معرفی و دانلود کتاب پیامی در بطری

معرفی کتاب پیامی در بطری

کتاب پیامی در بطری، داستانی عاشقانه و سرشار از احساسات را در خود گنجانده است. نیکلاس اسپارکس، نویسنده‌ی کتاب، خواننده را در این اثر پرفروش نیویورک تایمز، با ماجراهای مقاله‌نویسی مطلقه همراه می‌کند که بطری حاویِ پیامی عاشقانه را در ساحل پیدا کرده است. متن این پیام به‌اندازه‌ای عاشقانه است که شخصیت اول داستان تصمیم می‌گیرد نویسنده‌ی پیام را به هر قیمتی‌ که شده پیدا کند. این تصمیم، ماجرایی عاشقانه و پرسوزوگداز را به‌ دنبال دارد.

درباره‌ی کتاب پیامی در بطری

کتاب پیامی در بطری (message in a bottle)، داستانی عاشقانه را پیش روی خواننده قرار می‌دهد. نیکلاس اسپارکس (Nicolas Sparks)، نویسنده‌ی سرشناسی که ید طولایی در نگارش داستان‌های عاشقانه دارد، خواننده را در این اثر با ماجراهای ترزا آزبورن، مقاله‌نویسی مطلقه همراه می‌کند.

داستان کتاب پیامی در بطری با دریافت نامه‌ای عاشقانه درون بطری در کنار ساحل توسط ترزا آزبورن، آغاز می‌شود. ترزا به‌تازگی طلاق‌ گرفته و از تنهایی و ناامیدی رنج می‌برد. محتوای نامه‌ی داخل بطری به اندازه‌ای پرشور و احساسی است که ترزا با خواندن آن به وجد می‌آید و تصمیم می‌گیرد نویسنده‌ی آن را پیدا کند.

این تصمیم، ترزا را به سواحل کارولینای شمالی و به سوی گرت، مردی که هنوز با غم از دست دادن همسرش دست و پنجه نرم می‌کند، می‌رساند. این دو به طور غیرمنتظره‌ای عاشق یکدیگر می‌شوند؛ اما رابطه‌ی آن‌ها با سایه‌ی گذشته و خاطرات کاترین (همسر فقید گرت) به محک آزمایش گذاشته می‌شود. با وجود عشق، گرت در پذیرش کامل رابطه‌ی جدید تردید دارد، تا جایی که ترزا او را متهم به زندگی در گذشته می‌کند و این موضوع چالش‌هایی را به همراه دارد.

نیکلاس اسپارکس، در ادامه‌ی داستان پیامی در بطری، خواننده را با اتفاق‌های پیش‌‌بینی‌نشده‌ای روبه‌رو می‌کند و ماجراهای احساسی و عاشقانه‌ای را سر راه شخصیت‌های داستان قرار می‌دهد.

رمان عاشقانه‌ی پیامی در بطری را انتشارات لیوسا با ترجمه‌ی نفیسه‌ معتکف، چاپ و روانه‌ی بازار کرده است.

نکوداشت‌های کتاب پیامی در بطری

• دیالوگ‌های پیش‌پاافتاده و نثر کلیشه‌ی رمان ممکن است باعث شود چهره‌تان را در هم بکشید، اما احساس عمیق و بی‌پرده و چرخش تراژیک و غافلگیرکننده‌ی آن اشکتان را درمی‌آورد. (مجله‌ی پیپل)
• طرح داستانی فانتزی و غیر واقعی رمان پیامی در بطری بیش از آنکه قلبتان را به تپش بیندازد، شما را به خنده می‌اندازد و ذهنتان را تقریباً کرخت می‌کند. (نقد کتاب نیویورک تایمز)

اقتباس‌های کتاب پیامی در بطری

• فیلم سینمایی پیامی در بطری محصول سال 1999 با بازی کوین کاستنر و رابین رایت.

کتاب پیامی در بطری برای چه کسانی مناسب است؟

علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه و درام، مخاطب‌های کتاب پیامی در بطری به حساب می‌آیند. مطالعه‌ی کتاب حاضر برای طرفداران آثار نیکلاس اسپارکس نیز خالی از لطف نخواهد بود.

در بخشی از کتاب پیامی در بطری می‌خوانیم

وقتى به آن شىء نزدیک شد، متوجه شد که سنگ نیست. سطح آن صاف و هموار بود. آن یک بطرى بود. شاید یکى از مسافران یا یکى از جوانان محلى که شب‌ها به آنجا مى‌آمدند آن را آنجا انداخته بود. به دوروبر نگاه کرد و متوجه سطل زباله‌اى شد که به دیرک برج مراقبت زنجیر شده بود. تصمیم گرفت کار درست را انجام دهد و آن را در سطل زباله بیندازد. وقتى دستش را به‌سوى آن دراز کرد، تعجب‌زده دید که سر بطرى با چوب‌پنبه بسته شده است. بطرى را برداشت و در روشنایى به آن نگاه کرد. تکه‌کاغذى ته بطرى قرار داشت که دورش نخ پیچیده شده بود. احساس کرد ضربان قلبش تند شده است. این مسئله خاطره‌اى را در یاد او زنده کرد. وقتى هشت ساله بود و همراه پدر و مادرش براى گذراندن تعطیلات به فلوریدا رفته بود، با دخترى دیگر نامه‌اى را به دریا سپرده بود که هرگز جواب آن را دریافت نکرده بود. نامه ساده و بچگانه بود و ترزا به‌خاطر مى‌آورد بعد از چند هفته که به خانه برگشته بود، با عجله سراغ صندوق‌پستى رفته بود به این امید که کسى بطرى او را پیدا کرده و پاسخ نامه‌اش را داده باشد. ولى این‌طور نشده و او ماجرا را فراموش کرده بود. حالا این بطرى دوباره آن ماجرا را در خاطرش زنده کرده بود. آن دختر چه نام داشت؟ دخترى بود همسن و سال خودش به نام ... تریسى؟ نه، استیسى ... بله، استیسى! اسمش استیسى بود. موهایى طلایى داشت و تعطیلات تابستان را با پدربزرگ و مادربزرگش مى‌گذراند... ترزا همین‌قدر بیشتر به‌خاطر نمى‌آورد. هرچه تلاش کرد چیز دیگرى به یاد نیاورد.

سعى کرد چوب‌پنبه‌ى سر بطرى را در بیاورد. امیدوار بود که این همان بطرى خودش باشد، اگرچه مى‌دانست این‌طور نیست. شاید بچه‌اى آن را فرستاده بود که دراین‌صورت ترزا حتماً جوابش را مى‌داد و شاید هدیه یا کارت‌پستالى از کیپ کاد هم براى او مى‌فرستاد. چوب‌پنبه خیلى محکم بود و ترزا نمى‌توانست به‌راحتى آن را دربیاورد. انگشتانش به دور آن لیز مى‌خورد. او انگشت کوچکش را به سر بطرى فرو کرد و آهسته چوب‌پنبه را چرخاند. هیچ اتفاقى نیفتاد. با دست دیگرش این کار را تکرار کرد ولى باز هم خبرى نشد. بطرى را میان پاهایش گذاشت تا حالت اهرم پیدا کند. کم‌کم داشت ناامید مى‌شد. چوب‌پنبه حرکت نمى‌کرد. بالأخره با کمى تلاش، چوب‌پنبه را در آورد.