معرفی و دانلود کتاب صوتی هبذول

معرفی کتاب صوتی هبذول

در میان کویرهای تاریک چه می‌گذرد؟ این را فقط اهالی غیب می‌دانند. امید کوره چی در ماجرای پرهراس کتاب صوتی هبذول ما را به دل صحراهای سرد و بی‌جان می‌برد؛ مکانی که در ظاهر خالی از سکنه است اما شهری نادیدنی در آن پنهان شده. ساکنین این شهر سایه‌های تاریک‌اند یعنی «مرهوت‌ها»، گروهی اهریمنی که بر نژاد طهطیل حکمرانی می‌کنند و با آن‌ها سر دشمنی دارند. در دل این شهر ناپیدا ماجراهای بسیاری جریان دارد، داستان‌هایی خوفناک و در کمال ناباوری، گاه عاشقانه.

درباره‌ی کتاب صوتی هبذول

قصه و داستان‌های بسیاری درباره‌ی اهالی زمین نوشته شده؛ اما شاید داستان‌های کمتری از ساکنین عالم ناشناخته‌ها به گوش‌تان رسیده باشد. قطعاً چنین ماجرایی به دور از تلاطم، مصیبت، دلهره و هراس نخواهد بود. امید کوره چی، نویسنده‌ی کتاب صوتی هبذول، آماده است تا راوی یکی از این ماجراهای وحشت‌انگیز و فراطبیعی باشد.

مرهوت‌ها، حاکمان وادی هستند؛ جایی میان بیابان‌های وسیع و کوهستان‌های مرموز، که برای رسیدن به آن باید از راه‌های مخفی و گذرگاه‌های سنگی عبور کرد. مکانی که هیچ انسانی نمی‌خواهد از آن سر دربیاورد. مرهوت‌ها موجوداتی عجیب و اهریمنی‌اند. نمی‌توان آن‌ها را زمینی خواند. دشمنی مرهوت‌ها با جادوگران طهطیل سابقه‌ای دیرینه دارد.

هبذول، وارث جادوی چشم سیاه

«هبذول» قهرمان داستان ما پسری یتیم و تنهاست؛ هیچ‌کس در وادی برای او مقام و منزلتی قائل نیست، نه مرهوت‌ها و نه طهطیل‌ها. تنها کسی که حاضر می‌شود به هبذول پناه دهد «ماذر» جادوگر بزرگ وادی است، کسی که همه‌ی طهطیل‌ها آرزوی شاگردی‌اش را دارند. هبذول اکنون وارث اصلی ماذر است و به‌زودی قوی‌ترین جادوی وادی یعنی جادوی چشم سیاه به دست او خواهد رسید. جادویی که هر کس به آن نزدیک شود، فوراً تسخیر می‌شود و آن‌چنان قدرتمند است که توان نابود کردن تمامی اهل وادی را نیز دارد. هبذول برای محافظت از طهطیل‌ها باید هرچه زودتر بر جادوی چشم سیاه چیره شود. این تنها خواسته‌ی ماذر از اوست.

در سوی دیگری از داستان، شاهد عاشقانه‌ای غریب و پرحادثه هستیم. هبذول نیز مانند هر جوان دیگری در دام عشقی دست‌نیافتنی گرفتار شده. او برای رسیدن به محبوب، حتی حاضر است از جان خود نیز بگذرد، اما هم‌زمانی این عشق و مأموریت جادوی سیاه، او را بیش از آن‌چه انتظار می‌رفت به دردسر می‌اندازد. قدرت جادو اکنون بر سراسر وادی و جان طهطیل‌ها سایه افکنده و ماذر را به کام مرگ برده است. هبذول اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما برای جبران این اشتباه هنوز دیر نیست. او باید به سمت جنگل‌های هیرکانی به راه بیفتد و خود را برای مبارزه با اهریمنان تاریک و خواستاران تباهی آماده کند تا شاید بتواند ماذر و طهطیل‌ها را به زمین بازگرداند.

داستانی که نفس را در سینه حبس می‌کند!

