معرفی و دانلود کتاب صوتی تعطیلات دانکرک

معرفی کتاب صوتی تعطیلات دانکرک

تکاپو برای نجات از ساحل مرگ! ماجرای کتاب صوتی تعطیلات دانکرک در یکی از بحبوحه‌های تاریخ جنگ جهانی دوم و در یکی از سواحل شمالی فرانسه روایت می‌شود. روبر مرل، نویسنده‌ی این داستان جنگی، برگی از تاریخ سده‌ی بیستم را برمی‌دارد و از دل آن روایتی میخکوب‌کننده می‌آفریند؛ روایتی که در عین نمایش تلخی و گزندگی جنگ، چهره‌ی واقعی انسان و پیچیدگی روان او را نیز به تصویر درمی‌آورد. این کتاب، بالاترین افتخار ادبی فرانسه، یعنی جایزه‌ی گنکور سال 1949 را نیز از آن خود کرده.

درباره‌ی کتاب صوتی تعطیلات دانکرک

تاریخ جنگ جهانی روزهای تکان‌دهنده‌ی بسیاری به خود دیده اما یکی از این تصاویر که هرگز از خاطرات محو نخواهد شد، به تخلیه‌ی نیروهای متفقین در بندر دانکرک فرانسه بازمی‌گردد. روبر مرل (Robert Merle)، رمان‌نویس شهیر فرانسوی، در کتاب صوتی تعطیلات دانکرک (Weekend At Dunkirk) این واقعه را از زاویه‌ی نگاهی متفاوت و با قلم داستانی خود به روایت درآورده است.

بیایید کمی از نزدیک‌تر به چهره‌ی جنگ نگاه بیندازیم، چهره‌ای پرهرج‌ومرج و تیره که در آن، انسانیت زودتر از حد تصور رنگ می‌بازد. هر کس برای نجات جان خود مبارزه می‌کند و گاه افراد برای زنده ماندن چاره‌ای نمی‌بینند جز آن‌که شخص دیگری را به کام مرگ بفرستند. در این بین، غیرنظامیان وضع فلاکت‌بار‌تری دارند، آن‌ها اسیران دست طمع‌کار انسان هستند.

جنگی در دل یک بندر سوخته

به یکی از شهرهای ساحلی فرانسه می‌رویم، جایی که در آن سربازان بلژیکی، بریتانیایی و فرانسوی برای فرار از محاصره‌ی نیروهای آلمانی به تقلا افتاده‌اند. سال 1940 است و نیروهای آلمانی پیشروی و تجاوز به چهار سوی اروپا را آغاز کرده‌اند. بلژیک و هلند یکی پس از دیگری به دام سربازان هیتلر می‌افتند و حال نوبت به فرانسه می‌رسد. هرچه که نیروهای آلمانی قدم به جلو برمی‌دارند، نیروهای متفقین چاره‌ای جز عقب‌نشینی ندارند. در عاقبت، این پس‌روی آن‌ها را به مرز دریا می‌رساند؛ در بندر دانکرک، یعنی درست محل روایت داستان ما.

نیروهای بریتانیایی به‌زودی سر می‌رسند و عملیات برای تخلیه‌ی بندر دانکرک آغاز می‌شود. مایا، شخصیت اصلی داستان صوتی تعطیلات دانکرک، نیز همراه دیگران در این واقعه گرفتار است. در حالی‌که نیروهای زخمی و آواره تمام تلاش خود را برای خروج از محاصره به کار می‌برند، مایا با گرفتاری‌های متفاوتی دست‌وپنجه نرم می‌کند. پس‌زمینه‌ی داستان از ماشین‌های رهاشده و سربازهای خسته و بی‌سامان پر شده. مایا باید جنازه‌ی زنی سوار بر گاری را جابه‌جا کند، او ناچار است با ویرل، همراه و هم‌سفر خود هم‌صحبت شود تا مسیر پرمشقت را راحت‌تر بگذراند. در این‌جاست که لایه‌های تازه‌ای از شخصیت مایا برای مخاطب باز می‌شود. هرچند، برای قضاوت بسیار زود است. زیرا وقتی صحبت از تلاش برای بقا باشد، چهره‌ی واقعی انسان‌ها به این زودی آشکار نمی‌شود.

روبر مرل، روایتگر جنگ با چاشنی روان انسان

خالق رمان شنیدنی تعطیلات دانکرک، توانایی فوق‌العاده‌ای در تلفیق ژانر جنگی با پیرنگ روان‌شناختی دارد. او سلسله‌ی وقایع را نه از بالا، بلکه از نگاه مردمانی که ناچار به تحمل آن هستند، تماشا می‌کند. افراد کمی هستند که چون او می‌توانند در عین سادگی قلم، چهره‌ی کریه جنگ را به‌درستی تصویر کنند و چالش‌های اخلاقی آن را به نمایش بگذارند. روبر مرل با احساس جنون، ترس و فروپاشی روان انسان در شرایط سخت آشنایی دارد. او ذهن درهم‌فرورفته‌ی انسان‌ها را با مهارت خاص قلم خود، به منظره‌ی ویران جنگ می‌آلاید و به این ترتیب، ذات پوچ و بی‌معنای جنگ را به مخاطب خود یادآور می‌شود.

مایا، شخصیت اصلی داستان، نیز دیر یا زود چاره‌ای جز پیدا کردن راه فرار از بندر دانکرک ندارد. او در هر قدم از این سفر اجباری با حوادث رعب‌آسای تازه‌ای روبه‌رو می‌شود. بوی خون و عرق فضای داستان را پر کرده و صداهای گوش‌خراش بمباران، شلیک مسلسل‌ها، فریادها و تقاضا برای کمک بخشی از مشاهدات او در این جابه‌جایی است. کودکان رهاشده، افراد ناتوان و سالخورده و زنان و مردان بی‌گناه بسیاری به دنبال این حمله‌ی غیرانسانی باید خود را از سواحل دانکرک به خشکی برسانند. اما گویی جولین برای سوار شدن بر کشتی نجات، چالش‌های بیشتری دارد.

