقشه‌ی یک دزدی بی‌نظیر را طراحی کنند! باید تا انتهای کتاب دزدهای خوب با کاترین راندل همراه باشیم تا ببینیم آیا این نوجوانان سرانجام موفق می‌شوند پدربزرگ را به حقش و مرد حقه‌باز را به سزای اعمالش برسانند.

ریتم تند وقایع که لازمه‌ی رمان‌های ماجراجویانه است، در اثر حاضر نیز به چشم می‌خورد. نویسنده در لابه‌لای رخدادها، به عشق بین اعضای خانواده و محبتی که در میان آن‌ها وجود دارد اشاره می‌کند. اگرچه این داستان از زاویه‌ی دید سوم شخص روایت شده، اما به‌خوبی لایه‌های ذهنی و مقاصد درونی قهرمان اصلی، یعنی ویتا را برایتان آشکار می‌کند. کتابی که پیش رو دارید اثری مهیج است که خواندن آن را به علاقه‌مندان ادبیات نوجوان پیشنهاد می‌کنیم.

سینا یوسفی برگردان این کتاب را به عهده داشته و نشر پرتقال نیز آن را به دنیای شگفت‌انگیز داستان و رمان عرضه کرده است.

نکوداشت‌های کتاب دزدهای خوب

• یک ماجراجویی قانع‌کننده! (Kirkus Review)
• داستانی تأثیرگذار درمورد امیدواری، ناراحتی و اتکابه‌خود. (هفته‌نامه‌ی ناشران)
• رمانی لذت‌بخش درمورد روابط دوستانه و ماجراجویی. (اسکول لایبرری ژورنال)
• یک کتاب شگفت‌انگیز و سرگرم‌کننده. (ژاکلین ویلسون)
• کتابی که پس از خواندن آن می‌توانید ادعا کنید، بهترین داستان نوجوانی بوده که در سال جاری مطالعه کرده‌اید. (تایمز)
• خوانندگان کتاب دزدهای خوب از زیرکی و سرسختی ویتا به وجد خواهند آمد. (بوک‌لیست)

کتاب دزدهای خوب برای چه کسانی مناسب است؟

نوجوانانی که از طرفداران داستان‌های ماجراجویانه و مهیج هستند، حتماً از خواندن کتاب دزدهای خوب بسیار لذت خواهند برد.

با کاترین راندل بیشتر آشنا شویم

کاترین راندل، زاده‌ی 1987، نویسنده‌ی برجسته‌ی انگلیسی در حوزه‌ی ادبیات نوجوان است. او به سبب شغل پدر خود که دیپلمات بود، سال‌های کودکی را در آفریقا و اروپا گذرانده و در چهارده‌سالگی، همراه با خانواده‌اش در بروکسل اقامت گزید. اتفاقی که به قول این نویسنده، برای او نوعی «شوک فرهنگی» را به دنبال داشت.

کاترین راندل هم‌اکنون در دانشگاه آل‌سولز آکسفورد، به فعالیت مشغول است و تابه‌حال جوایزی از جمله Boston Globe-Hom book award و Costa book awards را از آن خود کرده.

کتاب‌های «با گرگ‌ها»، «بام نشینان» و «گمشدگان» برخی از آثار کاترین راندل هستند.

در بخشی از کتاب دزد‌های خوب می‌خوانیم

چند ساعت بعد بابابزرگ خوابید و ویتا بی‌سروصدا از خانه بیرون رفت. تنهایی سوار تاکسی شد، تا آن موقع چنین کاری نکرده بود. موقع تاکسی‌گرفتن مشت‌های گره‌کرده‌اش را در جیب‌های بارانی‌اش چپانده بود و قلبش محکم می‌کوبید. در اولین تلاشش برای تاکسی‌ گرفتن شکست خورد. کنار خیابان، جلوی کارنگی هال، ایستاد و شستش را بالا گرفت، راننده‌ی تاکسی سرعتش را کم کرد و می‌خواست کنار خیابان توقف کند، اما وقتی دید ویتا تنهاست و آدم‌بزرگی همراهش نیست، فرمان را به‌طرف مسیر قبلی‌اش چرخاند و رفت.

در تلاش دومش به راننده فرصت رفتن نداد، به دستگیره‌ی در چنگ زد، در را باز کرد و خودش را روی صندلی عقب ماشین انداخت.
صورتش را به شیشه‌ی پنجره تکیه داد. بعد‌از‌ظهر بود و خیابان‌ها شلوغ شده بود. تاکسی باسرعت از خیابان پنجاه‌ونهم می‌گذشت و به‌طرف سنترال پارک غربی می‌رفت، روی تابلوی برقی سینما نام فیلم بیل هیکاک وحشی به چشم می‌خورد. شور و هیجان نیویورک تمام وجود ویتا را تسخیر کرده بود. در جیبش زیر نقشه‌ی شهر که از بابابزرگش قرض گرفته بود، چاقوی قرمزش قرار داشت. انگشت‌هایش را دور چاقو حلقه کرد، چاقو بهش دلگرمی و جرئت می‌داد.

ناگهان تاکسی کنار پیاده‌رو متوقف شد. راننده گفت: «رسیدیم بچه جون. اینجا داکوتاست!»

راننده مبلغ کرایه را به ویتا گفت، پول بسیار زیادی بود. ویتا می‌دانست که آمریکایی‌ها عادت دارند به همه انعام بدهند، اما نمی‌دانست باید چقدر انعام بدهد، برای همین به این نتیجه رسید که بهتر است هرچه پول دارد به راننده بدهد و به‌سرعت پیاده شود.