معرفی و دانلود کتاب دنیا به آخر می‌رسد

معرفی کتاب دنیا به آخر می‌رسد

کتاب دنیا به آخر می‌رسد رمانی معمایی و رازآلود به قلم سیدنی شلدون، نویسنده‌ی برجسته‌ی ادبیات آمریکاست. این کتاب، داستان مجری تلویزیونی را نقل می‌کند که سعی دارد قاتل پنج نفر از اعضای خانواده‌ای سرشناس را شناسایی کند.

درباره کتاب دنیا به آخر می‌رسد

سیدنی شلدون نویسنده‌ی معروف آمریکایی است که کتاب‌هایش به زبان‌های مختلفی ترجمه‌ شده است. آثار او مخاطبان بسیاری در سراسر جهان دارد. یکی از بهترین رمان‌های او کتاب دنیا به آخر می‌رسد (The sky is falling) است که در ژانر جنایی و معمایی نوشته شده.

داستان کتاب دنیا به آخر می‌رسد با بازگشت دانا ایوانز، مجری زیبا، توانا و باهوش شبکه‌های تلویزیونی واشنگتن، از سارایوو به‌همراه فرزندخوانده‌اش آغاز می‌شود. اندکی پس از ورود او به واشنگتن، گرى وینتراپ یکی از اعضای خانواده‌ی مهم و مشهور وینتراپ، با شلیک گلوله‌ای کشته می‌شود. گری پنجمین عضو خانواده است که به‌طرزی کاملاً مشکوک به قتل می‌رسد. آنچه ذهن دانا را به خود مشغول می‌کند این پرسش است که چرا باید کسی اقدام به کشتن اعضای خانوده‌ای محبوب و سرشناس کند که به‌خاطر کمک‌های بی‌حدواندازه به خیریه‌های مختلف به شهرت رسیده‌اند؟ دانا که در طول جنگ بوسنی خبرنگار بوده و شخصیتی نترس و جسور دارد، برای حل راز پرونده‌ی قتل اعضای خانواده‌ی وینتراپ شور و شوق فراوانی از خود نشان می‌دهد. شواهد موجود به نقش قدرت‌های بین‌المللی در قتل خانواده‌ی وینتراپ اشاره دارند. کنجکاوی دانا و ملاقات او با مقامات مختلف برایش خطرساز می‌شود و جان او و فرزند‌خوانده‌اش، کمال، را به خطر می‌اندازد...

جذابیت زیاد و سرعت بالای وقایع و رویدادها در کتاب دنیا به آخر می‌رسد خواننده را به هیجان وامی‌دارد و لحظات دلهره‌آوری را برای او به ارمغان می‌آورد. بنابرین خود را برای خواندن کتابی پر پیچ و تاب آماده کنید؛ پیچ و تاب‌هایی که مشخصه‌ی بارز تمام آثار سیدنی شلدون است.

کتاب دنیا به آخر می‌رسد مناسب چه کسانی است؟

مطالعه‌ی کتاب حاضر را به تمام علاقمندان به داستان‌های معمایی و رازآلود پیشنهاد می‌کنیم.

با سیدنی شلدون بیشتر آشنا شویم

سیدنی شلدون (Sidney Sheldon) در 11 فوریه سال 1917 در شیکاگو به دنیا آمد، در آغاز جوانی به لس‌آنجلس رفت و در استودیوی فیلم‌سازی یونیورسال مشغول به کار شد. شلدون پیش از روی‌آوردن به رمان‌نویسی، نمایشنامه‌ها و فیلمنامه‌های بسیاری نوشت و توانست جوایز ارزشمندی همچون اسکار بهترین فیلمنامه‌نویس و جایزه‌ی نمایشنامه‌نویسی تونی را از آن خود کند. او در سن 52 سالگی اولین رمان خود را با عنوان «صورت عریان» منتشر کرد که جایزه‌ی ادگار آلن پو را برای وی به ارمغان آورد. شلدون با نوشتن 19 رمان توانست به جایگاه هفتمین نویسنده‌ی پرفروش تاریخ دست یابد.

