معرفی و دانلود کتاب سایه‌ی گذشته

معرفی کتاب سایه‌ی گذشته

کتاب سایه‌ی گذشته نوشته‌ی مایانک مانهار، ماجرای زندگی سه جوان را به تصویر می‌کشد که به صورت ناگهانی درگیر یک مثلث عشقی عجیب می‌شوند و سرنوشتشان جور دیگری رقم می‌خورد.

درباره‌ی کتاب سایه‌ی گذشته:

زندگی دوراهی‌های سختی را پیش رویتان می‌گذارد که گاهی باعث می‌شود با تصمیمات خوب و بدی که می‌گیرید بارهای گذشته را در همه حال با خود حمل نمایید. در این شرایط درد و تنهایی بهترین همراهانتان می‌شوند و لحظه‌ی شکست‌تان همان نقطه نابودی کامل شما خواهد بود.

کتاب سایه‌ی گذشته (Shadow of the past) نوشته‌ی مایانک مانهار (Mayank Manohar) داستان زندگی سه جوان با نام‌های لاوانیا، رهان و آرپیتا است که گرفتار آشفتگی‌های گذشته‌ی خود می‌شوند و نمی‌دانند زمانی که دست از فرار بردارند و آن را با آغوش باز بپذیرند سرنوشت‌شان دچار چه تغییراتی می‌شود.

لاوانیا برای رسیدن به رهان هفت سال جنگید و از عشقی که لیاقتش را داشت محروم شد. در همین زمان آرپیتا هم رهان را به شدت دوست دارد، اما روزی متوجه می‌شود که درگیر حماسه عشق ناقص رهان و لاوانیا شده است. آیا سایه‌ی تاریک گذشته زندگی آنان را به طور کامل نابود خواهد کرد یا مجالی دیگر برای جبران فرصت‌های از دست رفته به آنان خواهد داد؟

کتاب سایه‌ی گذشته برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به خواندن داستان‌های عاشقانه‌ی هندی علاقه دارید، این کتاب برای شما لذت‌بخش خواهد بود.

در بخشی از کتاب سایه‌ی گذشته می‌خوانیم:

در آن شب سرد، بطری آبجویی در دستش بود و با آه و حسرت حلقه‌های دود سیگار را از دهانش خارج می‌کرد. دمیدن حلقه‌های دود برایش لذت‌بخش بود، اما زمانی که آن حلقه‌ها در تاریکی شب محو می‌شدند، احساسی مانند گم‌شدن در جنگل‌های تاریک، او را از خود بی‌خود می‌کرد. با این ‌وجود، همواره به پک زدن‌های طولانی از سیگارش و نوشیدن آبجو ادامه می‌داد.

در ماه آوریل چنین هوای سردی به‌دوراز انتظار بود اما این اواخر تغییرات ناگهانی آب‌وهوا سبب بی‌نظمی در سراسر کشور و همچنین شهر بنگلور شده بود.

لاوانیا هر وقت که تنها می‌شد، یاد معشوقه‌اش می‌افتاد و خاطرات گذشته‌شان را مرور می‌کرد، تا جایی که فراموش کردن او برایش غیرممکن می‌شد. گویی سعی می‌کرد از احساسی که بینشان بوده است سر درآورد؛ اما هر بار ناکام می‌ماند.

هرگز نمی‌توانست 7 آوریل، روز تولد معشوقه‌اش را فراموش کند. با وجود اینکه سال 2015 بود و از آن ماجرا 7 سال می‌گذشت اما هنوز هم تولد او برایش اهمیت داشت. آیا فقط زمانی که تنها می‌شد به یاد او می‌افتاد؟ یا شاید هم زمانی که مست می‌شد! آیا روزهایی که باهم سپری کرده بودند را به یاد می‌آورد؟ هرچند که از آخرین دیدار و صحبت‌هایشان 7 سال می‌گذشت.

با هر جرعه‌ای که می‌نوشید تمام این سؤالات بی‌پاسخ را در ذهنش مرور می‌کرد. با اینکه او همیشه در زندگی با اتفاقات غیرمنتظره غافلگیر می‌شد، اما این ماجرا برایش شوک تکان‌دهنده‌ای بود. تصمیم گرفته بود معشوقه‌اش را فراموش کند اما حتی دوری هم، نتوانسته بود کمکی به او بکند. هرچه بیشتر سعی می‌کرد از او متنفر شود، بیشتر عاشقش می‌شد.

گاهی اوقات عکس‌های فیس بوک او را باز می‌کرد و کنجکاو بود از اتفاقات زندگی او باخبر شود. زمانی که می‌دید او اهداف و رؤیاهایش را دنبال می‌کند خوشحال می‌شد، حتی اگر به نفعش نبود.

اگرچه گاهی اوقات امید او واهی بود، اما حس خوبی داشت که صفحه شخصی‌اش را قفل نکرده بود و از آن طریق می‌توانست از کارهای او باخبر شود. همیشه از خود می‌پرسید که آیا معشوقه‌اش دوباره او را قبول خواهد کرد یا نه؟

تنها دلیل اینکه به او درخواست دوستی نمی‌داد، فقط عذاب وجدان خودش بود. درست است که معشوقه‌اش نتوانسته بود رابطه‌شان را زنده نگه دارد، اما او خودش همه‌چیز را رها کرده و برای همیشه رفته بود. در آن زمان باور داشت که روزی با این موضوع کنار می‌آید، اما حال عشق او نسبت به معشوقه‌اش بیشتر شده بود.