معرفی و دانلود کتاب شاهزاده سیاه پوش 8: دردسر غولی

معرفی کتاب شاهزاده سیاه پوش 8: دردسر غولی

در کتاب شاهزاده سیاه پوش 8: دردسر غولی، شاهزاده خانم سیاه‌پوش باید به همراه دوستانش با غولی که جرئت کرده در یک روز برفی از سوراخ سقف سرزمین غول‌ها بالا بیاید مبارزه کند. شانون هیل و دین هیل در این کتاب، شما را با ماجراجویی مهیج آن‌ها همراه می‌کنند. مجموعه‌ی شاهزاده‌ی سیاه‌پوش از پرفروش‌ترین کتاب‌های کودک است.

درباره‌ی کتاب شاهزاده‌ی سیاه‌پوش 8: دردسر غولی

شاهزاده‌خانم ماگنولیا در قصری نزدیک به سرزمین هیولاها زندگی می‌کند. او شبیه شاهزاده‌های واقعی قصه‌هاست؛ از همان‌ها که موهای طلایی دارند، پیراهن‌ صورتی پف‌دار با کفش‌های شیشه‌‌ای می‌پوشند و سوار بر اسب شاخ‌دار سواری می‌کنند. اما تقریباً هیچ‌کس نمی‌داند شاهزاده‌‌خانم قصه‌ی ما با چه راز بزرگی زندگی می‌کند...

ماجرا از این قرار است که از دنیای غول‌ها تا سرزمین شاهزاده ماگنولیا راهی نیست. فاصله، فقط به اندازه‌ یک سوراخ روی زمین است که سقف سرزمین هیولاها حساب می‌شود. هیولاهایی که آن پایین زندگی می‌کنند می‌توانند از آن سوراخ بالا بیایند و وارد سرزمین شاهزاده ماگنولیا شوند. البته این کار برای آن‌ها ممنوع است. اما بعضی از هیولاها قانون را زیر پا می‌گذارند و بالا می‌آیند. آن وقت، زنگ خطر هیولا که در انگشتر شاهزاده خانم است، به صدا درمی‌آید و او از تونل مخفی توی انباری سر می‌خورد و از دیوار قصر پایین می‌رود. وقتی به پایین می‌رسد دیگر شاهزاده ماگنولیا نیست! به جای آن، شاهزاده‌ی سیاه‌پوش است با پیراهن سیاه، چکمه‌های سیاه، نقاب و شنل سیاه. حتی نفس‌طلا، اسب شاخ‌دار شاهزاده ماگنولیا هم به مشکی، اسب تیزپای شاهزاده‌ی سیاه‌پوش تبدیل می‌شود تا به او کمک کند جلوی هیولاها بایستد. آخر هیولاها بز می‌خورند! شاهزاده‌ی سیاه‌پوش هرگز اجازه نمی‌دهد دست آن‌ها به بزهای نازنین سرزمینش برسد!

داستان کتاب دردسر غولی (The Princess in Black and the Giant Problem)، نوشته‌ی شانون هیل (Shannon Hale) و دین هیل (Dean Hale)، در یک روز برفی اتفاق می‌افتد. شاهزاده‌ی سیاه‌پوش هم به همراه دوستانش، شاهزاده پتوپوش و انتقام‌گیرنده‌ی بزها، در حال برف‌بازی هستند. آن‌ها گلوله‌های برفی را روی هم می‌گذارند، هیولای برفی می‌سازند و سه‌تایی با آن مبارزه می‌کنند. دارند حسابی از برف بازی‌شان لذت می‌برند که ناگهان سروکله‌ی یک غول خیلی بزرگ پیدا می‌شود. غولی که حتی از هیولاهای برفی آن‌ها هم بزرگ‌تر است و در یک چشم به هم زدن، هیولای برفی بیچاره را له می‌کند. حالا شاهزاده‌خانم سیاه‌پوش و دوستانش چه کار باید بکنند؟

کتاب داستان دردسر غولی، یک داستان مصور پر از تصاویر شاداب و زنده است. لوین فام (LeUyen Pham) تمام صحنه‌ها و موقعیت‌های داستان دردسر غولی را در قالب تصاویر به کودکان نشان می‌دهد. این سبک از کتاب داستان، درک معنای کلمات و جملات را آسان می‌کند، توجه و علاقه‌ی آن‌ها را در طول داستان حفظ و کودکان را تشویق می‌کند از طریق تلاش برای تفسیر ارتباط بین متن و تصاویر، هوش و مهارت‌های تفکر خود را رشد دهند.

داستان دردسر غولی با ترجمه‌ی شیدا رنجبر و به کوشش انتشارات پرتقال منتشر شده‌ است.

درباره‌ی مجموعه‌ی شاهزاده‌ی سیاه‌پوش

شانون هیل و دین هیل، پدر و مادر دختری به نام ماگنولیا هستند! وقتی ماگنولیا چهارساله بود از مادرش، شانون، پرسید: «چرا سیاه مثل صورتی، بنفش و زرد جزء رنگ‌های دخترانه نیست؟» مادرش جواب داد: «چرا نباشد؟ حتی در قصه‌ها، دختر خفاشی و دخترهای خون‌آشام لباس سیاه دارند.» ماگنولیا راضی نشد. به مادرش گفت: «ولی شاهزاده‌خانم‌ها نه. شاهزاده‌‌خانم‌ها لباس سیاه نمی‌پوشند.» در آن لحظه، شخصیت شاهزاده‌ی سیاه‌پوش در ذهن شانون هیل شکل گرفت و به همراه همسرش، دین، یک مجموعه داستان‌ درباره‌ی این شخصیت نوشتند.

شیدا رنجبر مترجم مجموعه‌ی شاهزاده‌ی سیاه‌پوش به زبان فارسی و انتشارات پرتقال ناشر این کتاب‌ها است.

بعضی از کتاب‌های مجموعه‌ی شاهزاده‌ی سیاه‌پوش:

• شاهزاده‌ی سیاه‌پوش 1: مهمان فضول
• شاهزاده‌ی سیاه‌پوش 2: تولد پردردسر
• شاهزاده‌ی سیاه‌پوش 3: خرگوش‌های بزخور
• شاهزاده‌ی سیاه‌پوش 4: هیولای هزاردندان
• و ...

کتاب شاهزاده‌ی سیاه‌پوش 8: دردسر غولی برای چه کسانی مناسب است؟

این داستان سرگرم کننده برای کودکان 3 تا 7 سال مناسب است.

در بخشی از کتاب شاهزاده سیاه پوش 8: دردسر غولی می‌خوانیم

شاهزاده سیاه‌پوش گفت: «این برف برای آدم‌برفی درست کردن عالی است. بیایید هیولای برفی درست کنیم و با آن برای نبرد تمرین کنیم!» قهرمان‌ها سه گلوله‌ی برفی بزرگ درست کردند و روی هم گذاشتند. چشم و شاخ و پنجه هم برایش گذاشتند و بعد نبرد شروع شد. قهرمان‌ها گلوله‌ی بالایی را، با مشت‌های قوی‌شان پرت کردند زمین. گلوله‌ی وسطی را با لگدهای قوی‌شان پخش کردند. بعد هم با شوخی و خنده، پریدند روی گلوله‌ی پایینی. مثل، یعنی تقریباً مثل مهمانی شد. قهرمان‌ها غول برفی دوم را ساختند و خواستند با آن هم نبرد کنند که پای غول‌پیکری غول برفی‌شان را له کرد. صدایی از خیلی بالا غران گفت: «پایی!»