نویسنده‌ی رمان تاریخی و صوتی تعطیلات دانکرک، در نمایش فضای التهاب‌آلود جنگ سنگ‌تمام گذاشته. به همان اندازه که سایه‌ی وحشت و نااطمینانی بر سراسر داستان چیره شده، تکاپو و دست‌وپا زدن انسان‌ها برای زنده ماندن، در لحظه‌به‌لحظه‌ی داستان دیده می‌شود. با تمام این‌ها، حتی سرزنده و امیدوارترین انسان‌ها نیز در برابر نیروی تاریک جنگ توانی برای مقابله ندارند. حتی وقتی که مایا برای فرار از دست نیروهای نظامی به خانه‌ی دختری پناه می‌برد و به ظاهر از چنگال مرگ رهایی می‌یابد، مصیبت‌ها به شکل تازه‌ای وارد می‌شوند و نحسی جنگ از نو او را در آغوش می‌گیرد.

نویسنده‌ای که شاهد جنگ بود

روبر مرل، قلمی بکر و کم‌مانند دارد. هر کسی که طعم تلخ جنگ را چشیده باشد، روایتی منحصربه‌فرد از خرابی و گرسنگی و آوارگی آن خواهد داشت. نویسنده‌ی داستان صوتی تعطیلات دانکرک، که خود از نزدیک تماشاگر وقایع جنگ بوده، روایتی تکان‌دهنده و هنرمندانه از آن به‌جا می‌گذارد و تصویری شفاف از روزهای تیره‌وتار جنگ می‌سازد. اگر شما نیز دوست دارید شاهد این روایت انسانی و تأثیرگذار از یکی از نویسندگان برتر ادبیات فرانسه باشید، پیشنهاد می‌کنیم حتماً به این کتاب گوش بسپارید.

این کتاب با تلاش نشر صوتی رادیو گوشه و یاری انتشارات چشمه تهیه شده. محمدعلی صادقی، مترجم اثر و روایتگر آن، مهبد قناعت پیشه است.

در نکوداشت کتاب تعطیلات دانکرک

• بازتابی واقعی و تلخ از جنگ. (بررسی Kirkus)

اقتباس سینمایی از کتاب تعطیلات دانکرک

آنری ورنوی، کارگردان خوش‌نام سینما، در سال 1964 فیلمی سینمایی در ژانر درام جنگی با نام «تعطیلات آخر هفته در دانکرک» را به پرده‌ی نمایش درآورد. این فیلم با نام «تعطیلات آخر هفته در دانکرک» بر اساس ماجرای رمان روبر مرل ساخته شده بود.

کتاب صوتی تعطیلات دانکرک برای شما مناسب است اگر

• به ادبیات جنگ و روایت‌های واقع‌گرا و عمیق علاقه دارید.
• داستان‌هایی با پیرنگ فلسفی و روان‌شناختی را دوست دارید.
• مشتاق به دنبال کردن آثار داستان‌نویسان برتر فرانسه هستید.

در بخشی از کتاب صوتی تعطیلات دانکرک می‌شنویم

آفتاب بر فراز ردیف ماشین‌ها می‌تابید. ‌ماشین‌هایی رها شده که تا چشم کار می‌کرد دو طرف خیابان را گرفته بودند. مایا حین پیاده‌روی چشمش به مرکوری خاکی‌رنگ و جذابی در بین آن‌ها افتاد که لابد زمانی مال یکی از ژنرال‌ها بوده. پرچم سه‌گوش مخصوصش هنوز ساله مانده بود. دو سرباز داخلش خوابیده بودند. پشتی صندلی‌های جلو را شکسته بودند. آن‌ها را کاملاً به عقب خوابانده و دست‌گشوده و آسوده خاطر کنار رم دراز کشیده بودند. مایا صدای کشیده شدن چرخ را بر آسفالت شنید و در همان لحظه سربازی را سمت راستش دید که داشت گاری کوچکی را هل می‌داد. زنی دراز به دراز روی گاری افتاده بود و پاهایش از جلوی آن آویزان بودند. لباس بالا رفته‌اش پاهای فربه و سرخش را نمایان کرده بود و با هر تکان گاری طوری می‌لرزید که به رقصی زننده می‌مانست.

سرباز گاری را چرخاند و صدای قیژقیژ چرخ‌ها روی آسفالت ناهموار بلند شد. هم‌مسیر مایا شد و به نزدیکی‌اش رسید. چشم‌های زن خیره بود و سوراخ سیاه بزرگی وسط شقیقه‌اش دیده می‌شد. همچنان با هر تکان گاری پاهایش به لرزه می‌افتاد. سرباز از حرکت ایستاد. یکی از دسته‌ها را رها کرد و عرق پیشانیش‌اش را گرفت. هیکلی بود. دست‌های زمختی داشت و ساده‌لوحی چشم‌های آبی‌اش هیچ تناسبی با صورتش نداشت که مثل بوکسورها بود. نگاهی به مایا انداخت و سری تکان داد. «عجب گرفتاری شدیم.» این بار هر دو دسته گاری را رها کرد. آن را روی پایه‌هایش تکیه داد و عرق گردنش را خشک کرد. «سیگار نداری؟» مایا پاکت سیگار را به سمتش گرفت. «هرچند تا می‌خوای بردار.»

فهرست مطالب کتاب صوتی