داستان صوتی هبذول، ماجرایی هراس‌انگیز و پرتعلیق است، داستانی که می‌تواند نفس را در سینه حبس کند و قلب مخاطب را به تپش بیندازد. امید کوره چی، خالق این داستان پرهراس، قلم توانمندی در توصیف نبردهای جادویی و کشاکش میان نیروهای خیر و قدرت‌های تاریک و شیطانی دارد. او به‌خوبی از رمز و رازهای باستانی، عناصر بومی و باورهای عامه بهره می‌گیرد تا داستانی پخته در سبک ترسناک بیافریند. هیجان و تنش، بخش جدایی‌ناپذیر روایت فراطبیعی او است و عناصر رازآلود به‌خوبی در خط داستان حفظ شده تا مخاطب را مشتاقانه با خود همراه کند.

اگر شما نیز به داستان‌های وهم‌انگیز علاقه دارید و از حوادث شوکه‌کننده و وقایع پیش‌بینی‌ناپذیر آن لذت می‌برید، پیشنهاد می‌کنیم رمان صوتی ترسناک «هبذول» را دنبال کنید.

این کتاب با تلاش نشر صوتی موج کتاب و انتشارات میرانا تهیه شده و با صدای سعید قره داغلی، کوروش زارع پناه، سمانه آزادگویان، سحر صدرایی، محمد شریفی مقدم، علی اصغر قره خوانی، سامیه عطایی، محمدمهدی اداوی و مهرداد صوری به گوش شما می‌رسد.

کتاب صوتی هبذول برای شما مناسب است اگر

• به داستان‌های ژانر ترسناک و به‌ویژه رمان‌های ترسناک ایرانی علاقه دارید.
• عناصر وحشت، رمز و راز، تعلیق و هیجان را در روایت داستان می‌پسندید.
• از خواندن داستان‌های ماورائی با فضاسازی پیچیده و پرتب‌وتاب لذت می‌برید.
• از طرفداران ادبیات فراواقعی و داستان‌های تخیلی و ماورائی هستید.

در بخشی از کتاب صوتی هبذول می‌شنویم

شب سختی بود. انگار لحظه‌ها یکدیگر را به زنجیر کشیده و هیچ پیش نمی‌رفتند. به هزار مصیبت پای در بست خانه محکم کرده و به خودم گفتم: «این‌که استاد تو را به پستوی مخفی خود برده و در آن‌جا قول و قراری با تو گذاشته بی‌دلیل نیست. پس به فرمانش گوش کن و جایی نرو.» اما ندای دیگری می‌گفت: «استاد در پستو به تو در مورد نابود کردن آن جادو سفارش کرد نه چیز دیگر. اگر گفته به دیدن ریحان نرو برای این بوده که حرفی در مورد چشم تاریک نزنی نه اینکه او را نبینی.» اما آن ندای دیگر نهیب زد و به تحکم در من گفت: «مبادا سر یک دیدار بی‌سر و ته عاشقانه آینده‌ت را تباه کنی. و ناگهان ندای قبلی گفت: «دهانت را ببند حق نداری در مورد ریحانه اینطور حرف بزنی. در ثانی اگر آینده‌ای تنها با یک دیدار ساده خراب می‌شود پس بگذار خراب شود.» اما باز ندای دیگر گفت: «هبذول! دست بردار. تو همیشه همه چیز را سر بزنگاه خراب کرده‌ای. لااقل این بار...» اما ندای دیگر وسط حرفش پرید و گفت: « مرد کسی‌ست که از چیزی نترسد. هبذول برو اما مرد باش و حرفی از چشم تاریک نزن.» و من میان این دو فقط گوش می‌کردم که عقلم تصمیم گرفت پای در خانه سفت کنم و جایی نروم. بله. عقلم گفت اصلاً خودت را در موقعیتی قرار نده که بخواهی حرفی بزنی که دل ریحانه را به دست بیاوری. بعد خواب و خستگی آوار شدند بر تنم و حس کردم پلک‌هایم بسته می‌شوند.

فهرست مطالب کتاب صوتی