معرفی و دانلود کتاب بیگناه

معرفی کتاب بیگناه

در سانتاترسا، شهری واقع در کالیفرنیای شمالی، یک کارآگاه زن باهوش و مستقل بنام کنسی ملون کار می‌کند که زندگی عادی و درعین‌حال پیچیده‌ای دارد. سو گرافتون در کتاب بیگناه داستانی جنایی و معمایی با محوریت این شخصیت خلق کرده است که در اولین پرونده‌ی خود باید از زنی متهم به قتل رفع اتهام کند. این کتاب که اولین عنوان از مجموعه‌ی کنسی ملون است، نامزد جایزه شاموس برای بهترین کتاب گالینگور در سال 1983 شد و به نقطه‌ی آغاز مجموعه‌‌ای پرفروش و محبوب بدل گشت.

درباره‌ی کتاب بیگناه

کنسی ملون یک کارآگاه خصوصی سی‌ودو ساله است که دو بار طلاق گرفته و بچه‌ای ندارد. او جواز کار خود را از ایالت کالیفرنیا گرفته و در سانتاترسا زندگی و کار می‌کند. نیکی فایف، زنی که هشت سال پیش به جرم قتل همسرش، لورنس فایف، به زندان افتاده بود، پس از آزادی مشروط از کارآگاه کنسی ملون می‌خواهد تا حقیقت را کشف کند. کنسی با بررسی مجدد پرونده، به پیچیدگی‌های جدیدی برخورد می‌کند که نشان می‌دهد ممکن است قاتل واقعی شخص دیگری باشد. کنسی ملون که اعتراف می‌کند خود مرتکب قتلی شده است، قهرمان کتاب بیگناه با نام انگلیسی A is for Alibi است. این کتاب نخستین جلد از مجموعه‌ای با نام Kinsey Millhone است که سو گرافتون (Sue Grafton) نویسنده‌ی پرفروش نیویورک تایمز آن را نگاشته است.

در کتاب بیگناه داستان از زاویه‌ی دید اول‌شخص و از نگاه کنسی ملون روایت می‌شود. کنسی زنی زرنگ، باهوش و دارای ویژگی‌های انسانی ملموس است که خواننده را به خود جذب می‌کند. انتخاب یک کارآگاه زن به عنوان قهرمان داستان به‌ویژه در دهه 1980، زمانی که بسیاری از کارآگاه‌های داستانی مرد بودند، نوآورانه و تأثیرگذار و نوعی الگویی نوین در ژانر داستان‌های کارآگاهی بود. در واقع، سو گرافتون با خلق این شخصیت، به شکلی مؤثر به بازتعریف نقش زنان در داستان‌های پلیسی پرداخت و نه تنها به توانمندی‌های زنان در حل معماها اشاره کرد، بلکه تصویری واقع‌گرایانه از زندگی یک کارآگاه خصوصی زن ارائه داد. این امر باعث شد تا داستان‌های او مورد توجه خوانندگان و منتقدان قرار گیرد و جایگاه ویژه‌ای در ژانر داستان‌های پلیسی پیدا کند.

سو گرافتون در کتاب بیگناه، از یک طرف با پیچش‌های غیرمنتظره و شخصیت‌های متنوع، تعلیق و جذابیت را حفظ می‌کند و از طرف دیگر، با دیالوگ‌های تیز و توصیف‌های دقیق، به روایت عمق و اصالت می‌بخشد. این کتاب که در سال 1982 منتشر شد، نقطه‌ی آغاز یکی از پرفروش‌ترین مجموعه‌های جنایی و معمایی شد که در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز قرار گرفت. هر جلد از این مجموعه جذابیت تازه‌ای دارد و معروف است که گرفتون از آن دست نویسندگانی است که هرگز یک کتاب را دوبار نمی‌نویسد.

این کتاب را انتشارات لیوسا با ترجمه‌ی علیرضا افشاری منتشر کرده است.

نکوداشت‌های کتاب بیگناه

• شما را تا آخرین صفحه بیدار نگه می‌دارد. (دیلی میل)
• درخشان، تند و کاملاً جذاب. (واشنگتون پست)
• سو گرافتون با مهارت داستان کنسی ملون را روایت می‌کند. کتاب بیگناه آغازگر یک مجموعه معمایی الفبایی است که باید خوانده شود. (آمازون)

کتاب بیگناه برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای علاقه‌مندان به ژانر معمایی و کارآگاهی که به داستان‌های پیچیده و پرتعلیق با پایان‌های غیرمنتظره علاقه‌مند هستند، مناسب خواهد بود.

در بخشی از کتاب بیگناه می‌خوانیم

سانتاترسا شهرى است در کالیفرنیاى شمالى با هشتاد هزار نفر جمعیت که بین رشته کوه مادرس و اقیانوس آرام پراکنده شده است.اینجا بندرگاهى است براى ثروتمندان پست و فرومایه با غذاخورى‌هاى شبیه معبد راهب‌هاى اسپانیایى. خانه‌هایش به زیبایى عکس‌هایى است که در مجله‌ها چاپ مى‌کنند و درختان خرما با برگ‌هاى قهوه‌اى که با حالتى نامرتب کوتاه شده‌اند، و ساحلى تفریحى که خود به تنهایى یک کارت پستال تصویرى است که تپه‌هاى خاکسترى آن سوى ساحل با قایق سفیدى در آب که زیر نور آفتاب بالا و پایین مى‌رود زمینه‌ى آن را تشکیل مى‌دهند.

در بیشتر مناطق مرکزى شهر خانه‌هاى دو یا سه طبقه با گچ‌کارى سفید و سفال‌هاى قرمز رنگ قرار دارند و در میان آنها خیابان‌هایى با پیچ و خم ملایم به همراه داربست‌هایى پوشیده از گل‌هاى کاغذى خرمایى رنگ قرار گرفته است. در این شهر حتى ویلاهاى یک طبقه فقرا را هم به سختى مى‌توان فقیرانه نامید. اداره پلیس در مرکز شهر واقع شده؛ درست در کنار خیابانى که امتدادش مملو از ویلاهایى با دیوار کوتاه سنگى و درختانى پر از شکوفه‌هاى بنفش است. زمستان در کالیفرنیاى شمالى با آسمانى ابرى و گرفته ظاهر مى‌شود؛ زمستانى که آتش و گرما منادى فرا رسیدن آن است. بعد از اینکه فصل آتش و گرما رخت برمى‌بندد. نوبت به فصل گِل‌هاى لغزان مى‌رسد. بعد از آن هم وضعیت به حال طبیعى خودش برمى‌گردد و اوضاع مثل قبل پیش مى‌رود.

اکنون ماه مى بود. پس از اینکه حلقه فیلم را دادم برایم چاپکنند، براى دیدن ستوان دولان به دایره‌ى جنایى رفتم. او مردى تقریبا شصت ساله بود. با حالتى در هم بر هم و نامرتب، چشمانى پف کرده با ته ریش خاکسترى و موهایى که از جایى براق بالاى سرش شانه خورده بود. بیشتر شبیه کسانى بود که از ترس باران و رعد و برق به زیر پل‌ها پناه برده‌اند. البته آدم باهوشى است.