در ادامه به معرفی تعدادی از آثار او می‌پردازیم: طراحی یک توطئه (The best laid plans)، بهترین نقشه‌های حساب‌شده (The best laid plans)، خشم فرشتگان (Rage of Angels)، شن‌های زمان (The Sands of Time)، توطئه روز رستاخیز (The Doomsday Conspiracy)، از رویاهایت برایم بگو (Tell Me Your Dreams)، تو از تاریکی می‌ترسی (Are You Afraid of the Dark)، آرزوهای یک زن (Master of the Game)، هیچ چیز جاودانه نیست (Nothing Lasts Forever) و ...

یکی از آثار برجسته‌ی سیدنی شلدون، آن سوی نیمه‌شب (The Other Side of Midnight) است که چارلز جروت، کارگردان معروف، از آن اقتباس کرده و اقدام به ساخت فیلمی با همین عنوان نموده است. این فیلم داستان عشق مرد و زنی را در خلال جنگ جهانی دوم به تصویر می‌کشد. مایکل لانر و سوزان ساراندون در جایگاه شخصیت‌های اصلی این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند.

ترنس یانگدر در فیلم وراثت (Bloodline) از یکی دیگر از آثار سیدنی شلدون با همین عنوان اقتباس نموده است. فیلم به روایت ماجرایی جنایی و معمایی می‌پردازد. از بازیگران این فیلم می‌توان به آدری هپبورن اشاره کرد.

در بخشی از کتاب دنیا به آخر می‌رسد می‌خوانیم

آرزوى کمال بود که عضوى از یک خانواده شود. هر کارى به ذهنش مى‌رسید براى جلب توجه انجام مى‌داد. این جمعه لبخندى گرم به روى بزرگ‌ترها مى‌زد تا بفهمند چه پسر خونگرمى است و جمعه‌ى بعدى خود را مشغول مى‌کرد تا وانمود کند به انتخاب آنان اهمیت نمى‌دهد و اگر هم او را انتخاب کنند، بخت یارشان بوده است. گاهى هم با نگاه به آنان التماس مى‌کرد که او را با خود ببرند. اما هفته‌ها از پى هم مى‌گذشت و بچه‌اى به‌جز او انتخاب مى‌شد تا به جمع خانواده‌اى شاد بپیوندد. سرانجام معجزه رخ داد و دانا همه چیز را دگرگون کرد. دانا کسى بود که او را ویلان و سرگردان در خیابان‌هاى سارایوو پیدا کرده و به صلیب سرخ سپرده بود و صلیب سرخ نیز او را با هواپیما به مرکز کودکان بى‌سرپرست فرستاده بود. کمال نامه‌اى به دانا نوشته بود و در کمال تعجب، دانا به مؤسسه تلفن کرده و گفته بود دلش مى‌خواهد کمال را با خود به امریکا ببرد. و آن شادترین لحظه‌ى زندگى کمال بود. رؤیاى او به حقیقت پیوسته و به لذتى خارج از حد تصور او تبدیل شده بود.

زندگى کمال کاملاً تغییر کرده بود. چقدر خدا را شکر مى‌کرد که قبلاً کسى او را انتخاب نکرده بود. او دیگر در این دنیا تنها نبود. کسى به او اهمیت مى‌داد و مراقبش بود که او با تمام وجود دوستش مى‌داشت. اما ترسى که ریکى اندروود به او القا کرده بود، مثل خوره وجودش را مى‌خورد. مى‌ترسید که روزى دانا تغییر عقیده دهد و او را به مؤسسه‌ى بى‌سرپرستان و به آن زندگى جهنمى برگرداند که او از آن فرار کرده بود. او به طور مرتب در خواب مى‌دید که به مؤسسه برگشته و همراه بچه‌ها در صف ایستاده است و بزرگسالان نیز از مقابل آنان رژه مى‌روند. دانا هم در میان آنان بود و وقتى جلوى کمال مى‌رسید، به او نگاهى مى‌کرد و مى‌گفت: «این پسرک زشت فقط یک دست دارد»، و به راه مى‌افتاد و پسر بغل دستى او را انتخاب مى‌کرد. و کمال هر بار که این رؤیا را مى‌دید، گریه‌کنان بیدار مى‌شد. کمال به‌خوبى مى‌دانست که دانا اصلاً خوشش نمى‌آید او در مدرسه دعوا کند و سعى مى‌کرد به هر نحو هست از این کار بپرهیزد.